ترد و شيرينش كن، نه تلخ و تند
نازنين متيننيا
زماني كه متفقين به ايران حمله ميكنند و قطحي فرا ميرسد، انبارهايي كشف ميشود از احتكار گندم و مواد اوليه مورد نياز مردم؛ مالكان افراد صاحب نفوذ در دستگاه بودند و از قدرت پنهاني خود سوءاستفاده كردند. معلوم نيست چه بلايي سرانبارها و آن محتكران سودجو ميافتد اما اگر به خاطرات پدربزرگها و مادربزرگها از آن دوران رجوع كنيد و بپرسيد كه در كودكي چه به سرتان آمد، حتما حرفها و روايتهاي
تلخي ميشنويد.
پدربزرگم تعريف ميكرد كه در آن روزگار با اينكه به نسبت خيليهاي ديگر اوضاع بهتري داشتند، براي خوردن نان در هر وعده غذايي بايد حتما اول نان را باز ميكردند، حشرات لابهلاي آن را جدا ميكردند و بعد ميخوردند. ميگفت شرايط براي همه سخت بود و از همان سن و سال سختيهايش بود كه سيگار كشيدن عادت او و خيليها ديگر شد.
با حساب سرانگشتي من، پدربزرگ در حوالي سال قحطي 9- 8 سال بيشتر نداشت و خب، همين كافي بود تا بدانم آن سختي قحطي يعني چه و چرا بعدها كه حتي سيگار هم كوپني شد، باز پدربزرگ خدا را شكرگويان پاي سفره مينشست و خم به ابرو نميآورد. سختي دوران قحطي پيرمرد را محكم كرده بود؛ از زندگي و زنده بودن راضي بود و آگاه به اينكه زندگي هيچ وقت صبر نميكند يا دست نگه نميدارد تا اوضاع و احوال خوب شود و ميگذرد. پدربزرگ هيچوقت توي خاطراتش از مردمي كه گندم در خانه قايم ميكردند حرف نميزد؛ از احتكارها هم. مثل خيليهاي ديگر، همانهايي كه از آن نسل باقي ماندهاند و معتقدند قديمها همهچيز صفاي ديگري داشت، از خوشيها ميگفت و خاطرههاي خوب. اين سختيها را هم جوري در لابهلاي روايتهايش ميگفت كه فقط درس عبرت بگيريم و بدانيم هميشه شرايط بدتري هم هست و بهتر است تا هستيم، از زندگي لذت ببريم.
انگار بيشتر آدمها ترجيح ميدهند گذشته را به خاطر اينكه از دست رفته و ديگر برنميگردد، در زرورق جادويي همهچيز خوب و خوش بود، بپيچند و بگذارند گوشهاي و هرچند وقت يكبار با «بهبه» و «چهچه» آن را از صندوقچه بيرون بكشند و براي مخاطب روايت كنند. براي همين است كه حقيقت و واقعيت آنچه در گذشته رخ داده، معمولا و بهصورت قطعي هيچوقت مشخص نميشود و ما، مخاطبان نسل جديدي كه هيچ تصويري از جنگ جهاني و قحطي و آن دوران نداريم، شبيه يك قصه به آن نگاه كنيم و حتي ممكن است گول بخوريم كه خوش به سعادتشان كه آنروزهاي
پرهيجان را ديدند.
كسي لابهلاي آن روايتها به ما نميگويد ديدن محتكران چقدر دردناك بوده يا وقتي خبر دستگيريها، فشارها ميآمده چه حس و حالي پيدا ميكردند يا وقتي مردم در اثر فقر، نداري، بيسوادي و...گرفتار بيماري ميشدند و از دست ميرفتند، چقدر دردناك و تلخ بوده و... نه، اينها را كسي تعريف نميكند چون كسي دوست ندارد داستانش تلخ و تيز
و تند باشد.
اما در اين روايتهاي پراكنده و در زرورق پيچيده، سهم ما از روشني و حقيقت كجاست؟ ما نسل جديدي كه همهچيز گذشته را با فخر و غرور ميبينيم و اين حال واقعي خودمان را نابود شده، تهي و از دست رفته ميبينيم، چطور بايد به زندگي ادامه دهيم و اميدوار باشيم؟ مگر ميشود با هزار و يك مشكل دست و پنجهنرم كني و هم مدام زيرگوشت بخوانند: «حيف قديمها كه ماست نيممن كره داشت و شما كه نسل شير پاستوريزهاي نميدانيد
يعني چه؟!»
نه، اينطور نميشود به زندگي در زمانه امروز نگاه كرد. همان طور كه نميشود نگاهي به آينده داشت و مدام حسرت امكاناتي را خورد كه قرار است سهم نسلهاي بعدي شود و ممكن است به ما نرسد.
ما نميتوانيم در دامنه حسرتهاي گذشته و آينده زندگي كنيم. چون هم آن گذشتهاي كه قديميها سختيها و فشارهايش را فراموش كردند و حالا نوستالژياش را براي ما مزهمزه ميكنند، زندگي ما را نميسازد و نه آن احتمال و حدس گمانهاي امكانات ارزشمند آينده. ما يك زمان و يك فرصت بيشتر نداريم. فرصتي كه يكبار بيشتر نيست و براي ما صبر هم نميكند. اگر قرار است براي استفاده از اين فرصت و داشتن زندگي بهتر حركتي بكنيم و درسي از گذشته بگيريم، بهتر است تاريخ را دقيق مرور كنيم و بخوانيم و بدانيم كه آن روزگار هم مثل امروز سختيهاي خودش را داشته و زشتيهايي كه لابهلاي روايتها
گم شدهاند.
حالا بهتر است قبل از اينكه اينروزها براي ما هم تبديل به نوستالژي شود و به جاي روايت بالا و پايين رفتنهاي نرخ دلار، اختلاسها، هجوم براي خريد رب و دستمال كاغذي و... كمي براي زندگي خودمان خاطرههاي ترد و شيرين بسازيم تا روزي روزگاري در آينده و براي تحتتاثير قراردادن نسلهاي بعدي مجبور نباشيم روايتهاي تاريخي را تغيير دهيم و در حسرت
امروز بمانيم.