مهجور بودن كتاب در سبد خريد...
اگر در اين «اول سالي» و آغازيدن بهار و فصل تازه به قول جلال آلاحمد «دم اسب يزدگرد را به كودتاي سردار سپه» گره نزنيم و بناي ناليدن از اوضاع كتابخواني داشته باشيم؛ شايد به مذاق خيليها خوش نيايد اين چند خط يادداشت... در واپسين ساعتهاي سال كهنه و در خيابانهاي پرازدحام يكي از شهرهايي كه مهد علم و دانش و پرورش ناميده ميشود؛ در گرماگرم تهيه ملزومات «شب عيد» (كه چقدر اين واژه دم دستي شده) از اطعمه و اشربه و البسه، مغازهاي بزرگ كه نام «شهر كتاب» گرفته، جز كارمنداني كه مشغول گردگيري از كتابهاي فروش نرفته! هستند و دو سه نفري كه كاغذ كادو براي دادن هديه كه آن هم افسوسانه كتاب نيست و قلم ديگري است؛ فرد يا افرادي در شهر كتاب يافت مينشود... ! خب روح و مطلب اين نوشته به قول فيلم دوستان آنقدر «گل درشت» است كه نياز به شرح و بسط ندارد! و زياده قلمي كردن هم ره به صلاح و صواب نيست. اما نميشود اين گزاره را ناديده انگاشت كه در سبد قرار نداشتن كتاب به همين سادگي قابل مشاهده است و نيازي به تفسير آنچناني نيست و آنچه بايد در مدار شرح و بسط قرار گيرد چرايي اين بيتوجهي است كه در پايان سال كه همگي در پي خريد هستند كتاب به راستي و بيپيرايه جايي ندارد و غير اين اگر در اذهان باشد، شمارگان كمتر از هزار چه معنا ميدهد؟! همان طور كه نوشته شد اين چند خط فقط من باب «تذكار» قلمي شد و اميد است در روزهاي پيش رو «ورق كتابخواني» به شكل بهتري انجام پذيرد...