• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4455 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۱۲ شهريور

گفت‌ و گو با مفتون اميني درباره شعر و زندگي مهدي اخوان ثالث

درويشِ وطن‌پرست

بهنام ناصري

 از مناسبت‌هاي تقويمي شهريور ماه براي ادبيات ايران، يكي هم سالمرگ مهدي اخوان‌ ثالث است. كسي كه تلفيق ظرفيت‌هاي شعر كهن فارسي و دستاوردهاي شعر نو در آثارش مهم‎ترين جنبه از شاعري او و پيشگامي‌ موفقيت‌آميزش در جذب خوانندگان شعر فارسي به آثاري در ادامه سياق نيمايي، برسازنده بخشي از شهرت او در عرصه عمومي است. شعر اخوان يا بنا به تخلصش «م. اميد» همانطور كه گفت‌وگوي حاضر هم در جايي به آن مي‌پردازد، خاصيتي مركب از عينيت و ذهنيت دارد و از اين منظر در شمار شبيه‌ترين شاعران به نيماست. مروري بر دفاتر شعر شاعر خراساني‌الاصل‌مان، آميزه‌اي از تاريخ و حماسه با نماد و استعاره را پيش رويمان مي‌گذارد. اگرچه شاعر نيمايي است اما در قوالب كلاسيك هم آثار زيادي دارد و غريب اينكه يك سال قبل از مرگش، پس از سال‌ها بار ديگر به شعر كلاسيك برمي‌گردد و مجموعه «تو را ‌اي كهن‌ بوم و بر دوست دارم» را منتشر مي‌كند. اخوان را چه در شعرهاي قدمايي و چه در آثار نيمايي‌اش بايد همواره فرزند خلف خراسان و آشكارا ملهم از اشعار به ويژه قصايد سبك خراساني دانست. گيرم اهميت شاعري‌اش محصول شعرهاي نويي باشد كه در طول چند دهه نوشته و نه برآمده از آثار كلاسيكش. در بيست‌ونهمين سالمرگ مهدي اخوان ثالث پيرامون شعر و زندگي او با مفتون اميني، دوست و يكي از شاعران بازمانده نسل او گفت‌وگو كردم.

 

شما از شاعران هم‌نسل اخوان بوديد. آشنايي‌تان با او كي آغاز شد؟

من نزديك به 3 سال از اخوان بزرگ‌تر هستم. ما از سال 30 شاعري جدي را شروع كرديم. ما گروهي بوديم كه خود را «پياده‌نظام شعر نو» مي‌ناميديم. اخوان جزو گروه ما نبود اما گاهي مي‌آمد و از كنار ما رد مي‌شد. مثل شاملو، مثل سايه و ديگران. پاتوق ما كافه فيروز در خيابان نادري بود.

گروه شما متشكل از چه كساني بود؟

نصرت رحماني بود، محمد زهري-كه به او شاممد مي‌گفتيم-، اسماعيل شاهرودي، منوچهر شيباني، فرخ تميمي، شهاب ابراهيم‌زاده، من و يكي، دو نفر ديگر. پياده‌روي‌هاي دسته‌جمعي معروفي داشتيم. از كافه فيروز راه مي‌افتاديم و مي‌رفتيم تا نبش لاله‌زار. يك قنادي آنجا بود كه هنوز هم هست. همانطور كه زرگري روبه‌روي قنادي هم هنوز سر جاي خودش هست. آن منطقه محل پياده‌روي بود. زن و مرد و جوان و پير. با لباس‌هاي آراسته و پيراهن‌هاي سفيد آرو و كراوات‌هاي رنگارنگ.

بعد از انقلاب چطور؟ چقدر اخوان را مي‌ديديد؟

بعد از انقلاب كمتر او را مي‌ديديم. اواخر دهه 60 و طبعا اواخر عمر اخوان، يك بار آقاي صمديان تماس گرفت و گفت مي‌آيي امشب به خانه اخوان برويم؟ ساعت حدود دو‌ونيم بعدازظهر بود. ميدان چند نفري بوديم، جايي در خيابان فردوسي قرار گذاشتيم و رفتيم ديدن اخوان. وقتي رسيديم به خانه‌اش در خيابان زرتشت، ديديم حسين منزوي غزلسرا هم آنجاست. گويا منزوي بيشتر از همه ما به آن خانه رفت‌وآمد داشت. طوري كه همسر اخوان را «ايران خانم» صدا مي‌زد. اخوان هميشه آدم درويش‌مسلكي بود و اين را در آن ديدار هم به وضوح مي‌توانستيم ببينيم. لحافي انداخته بود توي اتاق و رويش نشسته بود. خاطره‌اي كه از آن شب دارم اين است شعري خواندم كه در آن مرداب را به لحاظ تصويري به يك روسپي تشبيه كرده بودم. اخوان به مذاقش خوش نيامد و گفت اين با ادبيات شعر منافات دارد. منزوي جوان درآمد و نمونه‌هايي از شعر اخوان را خواند كه مشابه تشبيه شعر من در آنها بود و گفت «شما كه خودتان هم از اين دست تشبيهات و بيانات داريد.» به هر حال شبي خوب و به يادماندني بود كه با آن رفتار و زندگي درويش‌مسلكانه اخوان در سال‌هاي آخر عمرش در ذهنم ماندگار شده است.

