• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3209 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۸ اسفند

نوروز زير باران موشك و نواي آژير

  شيرين كريمي/  در تاريخ دهم اسفندماه 1366 حمله موشكي از بغداد به سمت تهران آغاز شد. 50 روز تهران درگير جنگ و موشك باران و صداي آژير و ويراني و كشته و مجروح شدن مردم بود. ساسان مويدي، عكاس شناخته شده ايراني، آن روزها 28 ساله بود، در تهران ماند و از زندگي مردم تهران عكاسي كرد. مويدي 12761 حلقه عكس از جنگ ايران و عراق گرفت. در اين گفت‌وگو روزها و شب‌هاي پرهياهوي جنگ و حال و هواي نوروز سال‌هاي جنگ ايران و عراق را با عكس‌ها و خاطره‌هاي ساسان مويدي مرور كرديم. 

 وقتي در اسفند ماه سال 1366 به تهران حمله موشكي شد روزها و شب‌هاي نزديك به نوروز بود، آن روزها و شب‌ها براي شما به عنوان عكاس چطور گذشت؟ 
خاطره من از نوروزهاي جنگ به سال 1363 برمي‌گردد. آن سال تازه ازدواج كرده بودم و اولين سال جديدي بود كه كنار همسرم در منزل بودم. حمله هوايي شد. پنجره را باز كرديم و دو تايي نشستيم ضدهوايي‌ها و جنگنده‌هاي عراقي را كه در آسمان تهران پرواز مي‌كرد تماشا كرديم و از همان سال اين صداها و صحنه‌هاي جنگ با ما بود تا سال 1366 كه من به طور جدي و حرفه‌اي كار عكاسي جنگ را شروع كردم. 50 روز جنگي را كه تهران درگير آن بود عكاسي كردم. آن روزها تهران واقعا شبيه شهرهاي مرزي شده بود.صداي آژير اصلا قطع نمي‌شد. شوك عظيمي بود. تحمل اين حمله براي مردمي كه انتظار آن را نداشتند خيلي سخت بود ولي جالب اينجا بود مردمي كه در شهر بودند ترسي نداشتند. بين اين 50 روز، دو روز عراق به تهران موشك نزد و مجروحان شيميايي حلبچه را به تهران آوردند، حلبچه هم در روزهاي نزديك نوروز 1367 مورد حمله شيميايي قرار گرفت. 14 ساعت بعد از بمباران حلبچه در 26 اسفند 1366 از زنده ياد بهمن جليلي كه آن روزها مسوول مستقيم من در انتشارات سروش بود با اصرار خواستم كه مرا به حلبچه بفرستد و رفتم. 48 ساعت در حلبچه بودم، عكاسي كردم و دوباره به تهران برگشتم. من تمام زندگي‌ام را گذاشتم. 
 چه صحنه‌هايي از آن روزها در حافظه شما ماندگار شد؟
روزهايي كه تهران موشكباران شد، روزهاي عيد هم جزو همان روزها بود 50 روز طول كشيد. تعداد دقيق روزها خاطرم نيست اما بيش از 800 نفر شهيد و تعداد زيادي مجروح داشتيم و شهر هم ويراني بسياري داشت. در آن سال ما دو فرزند داشتيم. زماني كه اولين موشك در اسفند 1366 به تهران اصابت كرد و خبر رسيده بود كه اين حمله‌ها ادامه خواهد داشت من نگران شدم خانمم و بچه‌ها را با آژانس فرستادم كرج منزل مادرشان تا از خطر دور باشند و من بتوانم با نگراني كمتري از شهر عكس بگيرم. وقتي خانواده‌ام رفتند آمدم و پيگيري كردم شنيدم كه موشك حوالي ميدان هفت تير خورده است. متاسفانه از اولين شهداي موشك باران يك مادر با دختر شش ماهه‌اش بود كه از همشهري‌هاي ارامنه بودند و بعدها نام خياباني كه موشك خورده بود شد «خيابان پرهام»؛ اسم همان كودكي كه شهيد شد. من آن حادثه را كامل عكاسي كردم. آن شب عراق سه تا موشك ديگر هم به مناطق مختلف تهران زد كه فقط