• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4330 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۳ اسفند

ابوالحسني آب ندارد

فاطمه باباخاني

ايل ابوالحسني سده‌هاست در حاشيه پارك ملي توران ساكن و به گوسفندداري مشغول است. در اين سال‌ها مردمان ايل آب‌شان را از قنات تامين مي‌كردند، چند چاه هم زده بودند كه براي‌شان كفايت مي‌كرد. اما آب قنات همين‌طور كم و كمتر و در نهايت خشك شد. وقتي ما به آبادي‌شان رسيديم، زماني بود كه ديگر آب نداشتند.‌ نيمه تابستان بود. همراه آقاي صالحي، رييس ايل به منطقه رفتيم تا ظرفيت‌هاي گردشگري و صنايع دستي‌شان را بررسي كنيم. آبادي‌شان شامل كمتر از 10 خانه و پنج شش خانوار مي‌شد. مردها بعد از ناهار براي ديدن قلعه روستاي «اسب كشان» و جاذبه‌هاي اطراف رفتند، زن‌ها هم ظرف‌ها را جمع كرده و كنار شير آب وسط روستا بردند. در ابوالحسني حياط خانه طبيعت است، همين كه از اتاق پا به بيرون بگذاريد در حياطي مشترك با ساير اهالي سهيم مي‌شويد كه ديواري ندارد، تپه‌اي در كنار است و تا چشم كار مي‌كند بيابان. تنها دور باغي را براي دستبرد نزدن حياط وحش ديوار كشيده بودند كه همه درخت‌هايش خشك شده بود. با زن‌ها در خانه مهري خانم جمع شديم، قرار شد سرمايه‌هاي‌شان را فهرست كنيم. هيچ محصولي در ابوالحسني به هم نمي‌رسيد، عمه خانم آهي كشيد و گفت كه سابقا خودشان رب انار و گوجه مي‌گرفتند، سبزي خوردن داشتند، خيارشور مي‌گذاشتند و خلاصه مايحتاج‌شان را تامين مي‌كردند. قنات كه خشك شد همه اينها به باد رفت، حالا وانتي دوشنبه‌ها مي‌آيد و سبزي و صيفي‌جات را براي اهالي مي‌آورد. زن‌ها هم صبح تا شب بيكارند، فقط فاطمه و زهرا هستند كه بچه‌داري مي‌كنند. فاطمه نگران بچه‌هايش است، همان وقت كه ما حرف مي‌زنيم براي چندمين بار به استانداري زنگ مي‌زند و از اينكه تانكر آب را چند روزي است نياورده‌اند، گله مي‌كند. گوشي تلفن را كه مي‌گذارد، مي‌گويد آنتن تلويزيون هم چند وقتي است نداريم، پسرم وقتي به خانه اقوام مي‌رويم فقط جلوي تلويزيون مي‌نشيند و ناراحت از اينكه نمي‌تواند در خانه برنامه كودك تماشا كند. زمستان كه مي‌شود نگراني فاطمه چند برابر است، حياط خانه محل رفت و آمد حيات وحش است و او مدام دلواپس است كه يكي از بچه‌ها بيرون نرود و اسير گرگ نشود. گله‌مندي‌ها را براي بعد مي‌گذاريم، مشكل زياد است و رفع آنها از عهده ما چند نفر برنمي‌آيد. منير خانم در حال بافت فرش است و چه بهتر كه درباره دستبافته‌ها و توانايي‌هاي‌شان حرف بزنيم. عمه خانم از بهترين بافنده‌هاست اما اين چند سال نتوانسته بازاري براي كارش پيدا كند، معدود گليم‌هايي كه بافته را به نوه‌هايش هديه داده كه بيشتر برايش هزينه برداشته. قرار مي‌شود آنها گليم‌هاي كوچك در اندازه مگنت ببافند و ما بتوانيم بازار فروش براي‌شان پيدا كنيم. يك سالي مي‌شود كه زنان ابوالحسني به بافت اين مگنت‌ها مشغولند و طرحي از ايل‌شان را در تار و پود نخ‌هاي پشمي مي‌زنند. مشكلات ديگر روستا اما حل نشده است، همين شد كه فاطمه بچه‌ها را به دندان گرفت و به شهر آمد‌ تا هم آب داشته باشد و هم تلويزيون براي بچه‌هايش. تابستان‌ها و مراسم‌هاي مذهبي و ملي اما ابوالحسني پر از صداي بچه‌هاي ايل مي‌شود، اميد پسر بزرگ فاطمه دوباره دلو به چاه مي‌اندازد تا آب گل‌آلود را بالا بكشد و براي دام‌ها ببرد. شانس داشته باشند، باران مي‌زند و بار ديگر مي‌توانند رنگين‌كمان را ببينند كه هلالي مي‌شود و به جاي شكوفه روستا را رنگين مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون