موز بهتر است يا نوروز؟
مهرداد نعيمي و علي درياكناري/نوروز براي ما ايرانيها تايم اسپشيالي است، شايد چون اصلا نميفهميم كي اومد و رفت. هرگاه ايرانيها موقع اومدن نفهمن كي اومده ولي موقع رفتن بفهمن كي رفته، به آن علاقه وافري پيدا ميكنند. يعني آنقدر فرهنگ غني ايراني در ما نفوذ كرده كه همه مناسبتها را به يك شكل شروع ميكنيم و به پايان ميرسانيم. اما فرهنگ تثبيتشده نوروز مسائل ديگري هم دارد. مثلا يك چيزي كه سالها و سالهاست مثل يك زخم فروخورده دارد روح ما را ميتراشد، اين است كه چرا در منزل بعضي از هموطنان، روي ميز هميشه و در تمام روزهاي سال، يك سيني ميوه آنهم از نوع موز! و يك ظرف آجيل قرار دارد، اما در خانه ما حتي در ايام نوروز همچنين لحظاتي قابلتجربه نيست، كلا در خانه ما اين چيزها سهميهبندي ميشود و محال است كه همينجوري سيني ميوه را وسط اتاق رها كنند. مثلا مادرم يك كيلو پرتقال ميخرد، وارد خانه ميشود، اول دو ساعت فحش ميدهد كه «ميوه چقدر گران شده و لعنت به اين زندگي كنن و كاش ميمردم روزي رو نميديدم كه هشتهزار تومان پول يك كيلو پرتقال بدهم!» بعد پرتقالهاي درون كيسه را ميشمرد و محاسبه ميكند كه مثلا براي هر عدد پرتقال 900تومان هزينه شده است! بعد همراه پدرم دوتايي پرتقالها را بين اعضاي خانواده تقسيم ميكنند... مثلا مورد داشتيم يك پرتقال اضافي را چنان با دقت قاچ كرده كه پرتقاله مانده بود براي تيكه پاره شدن خودش اشك بريزد يا براي اين عدالت بينظير پدرم!
يكبار از پدر پرسيدم ما چرا جلوي مهمانها حتي ميوه هم نميگذاريم و سر و ته همهچي را با تخمه جمع ميكنيم؟ پدرم گفت «كره خر، درسته كه توي خونه مردم ميوه رو ميزه ولي اونها هم حتي به ميوهها دست نميزنند كه... ميوه فقط براي خوشگلي روي ميزشونه... ولي شما نديد بديد هستيد، اگه سيني ميوه رو روي ميز بگذاريم نيم ساعته كلكش را ميكنيد...»متاسفانه ايشان راست ميگويد و نميتوانم حرفش را تكذيب كنم، اما چهجوري ميشود كه ما نديد بديد ميشويم و بعضي از هموطنان نه؟ پدرم در اين باره هم جواب خوبي دارد: «كره خر، براي همينا ميگم درس بخون! حالا امسال با هر جون كندني بود، يه چيزي گير آورديم بخوريم، ولي سال ديگه از اين خبرها نيست... »و وقتي دليلِ اين يكي را ميپرسيم كه «مگر امسال چه فرقي با سال بعد دارد؟» مادرمان يك فحش پاستوريزهاي ميدهد و ميگويد: «صبر كن چهار روز ديگه قيمت بنزين بره بالا ميفهمي امسال چه فرقي با پارسال داره. »اينبار برايم سوال پيش ميآيد كه دقيقا چرا حتما هر سال بايد قيمت بنزين بالا برود؟ خب اگر جزو فرهنگ نوروز اين است كه قيمتها بالا برود مگر مريضيم كه نوروز را اختراع كردهايم؟ بگذريم. يادم ميآيد چند سال پيش كه سر همين قضيه ميوه به مادرم گير داده بودم، رفته بود يك سيني ميوه مصنوعي آورده بود روي ميز گذاشته بود... بعد از گذشت سالها هنوز هم نفهميدم اين ميوه مصنوعي ديگر ايده كدام آدم مريض و ظاهردوستي بوده آخه، مثلا چه استفادهاي داشته؟ ميخواستند بگويند ما مايهداريم؟ اينها نمونهس؟ ما هم ميوهخوريم؟ ما به بچههايمان اعتماد نداريم؟ ما هم ميوه داريم اما اصلش توي يخچال است؟ يعني واقعا تشخيص ميوه مصنوعي از طبيعي اينقدر دشواري داشته؟ پدرم گفت: «اگه راست ميگي برو جراح بشو كه بتوني هميشه روي ميزت يه سيني ميوه داشته باشي... تازه هر چند تا هم كه خواستي موز بخوري.»