رضا براهني در بيان اوضاع معيشتي اخوان جايي گفته است، اخوان بي‌آنكه خيلي‌ها بدانند «شب‌هاي زيادي را دردمندانه‌ سر به بالين گذاشته است.» تنگدستي اخوان براي شما چقدر مشهود بود؟

صريح‌ترين اظهارنظر را در مورد اين موضوع قيصر امين‌پور كرده بود. يادم هست كه حقوقي، امين‌پور و منزوي را از تهران دعوت كرده بودند اصفهان. به گمانم نيمه دوم دهه 70 بود. يعني حدود 10 سال بعد از مرگ اخوان. حقوقي گفت من با آقاي مفتون مي‌آيم با هم رفتيم. امين‌پور در آنجا چيزي گفت كه همه را تحت تاثير قرار داد. او گفت اخوان از فشار بي‌پولي از دنيا رفت. اين حرف‌ها به ما مي‌گويد كه وضعيت مالي و معيشتي اخوان انگار واقعا خوب نبود و او از اين وضع رنج مي‌برد. رنجي كه او را در 62 سالگي كُشت.

شما كدام دوره شاعري اخوان را بيشتر دوست داريد؟

اخوان 62 سال زندگي كرد. به همين تناسب اگر براي شاعري او 62 قدم تصور كنيم، من 5 قدم اول آن را دوست ندارم؛ بعد از آن تا قدم چهلم را دوست دارم. از قدم چهلم تا قدم شصتم را نه و از قدم شصتم تا آخر را باز هم نه.

آن قدم‌هاي آخر، زماني بوده كه اخوان بازگشتي به قوالب كلاسيك داشته. فكر مي‌كنيد دليل اين رجعت به شعر قدمايي چه بود؟

به نظرم به خاطر همه اتفاقات بدي است كه در طول دوران شاعري براي او رخ داده اما در اواخر عمر خودش را نشان داده. روح شاعرانه اخوان را كشته بودند. از كودتاي 28 مرداد بگيريد تا بعدها.

اما اخوان بعد از كودتا همچنان شعر نو مي‌نويسد و در سال‌هاي آخر حيات است كه دوباره به شعر قدمايي برمي‌گردد و مجموعه «تو را ‌اي كهن بوم و بر دوست دارم» را منتشر مي‌كند.

بله. او بعد از كودتا از غريزه خود تغذيه كرد و آنقدر در قالب شعر نو سرود كه غريزه ديگر جوابگو نبود. در واقع او از شعر نو اشباع شده بود و وقتي روح شاعرانه‌اش را كه پيش‌تر به او امكان سرايش در قالب شعر نو را مي‌داد از دست داد ديگر راهي جز اينكه به همان قالب‌هاي كلاسيك- كه كار آسان‌تري براي او بود- روي بياورد، نداشت.

يعني طبع‌آزمايي در قالب‌هاي كلاسيك را تنها راه باقي‌مانده براي شاعري خود مي‌ديد.

بله اين اشباع‌شدگي و اين از دست دادن روحيه قلم به دستي و شورافشاني فقط گريبان اخوان را نگرفت. خيلي‌هاي ديگر هم به اين درد مبتلا شدند. نمونه بارزش ساعدي بود. ساعدي بعد از آن كارهاي متوسط خود را چاپ كرد. اخوان هم كه به سبب اذيت شد‌ن‌هاي دور و نزديك، روحيه هنري و شاعرانه خود را از دست داده بود. از طرفي نمي‌توانست شعر نو خوب بنويسد و از طرف ديگر ننوشتن هم برايش زجرآور بود. اين بود كه تصميم مي‌گرفت-به اصطلاح- شاخ آسان گوزن را بگيرد كه همان شعر كلاسيك بود. من شعرهاي نيمايي اخوان را دوست دارم نه آثار كلاسيك او را.

