پايان ليبراليسم؟
سعيد عابدپور
سخنان اخير پوتين درباره پايان ليبراليسم، به بحث و داوري درباره سرشت كنوني ليبراليسم دامن زده است. او در مصاحبهاي گفت: ديدگاههاي ليبرال درباره آوارگان، مهاجران و همجنسگرايي اكنون با مخالفت بخش عظيمي از مردم روبهرو است. او افزود: حتي برخي رهبران غرب بر اين باورند، دنياي چند فرهنگي قابل بقا نيست. مخالفت پوتين با جامعه متكثر فرهنگي بيشباهت به ديدگاههاي ترامپ نيست كه هر دو كمابيش مخالف جذب آوارگان و مهاجران هستند، ولي در سخن پوتين تاملي جدي وجود دارد. ليبراليسم سياسي و اقتصادي تبديل به ابزار سلطه بر كشورها و ليبراليسم فرهنگي به نابودي ارزشهاي اخلاقي و سنتي در جوامع ميانجامد. واكنش جريان راست ناسيوناليست در اروپا همانند خود روسيه، مجارستان، اتريش، صربستان و كشورهاي ديگر در مقابل ورود آوارگان و مقاومت در مقابل تكثر فرهنگي را بايد واكنشي از سر نگراني نسبت به حفظ هويت سياسي و فرهنگي آن جوامع دانست. قدرتهاي صنعتي بزرگ جهاني بر پايه اصول ليبراليسم رقابت آزاد، اقتصاد بازار خودكفا و احترام به ارزشهاي جهانشمول انساني و شناسايي فردي و جمعي جوامع به تعامل با كشورها و مناطق كمتر توسعهيافته يا فقير نميپردازند. جهان ليبرال صنعتي همچون بردهداران مدرن با ديگران برخورد ميكند. آنها به دنبال مواد خام، سرزمين و نيروهاي انساني براي بقاي ماشين پيچيده دنياي فوق صنعتي هستند. در اين رابطه جهان بيش از هر زماني به 1984 جورج اورول نزديك است، جهاني كه متاثر از دروغ و ترور است و به خاطر آن دروغ و ترور تجويز ميشود. براي حاكميت اين جهان همانگونه كه اورول نوشت؛ نهادهاي حزبي، داخلي و خارجي، پليس كنترل فكر، وزارت عشق و ساير نهادهاي ديكتاتوري را داريم. گوگل، فيسبوك، واتسآپ، وايبر و همه ابزارهاي رسانهاي مدرن تفكرات ما را كنترل ميكنند.
ديكتاتوري مدرن ليبرال ناشناس و پيچيده عمل ميكند. شهروند جهان صنعتي در توهم آزادي و شهروند جهان كمتر توسعهيافته در نبود آزادي به سر ميبرند. زماني كه اورول 1984 را نوشت، بسياري گمان بردند اين كتاب درباره شوروي استاليني است. ولي اورول كتابش درباره «سوسياليسم انگليسي قرن 21» بود كه شوروي را نيز شامل ميشد. بزرگترين جنايت در جهان اورول انديشيدن به چيزهاي ممنوعه بود آيا واقعا اكنون نميتوان شباهتهايي بين جهان اورول و جهان حاكم صنعتي پيدا كرد؟ رسانههاي بينالمللي همانند وزارت كنترل فكر عمل ميكنند و آنچه صاحبان قدرت ميخواهند، به عنوان فكر آزادي به «ما» ميفروشند. به ياد بياوريم چگونه حركت بهار عربي را از مسير اصلي منحرف كردند و آن را به مقدمه اشغال، تخريب و تجزيه خاورميانه و شمال آفريقا تبديل كردند. به عنوان حركت رهاييبخش به خورد ميليونها جوان عرب دادند. به ياد ميآوريم چگونه به عنوان آزادي عراق، ليبي و سوريه ويران شده و غرب براي نيل به اين آزادي به كمك و حمايت از القاعده، داعش و صدها گروه نظامي پرداخت. آوارگي و مهاجرت ميليوني مناطق جنگزده سوريه، ليبي، افغانستان، يمن و ساير مناطق فقير به سمت اروپا و امريكا تنها يكي از نتايج مداخله قدرتهاي ليبرال عصر حاضر ماست. اين آوارگي و بدبختي محصول سياستهاي غرب در براندازي حكومتهاي عراق، ليبي، كوشش براي براندازي اسد و تحميل جنگي ناروا به يمن است. در اين شرايط صداي هر كشور مستقل در نطفه خفه ميشود، در شرايطي كه بازارهاي انحصاري غرب شرايط خود را بر اقتصادهاي بومي ديكته ميكنند، در شرايطي كه رقابت آزاد در اقتصاد جاي خود را به انحصار آزاد داده و در جايي كه شرط آزادي همجنسگرايي تبليغ ميشود و آزادي سياسي سركوب ميشود، چگونه بايد از ليبراليسم و رهاوردهاي مثبت آن سخن گفت؟ ليبراليسم اقتصادي به دنبال رقابت آزاد و بازارهاي آزاد خودكفا نيست، به دنبال انحصار، سلطه بازارهاي جهاني و از بين بردن رقابت است. ليبراليسم سياسي در امريكا و كشورهاي نظير آن يك توهم از آزادي است. بر خلاف كشورهاي اروپاي غربي كه سنتهاي دموكراسي و آزادي ديرينهاي دارند، جهان امريكايي به تمامي دنيا ارزشهاي كاذب دموكراسي و آزادي و در واقع سلطه و تزوير را ميفروشد. ليبراليسم فرهنگي به شكل جامعه متكثر فرهنگي بيگمان در امريكا و اروپا وجود دارد، ولي تعريف آزادي و جامعه متكثر فرهنگي از نظر آزادي همجنسگرايي بزرگترين دشمن اخلاق و ارزشهاي اصيل انساني است.