بوي خوش كاغذ
آلبرت كوچويي
4 ساله بودم كه با روزنامه، چشم باز كردم. در آبادان بوديم. برادر و خواهر مجلهخوان بودند. بيشتر «سپيد و سياه» ميخواندند. پاورقي داشت، حوادث داشت، خبرهاي جنجالي داشت و براي من كميك ستريپ داشت. كميك ستريپ «روپرت كوچولو» ماجراهاي خرس كوچولو در چند صحنه پاي صفحه كه بدون شرح بود و من با ولع آن را ميبلعيدم! ماجراهاي روپرت... پدر، روزنامهخوان بود. جز بوي خوش كاغذ روزنامه و البته مركب چاپ، كه هنوز آلوده به نفت و گازوييل براي ارزان كردن مركب، نبود. براي من چيزي نداشت.
روزنامه گهگاهي، كاريكاتوري داشت و طرحي و طراحيهايي كه بعدها، آنها را كپي ميكردم. در مدرسه طراحي و «رسم»ام خوب بود. بعدها البته خوب شد. مادر، كتابخوان بود و در چنين انبوه كاغذ و بوي خوش ميشود، ابتدا روزنامهخوان و بعد روزنامهنگار نشد؟ بعدها عاشق اين شدم كه به هر شكل، اسم و طراحيهايم بروند توي يك روزنامه تا كه مجله «كيهان بچهها» درآمد. كيهان بچهها، شد مجله من. من هم در خانه صاحب مجله شدم. كشتم خودم را از بس طرح و كلمات قصار براي كيهان بچهها فرستادم كه سرانجام جواب داد.
عكس و نوشتهام رفت توي مجله و من در آسمانها پرواز كردم. به پدرم گفتم: من مشهور شدم حالا دنيا مرا ميشناسد. با خوشخيالي گفتم، حالا عمو-كه روياي خانهمان بود- در شيكاگو، عكس و نام مرا خواهد ديد. آن هنگام «كيهان بچهها» به زور به شهرستانها از جمله آبادان ميرسيد، چه رسد به رفتن آن سوي مرزها. بعدتر هفتهنامه «توفيق» درآمد. طنزش ديوانهام ميكرد. همه «طنازيهايم!» را مديون آن ميدانم به ويژه وقتي توفيق، توقيف ميشد و يك قيف كاغذي به دستمان ميدادند كه تويش سماق بود. با اين نوشته: توفيق توقيف شد، فعلا سماق بمكيد!
محمود مشرفآزادتهراني شاعر م.آزاد، دبير ادبيات در آبادان شد و از جمله در دبيرستان اميركبير كه بودم، نوشتههاي مرا براي مجلهها و روزنامههاي آن هنگام و بيشتر البته روزنامههاي فرهنگي ميفرستاد. همين مرا روزنامهنگار كرد. پس از راديو نفت ملي آبادان و بعد راديو رضاييه و قبولي در دانشگاه و تهراني شدن، شدم روزنامهنگار حرفهاي و چه جانانه كار ميكردم. در بخش فرهنگي ولايي روزنامه آيندگان بعد خوشه شاملو، نگين دكتر عنايت، بامشاد پوروالي و... دنياي روزنامه براي من، هميشه شگفتانگيز، سحرآميز، زنده و پر جذبه بوده است.
روزنامه، هميشه، بوي تازه و تازگي دارد. بايد در آن هميشه تازه بود، هميشه جوان، بايد هميشه بوي خوش تازگي بدهيد. اگر يك روز از تازه بودن دور افتاديد، آن روز، روز مرگ روزنامهنگار است. به راستي ميتوان از اين دنيا دل كند؟ دنياي تازگي، دنياي جواني، دنياي شادي و البته دنياي غمهايي كه خبر از شاديهاي در راه ميدهد.
هنوز روزنامهنگارم.