مرگ سردار اسعد بختياري
مرتضي ميرحسيني
عليقليخان بختياري كه بيشتر ما او را با لقبش، يعني سردار اسعد ميشناسيم به سال 1236 در يكي از اقامتگاههاي زمستاني بختياريهاي هفتلنگ متولد شد. بيست و پنج ساله بود كه قاجارها در دسيسهاي مزورانه پدرش را كشتند و خودش را هم مدتي به زندان انداختند. چندي بعد آزاد و از او دلجويي شد و حتي مقام مهمي هم در دربار گرفت، اما دشمني و كينه قاجارها در قلب او و بسياري از بختياريها- كه همگي از اين ماجراي تلخ، زخم خورده بودند- باقي ماند. همين كينه و دشمني، در سير حوادث بعدي موثر افتاد و او و بيشتر بختياريها را به همراهي با مشروطيت كشاند. به قول سهراب يزداني در كتاب مجاهدان مشروطه: «آنان مزه ستم شاهان و شاهزادگان قاجار را چشيده بودند و انگيزهاي قوي براي رويارويي با دربار استبدادي داشتند.» اما خود «عليقليخان سردار اسعد در بين خانهاي بختياري، شخصيتي يگانه و ممتاز داشت.
او فردي بود جهانديده و كتابخوان كه با چند زبان خارجي آشنا بود و كتابهايي را از زبانهاي فرانسه و عربي به فارسي برگردانده، يا به ترجمه و نشر آنها كمك كرده بود. اين درست است كه او به علت جايگاه اجتماعي و شيوه پرورش خود خلقوخويي استبدادي داشت، اما تنها خان بزرگ بختياري بود كه مفهوم حكومت و نظام مشروطه را ميشناخت.» عليقليخان سالهاي زيادي از عمرش را در اروپا زندگي كرد و حتي در روزهاي منتهي به كودتاي محمدعليشاه و به توپ بستن نخستين مجلس شوراي ملي ايران در پاريس بود. اما در دوره استبداد صغير كه پس از كودتا آغاز شد به پشتيباني از مشروطهخواهان برخاست و حتي براي جنگ با دولت كودتا به كشور برگشت. او بود كه بختياريها را در لشكركشي به تهران فرماندهي كرد و خودش فاتحانه پيشاپيش آنان وارد پايتخت شد. پس از آن چندي وزير داخله و مدتي هم نماينده مجلس بود و گاهي اوقات هم شغل رسمي نداشت، اما سايه او- تا روزي كه زنده بود- هميشه بر سياست و تصميمگيريهاي كشور سنگيني ميكرد. حتي در مقطعي نامش در ميان كساني كه مناسب عنوان نايبالسلطنه بودند، ديده ميشد و برخي نمايندگان مجلس و محافل سياسي پايتخت از انتخاب او براي اين مقام سخن ميگفتند كه البته در شرايط پيچيده و مناسبات خاص آن سالها چنين چيزي ممكن و شدني نبود. سردار اسعد در جنگ با شاه كودتاگر و احياي نظام مشروطه نقش مهم و موثري داشت، اما مرد همراهي با جريان انقلاب و تن دادن به اصلاحات ريشهاي و بنيادي نبود. اساسا در مقام ايلخاني نميتوانست با آرمانهايي مثل برابري حقوق و وظايف همه مردم و پايبندي بيچون و چرا با قانون كنار بيايد و
سازگار شود.
همچنين بسيار بيشتر از آنچه ضروري بود در بازيهاي سياسي آن روزگار مداخله كرد و بخشي از آبرو و اعتبار خود را هم پاي اشتباهات كساني كه خودشان را به او ميچسباندند، فدا كرد. اما همان يك انتخاب درست و تاريخي، يعني انتخاب مشروطيت به جاي استبداد كافي بود تا آيندگان اشتباهات و نقاط تاريك و مشكوك و مبهم كارنامهاش را ناديده بگيرند و با احترام از او ياد كنند. او نخستين روز آبان سال 1296 در تهران درگذشت و در اصفهان به خاك سپرده شد.