راستش حرف پدر متين، ولي من حالا وسط عيد نوروزي قابليت جراحي از كجا بياورم؟ آيا مميزي فيلم هم جزو جراحي محسوب ميشود؟ آدم بايد چه پيشينه مثبتي داشته باشد كه بهش اجازه بدهد در ايام نوروز مسوول قيچي كردن فيلمها بشود؟ آدم بايد چي كار كند كه او هم بتواند اينقدر شعفانگيز كار مثبتي كرده و مراقب جوانان بشود!
يكي ديگر از نمونههاي زيباي فرهنگ نوروزي ما ديد و بازديد است كه البته بهمرور زمان تبديل به لحظات مزخرفي شده كه هر دهه هفتادي اورژينالي سعي ميكند از آن فرار كند... عموما اصلا خوش نميگذرد و آدمها يكسري جملات روتين به همديگر ميگويند كه همهمان همين امروز هم ميدانيم مثلا اگر برويم منزل دايي، آن يك ساعت چطوري ميگذرد و چه جملاتي رد و بدل ميشود. خوب واقعا ديدن آدمهايي كه يك سال از ما بيخبر بودند و در يك ساعتي كه در منزل ما حضور دارند ميخواهند از سير تا پياز زندگي مارا بدانند و نظرات فني و كارشناسانه خودشان را هم به ما القا كنند، واقعا چه فايدهاي دارد؟ به شما چه كه من چاق شدهام؟ دايي جان شما اول برو 45 كيلو اضافه وزن خودت رو درست كن بعد به دو كيلو اضافه وزن من گير بده، حالا نميگم كه پسر عزيزت 69 كيلو اضافه وزن داره، اون پيشكش، آخه تو اگه بلد بودي، پسرتو جمع ميكردي كه چاق نشه، يا مثلا ميبينيد دايي جان شروع ميكند به گير دادن به يكي ديگر از اعضاي جنگل كه چرا لاغري؟ بابا يه نگاه به دختر خودت بنداز، از بس لاغره، مردم فكر ميكنن سوءتغذيه داره. شبيه ريوالدو شده. از دايي جالبتر عمه جان است. مارا كشت از بس كه گفت پس چرا زن نميگيري، اينقدر ميگه چرا زن نميگيري من فكر ميكنم منظورش اينه كه برم دخترعمهام را بگيرم. خب عمه جان، شما سن و سالي ازت گذشته، ناسلامتي باتجربهاي، دختر خودت هنوز مجرده، بعد به من ميگي چرا من زن نميگيرم؟ حالا چي بپوشم؟ مردم چي ميگن والا؟ حالا بماند كه پسر 35 ساله خودش اصلا اهل زن گرفتن نيست. باباجون من زن بگيرم نگيرم از شما چيزي كم ميشه؟ فوقش يه شام عروسي ميخوريد كه چشم در نخستين فرصت بهتون يه شام ميدم ولي ديگه با زن گرفتن من كاري نداشته باشين. همينطور ساير بستگان و آشنايان كه فضولي ميكنن كه چرا من دكترا نميخونم، چرا خواهرم فوق ليسانس نميخونه، چرا ماشينم رو نفروختم، چرا نميرم خارج از كشور، چرا بيخيال مهاجرت به آلمان شدم، چرا خواهرم شوهر نكرده، چرا همسايهمون فوتباليست نشده، چرا در گنجه بازه؟ چرا؟ ظاهرا ديد و بازديد جهت فضولي و درآوردن حرص همديگه است و بس. در نتيجه ما جوانترها كه از فضولي بدمان ميآيد به ديد و بازديد نميرويم. در همين وايبر خودمان پيشپيشكي يك پيامك تبريك سال نو ميگوييم و بس. در انتها ما از تجارب نوروزهاي پيشين چنين نتيجه گرفتيم كه آدم نبايد جراح بشود، اما بايد يكجوري از يك راه نامشخصي، آنقدر پول بادآورده به دست بياورد كه بتواند روزي چندين تا موز بخورد!