سانتيمانتاليسم توييتري
امير جديدي
پنجشنبه بعدازظهر براي عكاسي از بازار بلورفروشها به ميدان شوش رفتم. در اين سالها زياد به شوش رفتم و اساسا با اتفاقاتي كه در جنوب شهر ميافتد بيگانه نيستم. خانه مادربزرگم در شهر ري بود و تا وقتي بود، تقريبا هفتهاي يكبار خودم را به سرازيري تهران ميسپردم و بسته به ترافيك شهر يا از راه شوش يا از شهيد رجايي و نازيآباد خودم را به شاهعبدالعظيم ميرساندم. بعد از آن هم سالي يكيدوبار براي عكاسي از دروازه غار و پاسگاه نعمتآباد و خزانه و مولوي و سر قبرآقا و سيداسماعيل و بيسيم و كورههاي آجرپزي و بازار اوراق فروشها و خلازير و ميدان ميوه و ترهبار و لب خط و... به جنوب تهران رفتم و خوب ميدانم همين كه از چهار راه شاپور رد ميشوي شهر رنگ ديگري به خودش ميگيرد و چهره عوض ميكند. در اين نوشته قصد مقايسه چهره بالاي شهر و پايين شهر را ندارم وخلقياتشان را هم
قضاوت نميكنم.
اما يكي دو شب پيش در توييتر نوشتههايي خواندم كه هيچ اسمي جز سانتيمانتاليسم رسانهاي نميتوانم رويش بگذارم. آقايي كه ظاهرا از اهالي كف خواب توييتر بود از كمپين «پيادهرو جاي موتور نيست» نوشته بود و ادامه داده بود حالا كه اين كمپين دارد به جاهاي خوب ميرسد بد نيست كه كمپين «پيادهرو و اماكن عمومي جاي #سيگار نيست» هم راه بيندازيم. زير توييت هم، سازمان زيباسازي شهرداري تهران و يكي از اعضاي شوراي شهر را منشن كرده بود. تا اينجاي كار هيچ ايرادي ندارد. از دوست توييتريمان هم نميتوانم ايرادي بگيرم اما نكته اينجاست كه عضو محترم شورا جواب توييت را داده بود و نوشته بود كه «سلام. پيشنهاد خوبي است. نكشيدن سيگار در معابر و فضاهاي عمومي. همينطور نينداختن ته سيگار روي زمين. پيگيري
ميكنم».
مسوول پاسخگو بودن اتفاق بدي نيست. كمپين نينداختن فيلتر سيگار در خيابان هم البته كه خوب است ولي بهتر نيست كه اعضاي شوراي شهر پايشان را روي زمين بگذارند و لااقل بيش از واقعيتگريزي حاكم بر فضاي توييتر بيايند و توضيح دهند كه در اين شهر هزار معضل اجتماعي جديتر هست كه فعلا در حال پيگيري آنها هستيم.
بماند كه بر اساس مشاهدات حقير هيچكس عين خيالش هم نيست كه در كوچه پس كوچههاي اين شهر چه ميگذرد يا اگر هست اينقدر موضوع پيچيده است كه صغير و كبير گرفتارش هستند و چيزي از آن به دنياي سانتيمانتال مجازي راه پيدا نميكند. خداي ناكرده قصد سياهنمايي ندارم و حتي براي عرايضم سند محكم هم دارم، همين پنجشنبهاي كه اول نوشته خدمتتان نوشتم دو ساعت تمام وسط ميدان شوش روي پل عابر پياده بين حجم انبوهي از زن و مرد و پير وجوان و دانشآموز ميهمان سفره چند جوان بخت برگشته گرفتار اعتياد بودم. جوان كه چه عرض كنم از جواني فقط عدد سن را داشتند كه تازه در محاسبه آن هم اشتباه ميكردند. يكي از آنها متولد سال 79 بود و اگر ميديديش گمان ميكردي كه كم كم 40 سال دارد.
ديگري فقط 19 سالش بود و جاي سوزن انداختن روي بدنش نمانده بود، باري انار همچون ياقوت ساوه را با هم خورديم و رفقايم بيملاحظه من و دوربينم بين هر چند دانه انار سرنگي به همديگر ميزدند و براي اينكه جاي خالي مواد داخل خونشان را پر كنند چند خطي دوا به منخرين وجودشان ميفرستادند و با آه سوزناكي جوانيشان را به آسمان تهران فوت ميكردند. خواننده گرامي و اهالي محترم توييتر و اعضاي محترم شوراي شهر، در خيلي از محلهاي جنوب تهران كار از فيلتر و سيگار و دوا و شيشه و سرنگ گذشته.
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جوانهاي گرفتار نه براي پليس تره خرد ميكنند نه براي مامور شهرداري نه حتي حرفهاي مشفقانه يك روزنامهنگار يكلاقبا و احتمالا همين الان هم كه دارم اين نوشته را مينويسم در گوشه ديگري از آن محل به همان كار مشغول هستند.
اما حالا كه قرار بر پاسخگويي است بد نيست كه ما هم وارد بازي شويم. اول ميخواستم از اين به بعد هر هفته به ضميمه يك عكس از اعضاي محترم شورا سوال كنم كه براي اهالي اين محلهها، براي زباله جمعكنها براي دستفروشهاي شهر براي متكديان، براي كودكاني كه از خروسخوان تا بوق سگ گرفتار چهارراههاي اين شهر هستند و به جاي آغوش معلم و مدرسه خودشان را به شيشه ماشيني آويزان ميكنند چه كرديد؟ اما يقين دارم حرفهايي كه در آن دوساعت عصر دلگير پاييزي بين من و آن چند جوان وسط ميدان شوش رد و بدل شد را هيچ عكسي نميتواند
بازگو كند. حقيقتا نميدانم كه با كمپين درست كردن و لايك و ريتوييت و كوت كردن و توفان توييتري ميشود كه اين جوانان گرفتار را نجات داد يا نه، كه اگر ميشود بسمالله. اما اگر نه بياييد تا بيش از اين دير نشده پاهايتان را روي زمين سفت بگذاريد و به جاي نشستن و موبايل و تبلت به دست گرفتن سري به اين محلهها بزنيد. حرف بزنيد، وقتتان را آنجا بگذرانيد. اهالي كف خيابان هر عيبي كه داشته باشند اگر رفاقت و همدليتان را ببينند ميهماننوازان خوبي هستند. قول ميدهم يكي دو ساعت در هفته بين آنها بهتان بد نگذرد.