انتقاد مطلق راه به جايي نميبرد
رضا گلجاني
چندي پيش مطلبي در خبرگزاريها منتشر شد كه در آن با اشاره به پروژه احياي گرگ مكزيكي، پروژه تكثير در اسارت يوز را يك اشتباه فاحش خوانده بود. به عنوان كسي كه در پروژه احياي گرگ مكزيكي فعاليت داشته و دارد، احساس ميكنم نويسنده اين مطلب برداشت اشتباهي از اهداف اين پروژه داشته است.گرگ مكزيكي پس از تكثير در اسارت و معرفي به طبيعت بطور كاملا كنترل شده توسط كارشناسان زيست ميكند، اگر گرگي از محدوده مشخص شده رهاسازي خارج شود، زندهگيري شده و بازگردانده ميشود. اگر گرگي به دفعات به دام حمله كرد كشته ميشود و چندين و چند محدوديت ديگر. آخرين بازماندههاي گرگ مكزيكي در دهه هفتاد ميلادي زندهگيري شدند. در آن زمان هيچكس ايدهاي در مورد چگونگي پرورش اين گونه نداشت. 10 سال پس از زندهگيري تلاشهاي اوليه آغاز شد و پس از حدود 30سال اولين گرگها به طبيعت بازگردانده شدند. پروژه گرگ قرمز نيز پس از معرفي به طبيعت چون مردم حضور آن را تحمل نكردند متوقف شد و بسياري از گرگهاي رهاسازي شده جمعآوري شدند.
گوزن زرد در ايران نمونه ديگري از تكثير در اسارت است كه مانند گرگ قرمز يا گرگ مكزيكي هنوز زيستگاه مناسبي نداردكه به طبيعت برگردند. گوزن زرد را نميتوان به زور به طبيعت برگرداند. همانطور كه معرفي مجدد گرگ مكزيكي بهواسطه عدم شرايط مناسب زيستگاهي و جمعيتي، نيم قرن تاخير داشت ؛گوزن زرد هم متاسفانه بايد تا زمان مهيا شدن شرايط در اسارت يا نيمه اسارت بماند. افتخار من به عنوان يك ايراني اين است كه كشورم توانسته است يك گونه منقرض شده در طبيعت را در شرايط نيمهاسارت به صورت پويا نگهدارد. هر زمان كه شرايط زيستگاهي مهيا شد، جمعيت مناسب وجود دارد. اين افتخاري است كه بسياري از كشورها ندارند.شرايط گوزن زرد مانند گرگ مكزيكي در امريكا است، هردو جمعيت مناسب دارند اما زيستگاه ندارند.
درباره يوز نيز به همين ترتيب است. اين پروژه تاكنون موفق شده كشتار مستقيم يوز توسط انسان را از ليست تهديدهاي اين گونه خارج كند. در واقع بر اساس فعاليتهاي اين پروژه مجموعه اقدامات آموزشي، فرهنگي و حساس كردن جامعه به سرنوشت يوز در دو دهه اخير از مهمترين كارهايي بود كه بايد انجام ميشد كه شد. اما اگر مطالعات جمعيتشناسي يوز بگويد جمعيت و كيفيت زيستگاه كمتر از حداقل جمعيت و زيستگاه پويا هستند تكثير در اسارت الزام است.
در حدود دودهه فعاليت پروژه يوز، گروههاي مختلفي آمدند مدتي كار كردند و عدهاي چون انتقاد داشتند تمام پروژه را زير سوال بردند و مديريت پروژه را برانداختند بدون اينكه راهكاري براي بهبود ارايه دهند. اين اتفاق براي آخرين تيم مديريتي هم كمابيش افتاد. شايد وقت آن باشد كه از گذشته درس بگيريم و متوجه شويم كه حيات وحش با انتقاد مطلق حفاظت نميشود. تلاش براي دادن پيشنهاد ميتواند مثمر ثمرتر باشد. حفاظت از حيات وحش يك رقابت سياسي نيست. حفاظت از حيات وحش يك عشق است. عشق يعني اينكه براي رسيدن به هدف، حفاظت از حياتوحش، بايد گذشت داشت بايد صبور بود و براي رسيدن به هدف ازخودگذشتگي كرد. انتقاد مطلق نه تنها سازنده نيست بلكه مخرب هم هست. شايد با بخشي از تصميمات موافق نباشيم شايد از كسي دلخور باشيم اما وقتي در اهداف كلي همسو هستيم بهتر است با پيشنهادات خود به پيشبرد اهداف كمك كنيم نه اينكه بهواسطه چند مخالفت يا دلخوري همهچيز را زير سوال ببريم.