در باب توزيع ناخوب ژنهاي خوب
كاوه فولادينسب
با دوستان دور دوران دانشكدهام، گروه تلگرامي داريم به نام هفتادوهفتيها. امسال بيست سال ميشود كه همديگر را ميشناسيم. من معتقد به معاصر بودن و حتي- در زمينههايي- قائل به اكنونيتم، اما مگر ميشود آدم را از گذشتهاش بريد؟ ما از نوجواني با هم بودهايم و حالا همه-به نوعي- اعضاي يك خانوادهايم. دو، سه سال پيش، در يكي از دورههايي كه ايران بودم، با رفقاي تهراننشين قرار ديداري گذاشتيم. چندتايي از رفقاي كانادانشين هم گفتند در همان حدود زماني جايي دور هم جمع ميشوند. حس خوشايندي بود؛ تو اينور با تعدادي از دوستانت بنشيني و تعدادي ديگرشان آنور دنيا دور هم جمع شوند؛ يك ديد و بازديد حسابي؛ با بعضيها حضوري و با بعضيهاي ديگر مجازي. در روز ديدار، بالطبع بازار عكس انداختن داغ بود و از فردا خيل عكسها بود كه گروه را پر كرده بود. ما در تهران پانزده، بيست نفر بوديم و آنها در كانادا . از روز آن واقعه تا همين امروز، هيچ روزي نبوده كه به اين مساله فكر نكنم. چرا ترجيح بيشتر همدورهايهاي من زندگي از خارج ايران است؟ و ميدانيد كه... اين استثنا نيست. تا مدتها فكر ميكردم بسياري از ما دچار خودبرتربيني هستيم يا عرق ملي نداريم (كه البته اين هم فرض به كلي مردود نيست)، اما واقعا اگر بستر درستي فراهم بود، باز هم عكس رفقاي كانادانشين ما- معماران متخصصي كه حضور هريكشان ميتوانست گرهي از كار فروبسته توسعه اين مملكت باز كند- اين قدر شلوغتر از عكس تهراننشينها ميشد؟ ديشب با يكي از همين رفقاي غربتنشين حرف ميزدم. خاطرهاي قديمي را با هم مرور كرديم. يكبار تعداديمان در كافه دانشكده نشسته بوديم و از آينده ميگفتيم، از شغلي كه به نظرمان براي جامعه مفيدتر ميرسيد و در ذهنمان برايش روياپردازي و برنامهريزي ميكرديم؛ آن روز لابد افق نگاهمان همين روزهايي بود كه حالا بهش رسيدهايم: روزهاي ميانسالي. يكي ميگفت ترجيح ميدهد رييس سازمان ميراث فرهنگي شود، آن يكي كار در وزارتخانه را مفيدتر ميدانست و خلاصه هر كس بالطبع نظري داشت. حتما حالا كه به اين جاي اين نوشته رسيدهايد، داريد لبخند ميزنيد و با خودتان ميگوييد «چه خيالات خامي...» مشكل همين لبخند است! چرا بايد اينها را خيالات خام دانست؟ مگر انسان به اميد و روياپردازي زنده نيست؟ و براي ما دختران و پسران جوان آن روزها، مگر ميشد مرز كشيد و گفت بلندپروازي نكن؟ رفيقم گفت: «يادش به خير، چه روزايي بود. حيف كه تك بلندپروازي ما رو چيدن. نشستن روي هر صندلياي تو اون مملكت به هر كسي نميآد. تا وقتي اين همه ژن خوب و شادوماه و برادر و برادرزاده هست، امثال ما ولمعطليم. فرقمون اينه كه ماها اين رو فهميدهايم و شماها هنوز دارين زور ميزنين نفهمين.»