ستوننگار روزنامه
آلبرت كوچويي
داشتن يك ستون در يك نشريه، خبر از توان و قدرت صاحب آن ستون ميدهد، تسلط، قدرت، نامآوري و... همه از شرايطي است كه صاحب ستون بايد داشته باشد و هنگامي كه صاحب آن شد، آن را از مزاياي كارنامه كاري خود ميداند. بسياري از نامداران عرصه روزنامهنگاري در كنار آثار تاليفي و منتشر شده، داشتن يك ستون را در يك نشريه، از افتخارات خود ميدانند كه خود را «كالميست» يا ستوننگار بخوانند.
«آرت بوخوالد» عمري را پاي ستون خود در روزنامهها گذراند؛ هرالد تريبيون و واشنگتنپست. چالز بلو، جيمزبولي، فرانك بروتي از نامداران ستوننگار روزنامه نيويوركتايمزند كه هنوز قلم سحرآميزشان سرنوشت ساز است. در مطبوعات ايران هم چنين بوده است.
ستونهاي فرامرزي، دكتر مهدي سمسار و ... در مطبوعات پيش از انقلاب همواره خبرساز و جنجالآفرين بودهاند.
شايد همين ستوننگاري و كنار آن سرمقالههاي سردبيري، سبب شد تا در دهه پنجاه دكتر سمسار را از سردبيري روزنامه كيهان، كنار گذاشتند و البته جايگزين او نشد، آنكه بايد دكتر سمسار باشد. دو كلمه حرف حساب كيومرث صابري فومني گلآقا در روزنامه اطلاعات، جذابترين ستون در مطبوعات بود، يا ستون جلال رفيع كمي جديتر، باز در همان روزنامه. ستونها از اركان مطبوعاتند، حال و هواي خود و ويژگيهاي خود را دارند. نشر متفاوت و زباني ديگر دارند. خصوصيات نوشتاري متفاوت دارند و بسياري مسائل ديگر و برتر از همه توان و تسلط ستوننگار بر موضوعاتي است كه به آن نگاه دارد. خندهدار آن هنگام ميشود كه ستوننگار آش شلهقلمكار، رقم بزند و در هر زمينهاي خود را علامه دهر بداند كه پرداختهايش هم براي مزاح و فكاهه، دستمايه مناسبي ميشود.
از بخت خوش روزنامههاي ما هميشه ستوننگاران مطرح بسيار داشتهاند، جز اندك كساني كه ميشوند كاريكاتور ستوننگاري.
در دهه شصت كه سردبيري يك هفتهنامه را پذيرفتم وقتي از مديرمسوول- معذورم از نام بردن- خواستم يادداشت مدير مسوول را بنويسد، در برابر چشمان از حدقه در آمده من گفت: من نمينويسم، سردبير، به نام من مينويسد. زحمتش را شما بايد بكشيد!
موضوعات آن را با هم مشورت خواهيم كرد! به نام اين، به كام آن و جز اينها. شايد خندهآورترين بخش آن هنگامي بود كه گاه ميخواستم به درخواست صفحهآرا، يادداشت مديرمسوول را كوتاه كنم كه مديرمسوول بر سرصفحه آمده و من و صفحهآرا با اعتراض شديد صاحب جعلي يادداشت رودررو ميشديم كه حقطلبانه ميگفت چه كار ميكنيد؟ نميشود يك سطر از آن كم كرد، مثل زنجير به هم پيوسته است.
من اجازه نداشتم نوشته خودم را مناسب ستون، كم كنم. موضوع البته با اشارههاي چشم و ابروي من با صفحهآرا، به بعد موكول ميشد كه با قيچي جانانه بيفتيم به جان مطلب! در دهههاي بعد دانستم كه بايد جور بسياري از مديراني را كه سردبير نشريه آنها بودم، به عهده بگيرم.
چنين بود كه به خاطر حرمت گذاشتن بر ستون يادداشت مديرمسوول، از خير ستون يادداشت سردبير ميگذشتم چرا كه ديگر، دو نوشته با يك نثر، اظهر من الشمس بود. آفتاب آمد، دليل آفتاب و البته غمانگيزتر از همه اينها، ترك يك نشريه بود كه مديرمسوول به تصور خود، در آن چند وقت يادداشتنويسي من و يادداشتخواني او، او را صاحب قلم و انديشه كرده است و به قلمفرسايي در آن ستون فلكزده ميپرداخت و شيرينتر آنكه به تصور خود ميتواند در هر زمينهاي قلم بزند و نظريهپردازي كرده، گاه شيرين زباني و فكاهينگاري هم بكند كه خود حديث مفصل خوان از اين مجمل كه حاصل آن چه «شلم شوربايي» ميشد.
همين جا، بدون خودشيريني بگويم كه هميشه ستايشگر ستونهاي همين حضرت ميرفتاح سردبير عزيز «اعتماد» در اينجا و آنجا، در هر روزنامهاي بودهام.
پيش از آنكه يكي از ستوننگاران روزنامه اعتماد باشم، به شهادت آنچه در روزنامههاي ديگر و برنامههاي راديويي، از او ستايش كردهام. ميتوانم مدعي باشم ستايش امروز، حكايت «پاچهخاري»، نيست! كه خدا داند ...