سياهبازي تلخ تاريخي
جواد طوسي
به جرات ميتوان از حسين كياني به عنوان يكي از دلسوزترين، متعهدترين و ريشهدارترين نويسندگان و كارگردانهاي تئاتر بومي معاصر نام برد. او طي اين بيست واندي سال فعاليت مداومش در عرصه تئاتر، همواره متنهاي خودش را اجرا كرده است. كياني تا مقطعي، سنگ صبور و همنشين و همكلام اقشار حاشيهنشين و مطرود و سياهيلشكر جامعه بود و با حس و نگاهي – عمدتا- ناتوراليستي به آنها خيره ميشد و به درشتنمايي شرايط بختكزده و نابسامان و غربت و تنهاييشان ميپرداخت. از يك جا به بعد، انسان در بستر تاريخ و ميزان جولاندهي و حضور اجتماعي يا انفعال و وادادگي و خوشخدمتي او، نقطه محوري شماري از آثارش ميشود كه ترجيح ميدهد با زبان آميخته با طنز و هجو به اين تبارشناسي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي بپردازد. در اين ميان، نمايش «روز عقيم» كياني در يك جابجايي تاريخي، شكل دراماتيك خود را پيدا ميكند. در فضايي كابوسگونه، دنياي برزخي سه زن فنا شده قلعه (شهر نو) را در اوج واماندگي و گريزي بيامان ميبينيم. انگار كه عكسهاي سياه و سفيد كاوه گلستان، فيلمنامه «آينههاي روبرو» بهرام بيضايي، رمان و فيلم «طوطي» زكريا هاشمي، مستند «قلعه» كامران شيردل و نگاه ناتوراليستي صادق چوبك در برخي قصههاي كوتاهش با هم كولاژ شدهاند تا ما تصوير دفرمهاي از اين سه زن بيخانمان و سرگردان در بطن تاريخ (اكرم، پري و ليلي) را شاهد باشيم. متاسفانه اين نگاه تلخ و عريان را كجانديشان يكسويهنگر برنتابيدند و اجراي «روز عقيم» متوقف و در جشنواره تئاتر فجر نيز از ليست اجراهاي بخش مسابقه حذف شد. حالا حسين كياني در اين دوران فترت و بيانگيزگي و عافيتطلبي كه بيخبري و هويتباختگي و عكس يادگاري با سلبريتيهاي وطني ويترين روز شده است، با همان نگاه نگران و دغدغهمند و در عين حال بدبيني متمايل به واقعبيني، دوباره به تاريخ نقب زده و نمايش «چشم به راه ميرغضب» را روي صحنه تئاتر سنگلج برده است. در اينجا نگرش تاريخي او در شكل ظاهري، به دوران محمدعليشاه قاجار و مبارزات مشروطهخواهان و آزادانديشان اشاره دارد. اما شيوه روايي تاويلگونه و نمادينش و تلفيق عامدانه طنز و هجو و لودگيهاي نمايش «سياهبازي» با مرثيهسرايي و لحن تراژيك، شكل جديدي از تاريخنگاري از جنس حسين كياني را به نمايش ميگذارد؛ گويي فراتر از ارجاعات دوره تاريخي «استبداد صغير» و اسارت آزاديخواهان، با تداوم اين حسن آرماني و عدالتخواهانه در كنار فرومايگي و خوشرقصي و رجالهپروري و كنار آمدن با حاكم ظلم و جور در مقاطع مختلف تاريخي مواجهيم كه ضايعات و تلفات خودش را دارد. كلام و لحن چند پهلو و كنايهآميز حسين كياني در نمايش اين وضعيت بلبشو و متناقض و پريشان نقش بسزا و تعيينكننده دارد. به همين خاطر او بازي كلامياش را ميان دو ديدگاه فكري ذبيحالله (علي سليماني) و رضي (سيروس همتي) متمركز و در فواصلش طبق سنت نمايش روحوضي، سياه (مجيد رحمتي) را وارد معركه ميكند. اما در نگرش تلخانديشانه حسين كياني سياه (به عنوان سمبل ملت) از يك جا به بعد به جاي شوخ و شنگي اينگونه ذكر مصيبت ميكند و لب به اعتراض ميگشايد: «همه ما چشم انتظار ميرغضبيم، حتي ميرغضبم چشم انتظار ميرغضبه. اي جوانان وطن جان من و جان شما... هابيل سياه، سياوش سياه، سهراب سياه، حلاج سياه، عيسي سياه، سياه سياه. مرگ سرخ، مرگ سياه. از خودم گذشتم اي خدا، چرا تو از من نميگذري. همه بايد از روي جنازه هم بگذريم... نخواب بيدار باش! خوشحال باشيد جنازهها... عيسي رو بگين بياد، محشر كبري ست اينجا...»
از اين منظر، سياه در اين اجرا حضوري متفاوت و بسيار تاثيرگذار دارد. او در روايتپردازي تراژيك تاريخياش سنت و كليشههاي تيپ خودش را ميشكند و از لحني عاميانه و شمايل و ظاهري آشنا، چهرهاي ديگر از خود ارايه ميدهد كه گويي زبان حال و حديث نفس خود كياني است. هرچند در اين تيپشناسي آشنا و محوريت «سياه»، بازي متكثر با كلام و از اين شاخه به آن شاخه پريدن منطق روايي خودش را دارد ولي با توجه به ديدگاه عدالتخواهانه حسين كياني و نگاه كنايي معاصرش جا داشت كه لحن روايي نمايش از يكدستي و وحدت موضوعي بيشتري برخوردار باشد. در اجراي كنوني، ما با نويسنده و كارگرداني طرفيم كه ميخواهد همه گونه عقدهگشايي كند و اعتراض اجتماعياش را (بهويژه از زبان سياه) به بيننده انتقال دهد.
اما نمايش «چشم به راه ميرغضب» در اين بازار مكاره اجراهاي رنگ و وارنگ لاكچري و ابسورد و آوانگارد بازيهاي متظاهرانه و اجتماعينگريهاي ژورناليستي و فاقد عمق، ميتواند كاري قابل دفاع و ارزشمند باشد.