برخيز و اول بكش(11)
در خون و آتش- به دنبال نازيهاي گمشده
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
همكاريها اثر خود را گذاشت. عوامل گمول يك زوج لهستاني- آلماني را پيدا كردند كه در تاوريسيو زندگي ميكردند. زن، در نقل و انتقال اموال دزديده شده از يهوديها از اتريش و ايتاليا به آلمان دست داشت و همسر او در فراري دادن افسران گشتاپو منطقه كمك كرده بود. سربازان يهودي فلسطين به آنها يك پيشنهاد خشك و خشن دادند: همكاري يا مرگ.
اسراييل كارمي كه از اين زوج بازجويي كرده بود و بعد از آنكه رژيم صهيونيستي ايجاد شد يكي از فرماندهان پليس نظامي ارتش شد، گفت، «مرد تسليم شد و گفت كه آماده همكاري است. من او را مكلف كردم كه فهرستي از افسران ارشدي كه او آنها را ميشناخت و با گشتاپو اساس كار كرده بودند را بنويسد. نام، تاريخ تولد، تحصيلات و سمت.»
نتيجه اطلاعات اعجابانگيزي بود كه تهيه شد، فهرست بلند بالايي از اسامي. مردان گمول اسامي هر نازي گم شده را رديابي كردند- برخي از آنها را مجروح در بيمارستانهاي محلي پيدا كردند كه با نامهاي دزديده شده درمان ميشدند- و سپس آنها را تحت فشار قرار ميدادند و اطلاعات بيشتري را به دست ميآوردند. آنها به هر آلماني وعده ميدادند كه اگر همكاري كند آسيب نميبيند و اكثر آنها همكاري ميكردند. سپس زماني كه ديگر مفيد نبودند عوامل گمول آنها را ميكشتند و جسدشان را دفن ميكردند. هيچ مفهومي وجود نداشت كه آنها را زنده بگذارند تا ماموريت مخفي گمول را به فرماندهان بريتانيايي لو بدهند.
زماني كه يك نام مشخص تاييد ميشد مرحله دوم كار شروع ميشد: تعيين مكان هدف و جمعآوري اطلاعات براي ماموريت نهايي كه كشتن است. غالبا اين وظيفه به گيچون كه در آلمان متولد شده بود واگذار ميشد. او گفت، «هيچكس مرا مبهوت نميكرد. تارهاي صوتي من از يادگارهاي برلين بودند. ميرفتم مغازه بغلي يا ميخانه يا حتي در را به اين بهانه كه پيغامي از كسي دارم ميزدم. بيشتر وقتها افراد [به نام واقعي خودشان] جواب ميدادند يا سكوت مبهمي ميكردند كه به خوبي نشانه تاييد بود.» زماني كه هويت تاييد ميشد، گيچون حركتهاي فرد آلماني را رصد ميكرد و جزييات محل زندگي يا ناحيهاي كه او براي پنهان شدن انتخاب كرده بود را ترسيم ميكرد.
قاتلان در تيمهايي كه بيشتر از 5 نفر نبودند كار ميكردند. زماني كه با هدفشان برخورد ميكردند معمولا يونيفورم پليس نظامي بريتانيا را بر تن داشتند و نوعا به هدف ميگفتند كه دنبال مردي با اين اسم براي بازجويي هستند. اكثر اوقات، فرد آلماني بدون اعتراض ميرفت. آنچنانكه شالوم گيلادي، يكي از سربازان اين واحد در اظهاراتش به آرشيو حگانه آمده است، گاهي اوقات فرد نازي فورا كشته ميشد و در ديگر اوقات پيش از كشته شدن به نقطه دورافتادهاي منتقل ميشد. او گفت، «زماني كه افراد اساس گير ما ميافتادند ما براي مراقبت از آنها روشهاي آرام، سريع و كارآمد را به كار ميگرفتيم.» او گفت: «هر كسي كه سوار وانت شود ميداند كه بايد براي بالا كشيدن خودش يك پا را روي لبه وانت بگذارد و سپس خودش را هل بدهد به درون كفي و روي تشكها و تشكچهها. فردي كه در درون وانت قرار ميگيرد از مزيت طبيعي شيب بدنش بهره ميبرد. لحظهاي كه سر فرد آلماني به خاطر اندوه به پايين ميافتد فرد كمين كرده روي او خم ميشود و بازوانش را دور چانه او دور گردنش مياندازد و گلويش را فشار ميدهد، فرد كمينكننده خودش را به عقب و بر روي تشكها مياندازد كه هر صدايي را خفه كند. در حالي كه سر آلماني در دستان حملهكننده است، فرد آلماني را خفه ميكند و سريعا گردنش را ميشكند. روزي يك افسر زن اساس از اردوگاه بازداشتيهاي انگليس فرار كرده بود. بعد از آنكه بريتانياييها متوجه شدند كه اين افسر فرار كرده عكسهاي دوران بازداشتش- از روبهرو و بغل- را به تمامي ايستگاههاي پليس نظامي ارسال كردند. ما به اردوگاههاي پناهندگان رفتيم و او را شناسايي كرديم. زماني كه ما او را به آلماني مورد خطاب قرار داديم او خودش را به نفهمي زد و گفت كه فقط زبان مجارستاني ميداند. اين مسالهاي نبود. يك بچه مجارستاني نزد او رفت و گفت: «يك كشتي براي بردن مهاجران غيرقانوني از مجارستان به فلسطين آماده حركت است. اسبابهايت را بردار و با ما بيا.» او چارهاي نداشت و با ما وارد وانت شد. طي اين عمليات من با زارو [ماير زارو كه بعدا ژنرال ارتش اسراييل شد] عقب نشستيم و كارمي رانندگي ميكرد. دستوري كه كارمي به ما داد اين بود: «زماني كه من به يك محل خلوت رسيدم بوق ماشين را به صدا در ميآورم. اين علامتي است كه بايد از دست اين زن خلاص شويم.» اين اتفاق افتاد. آخرين فريادش به آلماني اين بود «چي شده؟» براي اطمينان از مرگش كارمي به او شليك كرد و صحنه را طوري ترتيب داد كه به او تجاوز به عتف شده است. در بيشتر موارد ما نازيها را جلوي استحكامات نزديك كوهستان ميبرديم. در آنجا گودالهاي كنده شده و متروكهاي وجود داشت. زماني كه آنها ميشنيدند كه ما يهودي هستيم اكثرشان در موقع اعدام تكبر نازي بودنشان را از دست ميدادند. ميگفتند «به بچههايمان و همسرانمان رحم كنيد.» ما هم از آنها ميپرسيديم چقدر از اين فريادها را در اردوگاههاي مرگ از قربانيان يهودي ميشنيديد.»