موانع اشتغال فارغالتحصيلان
علي سوند رومي
بيكاري فارغالتحصيلان و خصوصا بيكاري دانشآموختگان رشتههاي علوم انساني يكي از مسائلي است كه در جامعه ما درباره آن زياد سخن گفته ميشود و معمولا هم همه عوامل موثر بر اين پديده در كنار يكديگر مورد توجه قرار نميگيرد. معضلي كه در بخش اشتغال وجود دارد را نميتوان تنها به حوزه آموزش تقليل دهيم. ساختار آموزش مشكل دارد اما تنها دليل شكلگيري اين بحران نيست. براي بررسي مساله بيكاري فارغالتحصيلان بايد با نگاهي جامع به كل ساختار اشتغال و ناكارآمديهايش توجه كنيم. نظام اشتغال داراي سه ساختار كلان است. اين ساختارها عبارتند از: ساختار تربيت نيروي كار باكيفيت، ساختار ايجاد فرصتهاي شغلي و ساختار رسمي تصميمگيري. هر يك از اين ساختارها در درون خودشان از بخشهاي متعددي تشكيل شدهاند كه تحليل و بررسي كاركرد آنها از حوصله اين يادداشت خارج است اما كوشش ميكنم درباره هر يك به اختصار به نكاتي اشاره كنم.
1. ساختار تربيت نيروي كار باكفايت
اين ساختار مسير رشد و تربيت هريك از شهروندان را مشخص ميكند و خودش از سه بخش تشكيل ميشود. «نظام تربيتي» يكي از بخشهاي مهم اين ساختار به حساب ميآيد. به زبان ساده نظام تربيتي بايد بتواند انسانهاي سختكوش، مسووليتپذير و متعهد تربيت كند. چنين افرادي ميتوانند در موقعيتهاي شغليشان موفق عمل كنند. اين خصلتها را فرد بايد از دوره كودكي فرا گيرد تا در زندگي زناشويي، زندگي اجتماعي و محيط شغلياش مسوولانه عمل كند. متاسفانه به اين بخش از ساختار تربيتي نيروي انساني كمتر توجه شده است.
بخش ديگر «نظام آموزشي» است. نظام آموزشي پويا بايد بتواند به افراد جامعه سه نوع مهارت را بياموزد؛ مهارتهاي عمومي مانند خواندن، نوشتن و زبان دوم و امثالهم. مهارتهاي اصطلاحا حرفهاي يا همان نيازهاي مهارتي براي ورود به شغل مورد نظر و سوم مهارتهاي تخصصي كه شامل مهارتهاي تكنيسيني تا تحليلي و نظري ميشود. نقدي كه در اين بخش متوجه نظام آموزشي است؛ اين است كه عمدتا روي دو بخش مهارتهاي عمومي و تخصصي متمركز شده در حالي كه نظام آموزشي بايد براي مهارتافزايي دانشآموختگان بر حوزه مهارتي و تكنيسيني متمركز باشد.
تازه همان توجه به حوزههاي نظري و تخصصي هم كاربردي نبوده است. براي نمونه در حوزه علوم اجتماعي يك فرد تحصيلكرده در رشته جامعهشناسي بايد بتواند خوب ديتا جمع كند، خوب تحليل كند و متناسب با مسائل جامعه سناريو بنويسد اما اين مهارتها را نميآموزد. همين حالا ما در كشورمان به دانشآموختگاني نياز داريم كه در بخش مسووليت اجتماعي شركتهاي صنعتي فعاليت كنند اما ميبينيم كه نه زمينه آن فراهم است و نه چنين افراد توانمندي متناسب با نيازهاي بازار اشتغال تربيت شدهاند. يعني باز ميرسيم به همان حرف هميشگي كه رشتههاي تحصيلي بر اساس نيازهاي جامعه ايران طراحي نشدهاند. در كنار اينها؛ در ساختار آمادهسازي نيروي كار با كيفيت و با كفايت، ما به «نظام مشاوره» پويا هم نياز داريم كه بتواند افراد را درست هدايت كند. نظام مشاوره بايد بتواند از دوره دانشآموزشي تا دوره اشتغال به كار به افراد مشاورههاي كسب و كار مناسب ارايه كند. يكي ديگر از كارويژههاي نظام مشاوره تلاش براي كاستن از حجم تعارضهاي شغلي است اما متاسفانه بخش مشاوره شغلي با اين مختصات عملا در كشور شكل نگرفته است.
2. ايجاد فرصتهاي شغلي و حفظ آنها
در سطح دوم ما با ساختار ايجاد فرصتهاي شغلي روبهرو هستيم. يعني ساختاري كه به زبان ساده سرمايهگذاري ميكند و متناسب با سرمايهگذارياش براي افراد فرصت شغلي فراهم ميشود. در اين بخش هم ما با ضعفهايي روبهرو هستيم. ايجاد فرصتهاي شغلي و سرمايهگذاري بايد بازارمحور باشد؛ چه در بخش صنعت و كشاورزي باشد و چه در بخش خدمات. البته در اين بخش نگاه ما نبايد صرفا در چارچوپ منطقهاي محل زندگي خودمان باشد بلكه بايد فرامنطقهاي و فراتر از مرزهاي كشورمان فكر و برنامهريزي كنيم.
3. نظام تصميمگيري رسمي
نظام رسمي تصميمگيري يعني ساختاري كه وظيفهاش نظارت و كنترل و مديريت بحران كسب و كارها است. اين ساختار بايد بتواند متناسب با شرايط جامعه براي اشتغال سياستگذاري كند، بحرانهاي آتي را پيشبيني كند و براي عبور جامعه از اين بحرانها برنامه داشته باشد. اين ساختار هم مطابق با وظايفش عمل نميكند. نگاه بلندمدت ندارد و راهبرد مناسبي را متناسب با وظايفش در پيش نگرفته است.
وقتي اين سه ساختار ناكارآمدي باشند و نتوانند به وظايفشان خوب عمل كنند ما با وضعيتي مثل وضعيت امروز روبهرو ميشويم. حالا در بخش علوم انساني اين بيكاري بيشتر است به دليل اينكه زمينه و زيرساخت اشتغال و آموزش مهارتهاي مورد نياز جامعه در اين بخش مورد غفلت قرار گرفته است. براي مثال تحصيلكردههاي رشتههاي علوم انساني ميتوانند در بخشهايي مانند: ارزيابي، تحقيقات بازار، فن بازار، پژوهش، پژوهشهاي نظري، مشاوره، افكارسنجي و... كار كنند. اما اين نيازها هنوز به خوبي شناسايي نشده و در سطح جامعه و نظام آموزشي هم برايش سرفصلهاي آموزشي مهارتي طراحي نشده است. از طرفي در سالهاي اخير دانشگاههاي كشور به صورت بيرويه رشتههاي علوم انساني را گسترش دادهاند.
دانشگاهها در دورههاي علوم انساني خيلي راحت ميتوانند رشته تاسيس كنند چون اصطلاحا نياز به كارگاه و آزمايشگاه ندارد. وقتي بيش از نياز موجود دانشجو بپذيريم و اين دانشجويان، توانمند هم تربيت نشوند و فرصتهاي شغلي مورد نيازشان هم موجود نباشد؛ خواه ناخواه نظام آموزشي به بنبست ميرسد و كاركردش را از دست ميدهد. راهحل عملي اين است كه به طور همزمان در همه ساختارها رويكردهاي اشتباه را بازنگري و اصلاح كنيم.