كدام شعرها مثلا؟

شعرهاي ساده‌ترش را. گرچه از شعرهاي دشوار او هم بدم نمي‌آيد؛ اما شعرهاي ساده‌ترش، يعني شعرهايي را كه زبان ساده‌تري دارند، بيشتر مي‌پسندم. مثلا «زمستان» را. يادم نيست اولين ‌بار «زمستان» را كي خواندم. فقط مي‌دانم زمستان نبود.

اخوان از يك طرف شاعري مبارز و نزديك به روشنفكران چپگراي دهه‌هاي 40 و 50 بود و از سوي ديگر ‌زاده مشهد و تربيت ‌يافته مكتب خراسان با علايقي ميهن‌پرستانه. اخواني كه شما مي‌شناسيد چه نسبتي با گفتمان روشنفكري و خاستگاه و زادبومش يعني خراسان دارد؟

به عقيده من از نظر فكري و به جهت روحيه شاعرانه منتزع از اين هر دو بود. چيزي كه شما در سطحي ديگر در آدمي مثل سيروس طاهباز هم مي‌بينيد. طاهباز هم با همه حشر و نشر داشت. در عين حال نمي‌توانستيد بگوييد كه با كسي خوب است و با كسي بد است. حتي بي‌طرف هم نبود. چون بي‌طرفي هم طرفي است. يا مثلا بيژن الهي...

خب، بيژن الهي سياسي نبود اما اخوان سياسي بود.

بله، اخوان سياسي بود اما امتياز عمده او در اين سياسي بودن نبود. به نظرم بهترين تعبير را محمد حقوقي از اخوان داشت. در ديدارهاي عصر جمعه‌اي كه بعد از انقلاب با حقوقي داشتيم در مورد اخوان هم حرف مي‌زديم. او مي‌گفت مهم‌ترين امتياز اخوان نه زبان اوست، نه ايرانيتش و نه رگه‌هاي سياسي شعرش بلكه امتياز او «غم» است و حساسيت منحصر به فردش در بيان آن غم. به هر حال اخوان وزنه سنگيني در تاريخ ادبيات ايران است. وقتي او را با نظامي، سعدي، كليم، شهريار و... مقايسه مي‌كنيم، مي‌بينيم كم از آنها نيست.

چه چيزي در اخوان و شعرش شبيه شاعر هم‌عصرش شهريار است؟

يك جور خودگرايي. شهريار مي‌گفت جايي كه من غزل مي‌خوانم، شعر خواندن كسي ديگر يك جور توهين به من است. يك جورهايي اخوان هم از اين عادت‌ها و تلقي‌ها داشت.

اما در مقابل نيما و شاملو گويا اخوان از اين تبخترها نداشت.

به هر حال نيما استادش بود. در مورد شاملو هم بله؛ اخوان اعتقاد خاصي به شاملو داشت. تلويحا مي‌گفت شعر نو فقط احمد. حتي در جمع‌هايي كه با هم بودند، اخوان معمولا يك گوشه‌اي نشسته بود و سكوت مي‌كرد، شبيه حس و اعتقادي كه شفيعي‌كدكني نسبت به اخوان دارد. از نظر شفيعي، اخوان حتي از سعدي و حافظ هم فراتر است.

اخوان در‌ گذاري كه از شعر كلاسيك به شعر نو دارد، تحت تاثير چه كساني بود؟ مثلا مي‌توان گفت از نصرت رحماني هم تاثير گرفته است؟

راستش همه ما در جسارت تحت تاثير نصرت رحماني بوديم اما اخوان از يك جهت پيشرو و آغازگر بود؛ او اولين كسي بود كه باور كرد، مي‌توان به راه نيما رفت. قاطبه شاعران و مخاطبان شعر باور نداشتند كه كسي بتواند راه نيما را ادامه بدهد. از اين جهت اخوان جسارت نشان داد. برخلاف نظر بعضي‌ها كه فكر مي‌كنند، راه توللي همان راه نيما بود بايد گفت اين طور نيست. راه نيما جدا بود و اخوان بود كه اولين‌ بار پا در اين راه گذاشت. قدم در راه نيما گذاشتن يك جور خطر كردن بود كه اخوان اين خطر را به جان خريد و وارد اين راه شد.