همين يكي عمل كرد و همان يكي هم خسارت زيادي داشت. ديدن اين كودك شش ماهه معصوم مرا بسيار اندوهگين كرده بود و دايم تصور مي‌كردم اين بچه خودم است، از روز بعد موشك باران و صداها شدت گرفت و باعث شد نگراني‌ام درباره خانواده‌ام و دو كودكم بيشتر شود. من عاشق بچه‌هايم هستم. آن روزها يك پيكان 53 داشتم بردم در خيابان شهباز به مبلغ 200 هزار تومان فروختم و قول نامه كردم و يك گوني اسكناس 20توماني و 50 توماني بهم داد و بردم دادم به خانمم و گفتم از تهران، برويد يك جاي امن پيش فاميل تا من با خيال راحت به كار عكاسي برسم. در آن 50 روز شاهد كشته شدن حدود 100 كودك بي‌گناه بودم كه از همه آنها عكاسي كردم. واقعا بد بود، وحشتناك بود، صحنه بچه‌هايي كه زير آوار مانده بودند. هر روز صبح كه از خانه خارج مي‌شدم بسم‌الله مي‌گفتم و از خدا مي‌خواستم كه امروز شاهد مرگ بچه‌ها نباشم. يك روز در نظام‌آباد بودم در خيابان سبلان با عزيزالله نعيمي مشغول عكاسي بوديم ديدم يك چيزي زير آوار تكان مي‌خورد داد زديم امدادگرها آمدند و يك پسربچه هشت، نه ماهه را از زير آوار درآوردند پرسيديم زنده است گفتند آره خيلي خوشحال شديم ولي تمام خانواده اين بچه از بين رفته بودند. جاسم غضبان پور هم آن روز آنجا بود و عكس مي‌گرفت، از اين ماجرا سال‌ها گذشت و حدود سه سال پيش يك روز بچه‌هاي روايت فتح به من زنگ زدند و گفتند وقت داري بياي يك فيلمي را ببيني گفتم آره و به دفتر ميدان فردوسي رفتم، مرا بردند به اتاق مونتاژ، فيلم را گذاشتند و از اتاق بيرون رفتند، فيلم آن بچه بود، جاسم غضبان‌پور روايت كننده قصه بود و از عكس‌هاي من هم در فيلم استفاده كرده بودند و يك گفت‌وگو با همان بچه داشتند كه حالا براي خودش مردي شده بود، من خيلي با آن فيلم گريه كردم، گريه خوبي بود. (عكس مربوط به همان كودك) 
 درباره عكس‌هايي كه از خيابان شهرستاني گرفتيد بگوييد. 
صبح روز 24 اسفند سال 66 حدود ساعت 10 صبح از منزل به طرف محل كار مي‌رفتم، به ميدان امام حسين كه رسيدم ناگهان صداي آژير آمد و بعد يك موشك در همان نزديكي ميدان امام حسين اصابت كرد، صداي انفجار و پراكنده شدن دود باعث شد من هم همراه مردم به طرف خيابان شهرستاني بدوم، وقتي به خيابان اقبال نبش شهرستاني رسيديم، با عمق فاجعه مواجه شديم؛ تخريب زيادي داشت و شهيد زياد داديم، خيابان شهرستاني بافت قديمي داشت و بيشترين تلفات را همان روز داديم. خيابان شهرستاني يك بازار سنتي داشت، بوي عيد مي‌آمد اما حال و هواي مردم خوب نبود و شهر مدام خالي از مردم مي‌شد. شمال شهر كه كامل خالي شده بود اما در جنوب تهران هنوز مردم بودند، عكس تنگ ماهي‌هاي قرمز و عكس مردم در بازار كه براي خريد عيد آمده بودند مربوط به همان روز در خيابان شهرستاني است، نشانه‌هاي نوروز بود و نگاه مردم به سمت محل حادثه بود اين عكس‌ها نشان مي‌دهد با وجودي كه حدود 14 روز بود كه باران موشك و صداي آژير تهران را آرام نگذاشته بود اما هنوز هم مردم زيادي در شهر بودند و براي مراسم عيد و نوروز سال 1367 آماده مي‌شدند. اين عكس‌ها را همان روز گرفتم. (سه عكس زير مربوط به خيابان شهرستاني در تاريخ 24 اسفند 1366). 
