ضعف آموزش محيطزيستي
اسماعيل كهرم
هر از گاهي از گوشه و كنار خبرهاي ناخوشايندي منتشر ميشود از بدرفتاري با حيوانات. ماجراهاي سگكشي، پلنگكشي، خرسكشي، قتل عام پرندگان و... بعضي وقتها انتشار فيلم اين خشونتها عليه حيوانات براي مدتي جامعه را متاثر ميكند اما بعد از مدتي سر و صداها ميخوابد. درباره اين اتفاقات ريز و درشت يك سوال از منظر اجتماعي وجود دارد اينكه از نظر اجتماعي اين اتفاقات نشانه چيست؟ براي پاسخ به اين سوال بايد از برخي خاطرات كمك بگيرم. سال 67 به اتفاق چند تن از همكاران داخلي و خارجيام به گيلان رفته بوديم در راه بچههاي پنج، شش سالهاي را ميديديم كه هر كدامشان يك تير و كمان در دست داشتند و ...
مشغول شكار گنجشك بودند. تصميم گرفتم تير و كمان بچهها را جمع كنم. ظرف يك ساعت و نيم 38 تير و كمان از بچهها جمع كردم. نكته قابل تامل در اين ماجرا اين بود كه مادر يكي از بچهها آمد سراغ ما و ميگفت:«بچه من تير و كمان را از جانش بيشتر دوست دارد» و تقاضا كرد كه تير و كمان فرزند او را پس بدهم. انگار مادر از اين نكته غافل بود كه همين تير و كمان ميتواند عامل قتل پدر يك خانواده باشد. قاتل گنجشكي كه يك لانه و 4 فرزند دارند و بايد از آنها مراقبت كند. در اتفاقي ديگر يك بار كه دوستي از من دعوت كرده بود تا در انگلستان به مدرسهشان بروم و درباره پرندهها براي دانشآموزان صحبت كنم؛ از نزديك رفتار بچهها را زير نظر گرفتم. به اتفاق بچهها با اتوبوس مدرسه همراه شديم تا به يك درياچه در شهر برويم و با پرندهها آشنا شويم. آنجا ديدم كه بچهها از همان داخل سرويس مدرسه دارند عاشقانه به درياچه و پرندههاي اطراف آن نگاه ميكنند. بدون اغراق بچهها اكثر پرندهها را ميشناختند و از آنها با عشق نام ميبردند.
اگر اين دو اتفاق را با هم مقايسه كنيم، متوجه نتايج متفاوت دو رويكرد در تربيت انسانها ميشويم. همان مثال حديث معروف كه الْعِلْمُ في الصِّغرِ كالنّقْشِ فِي الْحجرِ. يادگيري در كودكي مانند اثر گذاشتن بر روي سنگ است. معناي اين روايت آن است كه اگر ميخواهيم به افراد جامعه آموزشي بدهيم بهترين زمان آن دوره كودكي است. اگر ميخواهيم جامعهاي داشته باشيم كه به محيط زيست احترام بگذارد بايد ابتدا كودكان را دريابيم. نظام تعليم و تربيت ما بايد در روشهايش به گونهاي بازنگري كند كه ارزشهاي اخلاقي از كودكي در افراد نهادينه شود نه اينكه تازه بخواهيم در بزرگسالي به آنها بگوييم كه حواسشان به محيط زيست باشد، زباله را تفكيك كنند يا به حيوانات عشق بورزند. نمونه اعلاي اين شناخت را به عنوان مثال در ميان كودكان سوييسي درخصوص تفكيك زباله شاهد بودهام. اين مهارتها در صورتي كه دايما از كودكي به افراد يادآوري شود، ميتواند به يك رويه و سبك زندگي تبديل شود وگرنه شعارها و حرفهاي بعدي چندان سودمند نخواهد بود.