شعر نيما وجوه گوناگوني دارد. كدام جنبه‌ها از شعر نيما در شعر اخوان بيشتر دنبال شد و ادامه يافت؟ مثلا جنبه عينيت بخشي به شعر يا نزديك كردن بيان شعري به طبيعت زبان؟

اگرچه بحرهاي وزن شعر نيما يكي از جنبه‌هاي تاثيرگذاري نيما بر اخوان بود اما مهم‌ترين تاثير اين نبود. مهم‌‎ترين تاثير عينيتي بود كه نيما به روايت شعري داد. مثلا اخوان تحت تاثير سطر «خانه‌ام ابري است» نيما قرار گرفت و همانطور كه گفتم، اولين كسي بود كه به صرافت طبع‌آزمايي به سياق نيمايي افتاد. همان ‌طور كه مثلا اسماعيل شاهرودي تحت تاثير شعر «مانلي» قرار گرفت. شعري كه بعضي‌ها مي‌گفتند، شعر خوبي نيست و بعضي‌ها از اين هم فراتر مي‌رفتند و مي‌گفتند اصلا شعر نيست.

اين جنبه عيني در خيلي از شاعران بعد از نيما ديده مي‌شود. وجه مشخصه اخوان در ميان شاگردان مستقيم و غيرمستقيم نيما از نظر شما چيست؟

بله. خيلي‌ها اين عينيت را از نيما گرفتند و شعرشان موفق هم نبود. كاري كه اخوان كرد، اين بود كه اين عينيت را دروني شعر خودش كرد و تغيير داد. يعني توانست در عين تاثير گرفتن از نيما شعر مستقل خودش را بنويسد. فرض كنيد راهي را كه مثلا نيما از وسط جنگي پشت سر گذاشته و به مقصد رسيده بوده، اخوان از مسيري ديگر مثلا از كنار مزرعه طي كرد. يعني مقصد يكي است اما مسيرها فرق مي‌كند. ممكن است اين مسيرها هر كدام مسائل و دشواري‌هاي خودشان را داشته باشند مثلا يكي از مسيرها دست‌اندازهاي بيشتري داشته باشد.

راه نيما؟

ممكن است. البته من از دست‎اندازهاي راه نيما خوشم مي‌آيد كه نشان از نزديك شدن شعر او به طبيعت دروني خودش و طبيعت دروني زبان دارد. كار مهمي كه به نظر من اخوان در شعر نيمايي كرد اين بود كه اخوان سبك خراساني را در شكل نو پديد آمده‌اي تعميم داد. به اين معنا بايد گفت كه اخوان سبك خراساني را ارتقا داده است. اخوان در تلفيق سبك خراساني و نوآوري‌هاي نيمايي، در عين حال كه كار مستقل خود را ارايه مي‌دهد، هم به سبك خراساني و هم به شعر نيمايي شكوه مي‌بخشد. مثلا آنجا كه مي‌گويد «لحظه‌اي خاموش ماند، آنگاه/ باز ديگر سيب سرخي را كه در كف داشت/ به هوا انداخت» براي من صورتي مشهود متاثر از «در شب سرد زمستاني» نيماست. آنجا كه مي‌گويد «در شب سرد زمستاني/ كوره خورشيد هم، چون كوره گرم چراغ من نمي‌سوزد/ و به مانند چراغ من/ نه مي‌افروزد چراغي هيچ/ نه فروبسته به يخ ماهي كه از بالا مي‌افروزد...».

ويژگي ديگري كه در زبان شعر اخوان ديده مي‌شود، استعرابي است كه در شعر او ديده مي‌شود. اين سطح از تداخل زبان عربي در شعر فارسي در شعر اخوان به نظر شما چه دلايلي دارد؟

به هر حال اخوان مشهدي بود و فرزند مكتب خراسان. جايي كه يكي از بزرگ‌ترين حوزه‌هاي علميه را داشته و در دوره‌هايي از بعضي از جنبه‌ها حتي از قم هم پيشي مي‌گرفت. يادم هست شفيعي كدكني-كه او هم مشهدي و بسيار دوستدار اخوان است- مي‌گفت من به حوزه و تا پاي اجتهاد هم رفتم اما آنجا به من گفتند كه جاي تو تهران است و اينجا نيست. مي‌‎گفت ما در مقطعي حتي روزنامه اطلاعات را هم نمي‎خوانديم چون فكر مي‌كرديم طرفدار كشف حجاب و بي‌حجابي است و نبايد چنين روزنامه‌اي را خواند.