 زندگي مردمي كه در تهران بودند چگونه بود؟
مردم روال عادي زندگي خودشان را داشتند، خريد و رسم و رسومات بود ولي جنگ هم بود، صداي آژير كه مي‌آمد مردم مي‌رفتند توي پناهگاه، اما پناهگاه به معني پناهگاه نداشتيم چون انتظار نداشتند كه تهران اين طوري مورد حمله قرار بگيرد. چيزي به اسم پناهگاه نداشتيم، از پاركينگ‌ها به عنوان پناهگاه استفاده مي‌كردند، اون موقع هنوز مترو هم نداشتيم كه از تونل‌هاي مترو به عنوان پناهگاه استفاده كنند فقط يك تونل متروي مصلي بود كه پاتوق معتادها بود، آماده نبود و مردم در پاركينگ‌ها پناه مي‌گرفتند، موشك كه مي‌آمد اگر به آپارتماني برخورد مي‌كرد چهار طبقه را خراب مي‌كرد مثلا اگر 11 طبقه بود از طبقه هفتم به پايين خسارت كمتري مي‌ديد براي همين پاركينگ‌هاي تهران همه شده بود پناهگاه و مردم همانجا كنار هم زندگي مي‌كردند. يكي از خاطرات شيرين آن روزهاي پر دلهره براي من اين بود كه از يك مراسم عروسي كه در يكي از اين پاركينگ‌ها برگزار شد عكاسي كردم. (عكس از زندگي مردم در پاركينگ‌ها اسفند 1366) 
 شما خودتان هم در اين پناهگاه‌ها زندگي مي‌كرديد؟
من و برادرم در منزل‌مان كه در يكي از محلات جنوب شهر بود مانده بوديم. بعضي از مردم در خانه‌هاي‌شان مانده بودند محل اصابت موشك كه معلوم نبود، مثلا اگر يك موشك به منطقه سعادت‌آباد برخورد مي‌كرد تلفات جاني چنداني نداشت چون مردم شهر را ترك كرده بودند اما اگر به محله‌اي در جنوب تهران برخورد مي‌كرد تلفات جاني زيادي داشت چون مردم در خانه‌هاي‌شان مانده بودند و همين اتفاق هم افتاد متاسفانه شب عيد وقتي محله نظام‌آباد موشك خورد خيلي شهيد داديم. روزهاي بدي بود. تا اينكه صدام اعلام كرد روز 28 اسفند تهران را بمباران شيميايي مي‌كنيم و وضعيت خيلي جدي شده بود و يك سري مانور در چند ميدان گذاشته بودند و به مردم آموزش مي‌دادند كه اگر حمله شيميايي شد چگونه مقابله كنند. البته خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد ولي آماده بوديم و هيچ ترسي نداشتيم نه تنها من، خيلي‌هاي ديگر، 17 نفر عكاس بوديم كه شب 28 اسفند را در ستاد تبليغات جنگ خوابيديم و هيچ ترس و وحشتي نداشتيم و صبح 28 اسفند همه آماده بوديم ولي شكر خدا كه تهديد صدام عملي نشد. گذشت و شب عيد شد. زنده‌ياد بهمن جليلي، من و برادرم را به منزل‌شان دعوت كرد و شام هم سبزي‌پلو با ماهي خورديم و سال جديد را آنجا شروع كرديم آن شب خيلي خوش گذشت. طبيعتا تمام شدن جنگ در دعاهاي مردم در لحظه تحويل سال بود. شايد ماهي قرمز هميشه در بازار بود ولي شرايط زندگي مردم مشكل بود براي گرفتن تخم‌مرغ توي صف مي‌ايستادند، دو تا سينما بيشتر نداشتيم و تلويزيون شش ساعت بيشتر برنامه نداشت، سال‌هاي سختي بود و آرزوي همه بود جنگ تمام بشود. 
  مثل يك دريچه به صحنه نگاه مي‌كنيد و عكس مي‌گيريد يا مثل يك آينه بازتابي از احساسات و دغدغه خودتان است؟
الان هر عكسي كه دوست دارم خودم رفتم دنبالش. به سفارش جايي نبوده. به خصوص در سال‌هاي جنگ اصلا به فكر خروجي كارم نبودم، در جنگ هيچ عكس شعاري نگرفتم. دغدغه و احساس خودمو سعي كردم در آن نشان بدهم. در سال‌هاي جنگ خانواده‌ام به خصوص مادرم و بهمن جليلي مانع مي‌شدند به جبهه بروم ولي من خيلي دوست داشتم بروم و هرچه اصرار مي‌كردم مانع مي‌شدند اما بالاخره با گروه تلويزيوني سپاه رفتم حتي حكم ماموريت هم نداشتم و هرگروهي كه مي‌رفتند به جبهه‌ها من هم همراهشون مي‌رفتم. آن روزها عكاس زياد نبود چند نفر بوديم كه همه همديگرو مي‌شناختيم. علي فريدوني، محمود ظهيرالديني، صيف‌الله طاهري، بهرام محمدي‌فر و سعيد صادقي و چند نفر ديگه كه اساميشون الان حضور ذهن ندارم، ولي همين‌ها بوديم و خيلي دوستشون دارم. 
 درباره عكاسان ديگر كه از نوروزهاي سال‌هاي جنگ عكس گرفتند، بگوييد. 
زنده‌ياد ابوطالب امام از دوستانم بود و دو سال نوروز را در جبهه‌ها كنار رزمندگان گذرانده بود و عكس‌هاي زيادي از حال و هواي نوروز و رزمندگان در لحظه تحويل سال ثبت كرد كه 
در حال حاضر در انجمن عكاسان انقلاب و دفاع مقدس موجود است. عكسي كه در آن روحاني به رزمندگان عيدي مي‌دهد اطراف فكه است و عكسي كه در آن رزمندگان بعد از تحويل سال شيريني پخش مي‌كنند، عكس‌هاي بسيار زيبايي است، نشاط و لبخند رزمندگان در اين عكس‌ها دو حس غم و شادي توام عجيبي دارد، اين دو عكس توسط ابوطالب امام گرفته شده است. 
 آيا تجربه عكاسي جنگ باعث شد به كلي ضد جنگ بشويد؟
وقتي جنگ تمام شد ديگه راجع به جنگ كار نكردم. زمان جنگ عكس گرفتن براي من عادي شده بود فقط عكس مي‌گرفتم ولي داستان براي من بعد از ديدن عكس‌هاي خودم شروع مي‌شد از ديدن عكس‌ها واقعا اذيت مي‌شدم و شب‌ها كابوس مي‌ديدم و تنها كاري كه بعد از جنگ، راجع به جنگ كردم ورود آزادگان به ايران بود كه خاطرات قشنگي برايم ساخت. 
ضد‌جنگ هستم، فكر مي‌كنم كار من براي اين دوران تمام شد، جنگ يك دوره از زندگي حرفه‌اي من بود و تمام شد. دهه 60 و دهه 90 براي من دو تا از پركارترين دوران‌هاي كاري من بوده است امروز در دهه 90 هم دوربين درماني مي‌كنم و دايم دوربين با من است و فكر مي‌كنم اگر عكاسي نمي‌كردم تا به حال زنده نمي‌ماندم. 
 در يكي از مصاحبه‌ها گفته بوديد شما خبرنگارها فقط سالي دوبار 
به سراغ ما مي‌آييد. چرا؟
بله. شما خبرنگارها فقط در هفته دفاع مقدس و سالگرد آزادي خرمشهر سراغ ما مي‌آييد اما گويا تازگي‌ها شب عيد هم مد شده است. 
 دليل اينكه در دهه 90 نسبت به سال‌هاي قبل پركارتر شديد چيست؟
نمي‌دونم شايد به اين دليل است كه بيشتر به من بها داده شده است. دهه 80 دهه بدي براي من بود. تجربه جديد و دلچسبي كه در دهه 90 براي من اتفاق افتاد با جوانان با نسل جوان امروز بود، وقتي در دنياي مجازي آغاز به ارتباط مستقيم با جوانان كردم، متوجه شدم كه چقدر جوانان مي‌خواهند و تمايل دارند از اتفاقات جنگ بدانند. من در حوزه‌هاي ديگر هم زياد عكاسي كرده‌ام از طبيعت و موضوعات مختلف زيادي مجموعه‌هاي عكس دارم اما توجه و استقبال جوانان به عكس‌هاي دوران جنگ براي من حيرت‌آور است و فكر مي‌كنم جوانان مي‌خواهند آن دوران را ببينند ولي متاسفانه خيلي كم كار مي‌شود. وقتي در فضاي مجازي عكس‌هاي جنگ مي‌گذارم تا به حال بي احترامي نديدم و هيچ كس نگفت چرا اين عكس‌ها را مي‌گذاري. حتي به زبان آوردند كه نمي‌توانيم ببينيم اما بگذار. جوانان به من روحيه و اعتماد به نفس مي‌دهند و من در فضاي مجازي از طريق ارتباطاتي كه با جوانان دارم شش نفر از سوژه‌هاي عكس‌هاي زمان جنگ را از طريق بچه‌هاي‌شان كه مخاطب عكس‌هايم هستند پيدا كردم و اين اتفاقات خوب به من روحيه كار كردن و اميد مي‌دهند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون