چه بيراهيم اگر همخواني اين نغمه نتوانيم
فرزانه قبادي/ هزاري هم كه بخواهي خودت را درگير زندگي كني، بهار آنقدر خوب بلد است خودش را به رخت بكشد كه هر چقدر هم تلاش كني نميتواني خودت را در كوچه عليچپ پنهان كني كه آمدنش درگيرت نكند. خاطره بازيهاي بهاري، خريدهاي بهارانه و شلوغيهاي شهر هر كجاي اين ديار كه باشي يقهات را ميگيرد و به دنبال خود ميكشاند تا بهار را روي تن درختي يا بر چهره كودكي نشانت دهد. حالا تو مدام درگير حساب و كتابهاي آخر سالت باش. يا سرگرم جمع و جور كردن كارهاي نيمهكاره، يا حتي برنامهريزي براي روزهاي بيبرنامه پيش رو، يا مثلا گوشه كافه بنشين تا همرنگ جماعت نشوي و وسوسه خريد از دستفروشهاي كنار ميدان به جانت نيفتد و وجهه روشنفكريات را حفظ كن، اصلا بنشين پاي كامپيوتر و خودت را گم كن ميان مجازستان تا مثل ديگران درگير بهار نشوي، هر كجا باشي بهار ميخزد زير پوست لحظههايت و تو هيچ راهي نداري جز اينكه تسليم طراوتش شوي. انتخابي نداري جز اينكه تو هم لحظهاي را، شايد هم دقيقهاي و ساعتي را بهاري شوي، وسوسه بهاري شدن طيف و تفكر و نژاد و تيپ نميشناسد، اين يك همخوني ديرينه است ميان بشر و طبيعت.
بهار خاطرهها
شايد بغضي داشته باشي از دوري دوستي، يا غصهاي از كمبودها و نبودها و بيعدالتيها و... شايد شكوهها دلت را پر كرده باشد از غصههاي رنگ به رنگ، شايد بگويي اين روزها بهار با عزاي دل ما ميآيد، شايد بخواهي قيد بهار و نوروز و خنده را بزني و به دوستاني فكركني كه حالا نيستند و نبودنشان جبري است كه قلبت را ميفشارد، شايد بخواهي بماني با خاطرهها و آدمهايي كه خاطرههايت را ساختهاند، اما هيچ كدام اينها مانع از اين نميشود كه دلت سبز نشود.
روزهاي آخر سال بهانههاي خوبي به دست آدم ميدهد براي انجام كارهايي كه شايد در طول سال مجال انجامشان دست نميدهد. اسفند بهانه خوبي است براي مرور فروردين تا بهمني كه گذشته. تقويم قرار است نو شود، تقويم كهنه را كه ميخواهي بگذاري توي گنجه خاطرات، تورقي ساده كمكت ميكند تا روزها را در نگاهي كوتاه از نظر بگذراني، خاطرهها را، خبرها را، اتفاقات را و اشكها و لبخندها را، بهار و تابستان و پاييز و زمستان را ميچيني جلوي چشمت و خوب و بدش را مرور ميكني. تمام خبرها قرار است در تقويم 93 بمانند و دست بهدست هم تاريخ اين سال را بسازند.
اما وسط تمام تصاوير سال قبل دوست داري بعضي عكسها را سنجاق كني روي ديوار ذهنت تا هميشه يادت بماند در چه تاريخي كجا بودهاي و نظارهگر چه صحنههايي، دوست داري لحظهها را در يك كادر ساده متوقف كني. دوست داري يادت نرود كه چه كساني چه لحظاتي را با تو شريك شدهاند. شايد توي همين فكرها كه ميچرخي، نگاهت بيفتد به مادري كه هنوز رسم لحظه تحويل سالش را كنار نگذاشته، هنوز اتاقك كوچك شيشهاي را آب و جارو ميكند براي سال نو، هنوز پردههاي پارچهاي اتاقك را با عشق تميز ميكند تا نوروز كه ميآيد پسرش هم شريك تازگي و بهاري باشد كه او تجربهاش ميكند. و صدايش بپيچد توي گوشت كه: «من هر سال سالم رو كنار پسرم تحويل ميكنم» و تو نگاه غيرتمند پسر را ببيني كه هنوز از پشت قاب عكس شيشهاي برق ميزند و مقتدرانه ايستاده است، انگار كه هنوز هم ميخواهد از ميهنش دفاع كند. و چه خوب ميبالد مادر به غيرت تنها پسرش كه سالها پيش راهياش كرده تا برايش افتخار بياورد و پسر چه خوب توانسته خواسته مادر را اجابت كند. دوست داري لبخند محجوب مادر و نگاه مقتدرانه پسر را سنجاق كني كنار ذهنت تا فراموشت نشود روزهايي كه نبودي چه مرداني بودند و حالا كه هستي آن مردان ديگر نيستند.
نوروز و روزنو
يك پيشفرض هميشه به ما ميگويد دنبال بهانهاي باش براي شروع دوباره، براي تازه شدن، براي مهر پايان زدن به كارها و عادتها و روشهايي كه خستهات كردهاند، نوروز بهانه خوبي است، بهانهاي براي نو شدن، براي پاك كردن كهنگيها و نشاندن تازگي در روح و جسم زندگي. لباسها كه نو ميشوند، انگار كه بهانهاي باشند براي تازگي جانمان. انگار كه دلمان ميخواهد تقويم كه به روزهاي آخرش ميرسد ما هم دور بريزيم روزها و اتفاقات كهنهشده را و شروع كنيم روزها و لحظههاي تازه را و تازگي را تجربه كنيم و اين رسم نسل به نسل چرخيده، ميخواهيم فروردين شود تا نو شويم، ميخواهيم شنبه شود تا كاري را شروع كنيم، ميخواهيم تازگيهامان همراه طبيعت اتفاق بيفتد و كهنگيها را بگذاريم لب شاخههاي خشكي كه چهارشنبهسوري كه ميشود تنشان را به دست آتش ميسپارند.
مهر پايان
اين روزها و ساعتها فرصت خوبياند براي آرزوهاي قشنگ براي آدمهايي كه در زندگيمان هستند و نيستند. آدمهايي كه نميشناسيمشان اما دغدغههايمان يكي است، كساني كه ميشناسيمشان و از حرف دلشان خوب باخبريم، اين روزها ميان ترافيك و شلوغي و ماراتن نفسگير خريد، ميشود لحظهاي كنج آرامي پيدا كرد و فكر كرد به اينكه چه كردهايم و چه خواهيم كرد، فروردين فقط يك بهانه است.
حالا بهار پشت در است و زمستان بار و بنديل نصفه و نيمهاش را جمع و جور كرده و راهي تقويم است. حالا مهر پايان پاي تمام روزهاي سال 93 ميخورد و دفتر نو باز ميشود، حالا فرصتي تازه داريم براي نگاشتن بهترينها در دفتر سپيد روزگار، حالا نوبتي هم باشد نوبت سبز ماندن است، نوبت جوانه زدن و روييدن به وسعت بهار.