مي‌خواهيد بگوييد كه حضور برجسته زبان عربي در شعر اخوان متاثر از زادبوم و تربيت ذهني اوست. اين استعراب در شعر اخوان چه كاركردي پيدا مي‌كند؟

اخوان هم اين استعراب و هم ويژگي‌هاي وزن عروضي را كه از عربي به فارسي آمده ، دروني شعر خود مي‌كند. ابدا شما شعر او را عربي‌زده نمي‌بينيد. او هر تاثيري هم كه از عربي مي‌گيرد، آن را به نفع شعرش به كار مي‌برد و در اختيار شعرش قرار مي‌دهد. به همين دليل استعراب به شكوه شعر او مي‌افزايد. اخوان كار خودش را مي‌كرد و توجهي نداشت كه ديگران چه مي‌گويند. برايش مهم نبود و فكر نمي‌كرد به اينكه كساني مثل هوشنگ ايراني يا هوشنگ صهبا كه نظرگاه‌شان با او بسيار متفاوت بود در مورد شعرش ممكن است چه بگويند و چه انتقاداتي به شعر او داشته باشند.

شما به تعلق و پايداري اخوان در مكتب خراسان اشاره كرديد. او در عين شاعري سياسي بود كه به دليل مبارزاتش عليه رژيم پهلوي زنداني شد. اين تعلق دوگانه باعث شده كه از يك سو گفتمان رسمي كشور و از سوي ديگر جامعه روشنفكري عمدتا چپگرا، اخوان را شاعري نزديك به خود بدانند. در مورد ساختار فكري‎اش گفتيد، منتزع از اين هر دو بود اما نسبتش با اين هر دو را نگفتيد.

خراساني‌ها و مازندراني‌ها يك خصلت مهم دارند و آن وطن‌پرستي است. به نظر من اخوان را نمي‌توان به معناي تئوريك چپ دانست. چون راستش را بخواهيد، دركي هم از گفتمان چپ نداشت؛ اما واقعيت اين است كه هر شاعري- چه تئوري چپ را خوانده باشد، چه هيچ درك تئوريكي از گفتمان چپ نداشته باشد- از نظر من چپ است. به اين معنا من سعدي و حافظ را هم چپ مي‌دانم. اخوان اگرچه چپ را درك نمي‌كرد اما يك نيروي چپ محسوب مي‌‎شد. ضمن اينكه اخوان شاعر شعر نو بود و شعر نو دو عامل مهم در ايران داشت كه مظاهر مدرن از طريق آنها وارد ايران شده بود. يكي شركت نفت ايران و ديگري حزب توده. بنابراين نمي‌شد شما شاعر شعر نو باشيد و هيچ نسبتي با گفتمان چپ نداشته باشيد. شاه از شعر نو مي‌ترسيد و مي‌گفت اين زبان ايرانستاني‌هاست. مي‌خواست با اين حرف شعر نو را به شوروي نسبت بدهد. با اين حال اخوان را نمي‌توان يك مبارز چپ دانست چون همان طور كه گفتم نه درك قابل اتكايي از گفتمان چپ داشت نه اينكه اصلا مي‌توانست پذيراي مباني فكري چپ باشد.

پس عامل محرك مشي مبارزاتي او در شعر چه بود؟

به نظر من بيش از هر چيز وطن‌پرستي و آن چيزي كه به آن «ايرانيت» مي‌گويند. تعلق خاطرش به زرتشت هم به خاطر ايراني بودن زرتشت است. اگر زرتشت ايراني نبود، اخوان علاقه‌اي به او پيدا نمي‌كرد. اخوان نمي‌توانست به گفتمان چپ به تمامي آري بگويد. بافت و تربيت ذهني‌اش اين اجازه را به او نمي‌داد. همه ما همين‌طوريم. بعضي چيزها را به خاطر اقليمي كه در آن زندگي و رشد كرده‌ايم و باورهايي كه در آن اقليم از اجدادمان به ما رسيده، نمي‌توانيم بپذيريم. زنده‌ياد دكتر زرياب‌خويي كه در آلمان هم زندگي كرده بود، مي‌گفت اگر شوپن به ايران بيايد و در اينجا كنسرت برگزار كند و پيانو بزند، ممكن است مردم برايش سر و دست بشكنند اما لذتي را كه تظاهر مي‌كنند از پيانو زدن او مي‎برند، واقعي نيست.


اخوان سياسي بود اما امتياز عمده شعر او در اين سياسي بودن نبود. به نظرم بهترين تعبير را محمد حقوقي از اخوان داشت. مي‌گفت مهم‌ترين امتياز اخوان نه زبان اوست، نه ايرانيتش و نه رگه‌هاي سياسي شعرش بلكه امتياز او «غم» است و حساسيت منحصر به فردش در بيان آن غم. به هر حال وقتي اخوان را با نظامي، سعدي، كليم، شهريار و... مقايسه مي‌كنيم، مي‌بينيم كم از آنها نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون