• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4502 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۳ آبان

گفت‌وگو با سيدمحمد صدر در 40 سالگي 13 آبان

تسخير پاسخي به كودتا بود

ماهرخ ابراهيم‌پور| 40 سال زمان زيادي است كه به گذشته برگرديم و فارغ از فريادها و شعارها به مرور گذشته بپردازيم؛ گذشته‌اي كه هنوز در كشاكش سياست مانده و نمي‌توان به‌طور قاطع و صريح درباره آن با متر و معيار تاريخ سخن گفت، تاريخي كه هنوز زير سيطره سياست مانده و قادر نيست به درستي به تجزيه و تحليل ديروز بپردازد، ديروزي كه اتفاقات ريز و درشت آن امروز ما را رقم زده است، يكي از آن اتفاقاتي كه هنوز درباره اظهارنظر
ضد و نقيض فراواني است و درباره‌اش نمي‌توان به قطعيت و قاطعيت سخن گفت، تسخير سفارت امريكاست؛ سفارتي كه با عقبه‌اي كه از گذشته داشت منجر به شكل‌گيري اتفاقات عجيبي شد كه هنوز بررسي جزييات بستن آن دشوار است؛ بستني كه تقويم خاصي را به خود اختصاص داد و به‌طور علني امريكا را از ايران بيرون انداخت و حالا ساختماني موزه‌مانند از آن بر جاي مانده است؛ ساختماني با ديوارهاي طولاني كه با سكوت خود به خيابان طالقاني مي‌نگرند، خياباني كه در گذشته با ديده متفاوتي سفارت امريكا را پذيرفته بود و امروز چون يادگاري منحوس به آن نگاه مي‌كند؛ يادگاري كه سال‌ها پيش به تسخير دانشجويان انقلابي درآمد كه در حافظه تاريخي‌شان خاطره خوبي از صاحب ساختمان نداشتند. امروز سال‌هاي زيادي از آن حركت انقلابي مي‌گذرد و هر دفعه افراد زيادي از چند و چون جزييات اين تسخير سخن مي‌گويند و وقتي اغلب تسخيركنندگان از رويكرد خود نادمند، دكتر محمد صدر، مشاور محمدجواد ظريف و مدير بخش عربي و آفريقايي وزارت ‌خارجه معتقد است كه تسخير سفارت در زمان خودش كار انقلابي بود و قابل دفاع است. اگرچه محمد صدر جزو تسخيركنندگان نبوده، اما امروز كه آنها پشيمانند از كار آنها دفاع مي‌كند، دفاع در زمانه‌اي كه شايد قدري جسارت بخواهد و بيش از آن عجيب باشد. اما ما كه ديروز نبوديم و بعدها اخبار و سخنان تسخيركنندگان را مرور كرديم، امروز در پي آنيم كه با طرح پرسش‌هايي دريابيم چرا تسخير سفارت در اوايل انقلاب كار درستي بود و بعدها تسخير سفارت عربستان كاري بس زشت و مذموم. در 40 سالگي 13 آبان 58 با محمد صدر به گفت‌وگو نشستيم.

 


زمان اشغال سفارت امريكا كجا بوديد و به چه گروهي گرايش داشتيد؟

زمان تسخير لانه جاسوسي به دليل فارغ‌التحصيل شدن از دانشگاه جزو دانشجويان پيرو خط امام نبودم، اما اغلب بچه‌هاي تسخيركننده لانه جاسوسي از جمله آقاي شيخ‌الاسلام بعدها به وزارت خارجه رفتند. من نيز به وزارت خارجه پيوستم، براي همين هميشه خارجي‌ها تصور مي‌كردند جزو دانشجويان خط امام بودم و خيلي تمايل داشتند كه بدانند چه موضعي نسبت به تسخير لانه جاسوسي داشتم. در سفر كاري‌ام به انگليس، درباره موضوعات مختلف با همتايم به عنوان مديركل خاورميانه بحث كرديم. او هنگام خداحافظي از من درباره عضويت در گروه دانشجويان پيرو خط امام پرسيد كه پاسخ منفي دادم و او بسيار اظهار خوشحالي كرد، اما در ادامه به او گفتم: بهتر است يك نكته را بدانيد، اگرچه جزو دانشجويان خط امامي نبودم، اما از فارغ‌التحصيلان خط امام بودم. به نظرم ابتدا متوجه نشد كه چه گفتم و قدري گيج شد. بعدها در ميان برخي شبكه‌هاي امريكايي ديدم از افرادي كه با من ارتباط داشتند، سوال كرده بودند كه فلاني جزو دانشجويان خط امام بوده يا خير؟ به نظر مي‌رسيد اين موضوع براي‌شان اهميت بسياري داشت، به ‌هر حال جزو گروه دانشجويان پيرو خط امام نبودم، اما هنگام تسخير لانه جاسوسي اغلب شب‌ها اطراف سفارت راه رفته و شعار مي‌داديم. ضمن اينكه برخلاف برخي دوستان هنوز هم معتقدم كه آن اقدام در آن زمان حركت درستي بود.

چرا هنوز اعتقاد داريد تسخير سفارت اقدام درستي بوده است؟

به نظرم اگر در آن شرايط، تسخير لانه جاسوسي صورت نمي‌گرفت، امريكايي‌ها دوباره قضيه 28 مردادماه را تكرار كرده و شاه را برمي‌گرداندند. مرور بعضي مسائل اين ظن را افزايش مي‌داد، زيرا گارد جاويدان به عنوان متعهدترين بخش ارتش به شخص شاه بعد از انقلاب در مرز تركيه جمع شده و آمادگي داشتند تا در صورت به وجود آمدن شرايط مناسب به ايران حمله كنند و مانند روز 28 مرداد 1332 جو داخل را به نفع شاه تغيير دهند. چه بسا مي‎‌توانستند با دخالت امريكا وضعيت را براي ورود دوباره شاه فراهم كنند، اما تسخير لانه جاسوسي باعث شد كه امريكا كاملا در شرايط انفعال قرار گيرد و توطئه تكرار كودتاي 28 مرداد خنثي شود. ضمن اينكه حضور شاه در امريكا شائبه تكرار واقعه 28 مرداد را در ذهن بعضي انقلابيون افزايش مي‌داد؛ اگرچه بعضي دوستان امريكايي شاه با بهانه قرار دادن بيماري او و فراهم كردن شرايط براي معالجه‌ او با سفرش به امريكا به ماجرا جنبه انسان‌دوستانه مي‌دادند، نه جنبه سياسي. خلاصه اين دو دليل باعث شد كه ظن انقلابيون به احتمال تكرار كودتاي 28 مردادماه تقويت و با تسخير لانه جاسوسي، اين توطئه بزرگ خنثي شود. براي همين به نظرم در آن شرايط اقدام درستي بود. البته همين جا بايد اضافه كنم كه مشابه اين اقدام كه در سال‌هاي بعد تكرار شد، همچون حمله به سفارت انگليس و عربستان به ‌شدت كار غلط و اشتباهي بود، به ويژه حمله به سفارت عربستان كه هنوز دليل آن به ‌صورت دقيق مشخص نشده است!

به نظرم براي تسخير سفارت امريكا به دليل نگراني از تكرار كودتاي 28 مرداد بايد مسائلي را در نظر بگيريم. نخست اينكه شاه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به شدت بيمار بود و آن روحيه و انگيزه سال 1332 را نداشت، دوم اينكه نارضايتي از شاه و رژيمش به‌ حدي بود كه شانسي براي بازگشت به قدرت براي او باقي نمي‌گذاشت. حال به عنوان يك دپيلمات، با توجه به اين نكات باز هم تسخير سفارت امريكا را حركت درستي مي‌دانيد؟

بايد بعضي نكات را با توجه به شرايط آن روز بررسي كنيم، نخست اينكه در زمان تسخير لانه جاسوسي، دولت ما يك دولت انقلابي بود و چندان ضرورت نداشت كه اين دولت پايبند ديپلماسي باشد و درك اين نكته بسيار مهم است. البته در همه جاي دنيا نيز پذيرفته شده است، به‌طوري‌كه وقتي در كشوري انقلابي رخ مي‌دهد، حداقل تا سال‌ها سياست‌هاي انقلابي اعمال مي‌شوند.

جناب صدر! نگاه شما از منظر يك ديپلمات مهم است.

من هم از منظر ديپلماسي نگاه مي‌كنم، زيرا هر جا كه انقلاب مي‌شود ساير كشورها منتظر مي‌مانند تا جو انقلابي آن كشور ثبات پيدا كند و شور انقلابي آهسته‌آهسته بخوابد. بنابراين در سال نخست پيروزي انقلاب براي دنيا پذيرفته شده بود كه يك حكومت انقلابي بر سر كار است و چندان ضرورت ندارد كه چنين حكومتي در چارچوب ديپلماسي حركت كند. ضمن اينكه آيا اقدامات امريكا در ايران در چارچوب ديپلماسي بود؟! آيا كودتاي 28 مرداد در چارچوب ديپلماسي رخ داد؟ آيا تامين منافع اسراييل از سوي شاه در چارچوب ديپلماسي بود؟ همه اين حركت‎ها با زور و توطئه پيش رفت. در اينجا بايد به يك نكته مهم اشاره كنم كه شاه مي‌دانست ارتباطش با اسراييل هم در داخل از منظر مردم و علما و هم در خارج در چارچوب روابط با كشورهاي عربي به ضررش است، اما چرا رابطه خوبي با اسراييل داشت؟ به‌طوري ‌كه عمده سازمان‌ها و بخش‌هاي مهم از جمله سازمان‌هاي اطلاعاتي، ارتش، كشاورزي و تبليغات ايران دست اسراييل بود، زيرا امريكا به شاه گفته بود كه اگر مي‌خواهد از طرف ايالات ‌متحده حمايت شود بايد با اسراييل روابط خوبي برقرار كند. لذا اين مسائل بر اساس ديپلماسي پيش نرفته بودند، بلكه بر مبناي زور، قلدري و قدرت قرار داشتند. براي همين كشوري كه سال‌هاي سال تحت سلطه امريكا و انگليس بوده، نيازي نداشت كه سال نخست انقلاب در چارچوب ديپلماسي عمل كند.

از ورود به دولت شهيد رجايي بگوييد، آن زمان چه سمتي داشتيد و نحوه آشنايي و ارتباط شما با ايشان چگونه بود؟

من با شهيد رجايي وارد وزارت خارجه شدم. قبل از آن بايد بگويم او به شخص من خيلي لطف داشت. زمان نخست‌وزيري رجايي، مسائل سياسي كشور خيلي درهم ‌پيچيده و حساس بود. در آن زمان روزنامه‌هاي بسياري منتشر مي‌شد و تا مدتي اين وضعيت شكوفايي و آزادي مطبوعات را در پي داشت، اما در عين حال جمهوري ‌اسلامي صاحب روزنامه نبود. كمونيست‌ها، مائوئيست‌ها، ناسيوناليست‌ها و بعضي ديگر داراي روزنامه بودند، اما روزنامه‌اي كه مواضع انقلاب را تا حدود زيادي تبيين و منتشر كند، وجود نداشت. بعدها بني‌صدر روزنامه «انقلاب اسلامي» را منتشر كرد كه آن‌ هم در چارچوب جمهوري ‌اسلامي نبود، براي همين آقاي رجايي نسبت به روزنامه‌هايي از گروه‌هاي متفاوت حساسيت زيادي داشت. از سوي ديگر در سال نخست انقلاب با توجه به آزادي‌هاي به وجود آمده، مخالفان جمهوري اسلامي از امكانات بيشتري نسبت به موافقان آن برخوردار بودند، زيرا آنها از قبل سازماندهي و آمادگي داشتند، در حالي كه انقلابيون و مسوولان حكومتي، آمادگي انتشار روزنامه‌اي حرفه‌اي را براي تبيين و بيان مواضع انقلاب اسلامي نداشتند. در آن شرايط سياسي كشور براي رجايي بسيار مهم بود كه روزنامه‌هاي منتشر شده هر روز چه مطالبي مي‌نويسند. به همين دليل من مسووليت پيدا كردم كه روزنامه‌هاي منتشر‌شده در هر روز را بررسي كنم و به او گزارش روزانه بدهم. رجايي خيلي با دقت گزارش‌هاي روزانه من را مي‌خواند كه خبرهاي خلاصه شده مطبوعات بود. يك روز به من گفت: گزارش‌هايي كه برايم مي‌نويسيد، خيلي خوب و مفيد است و من با خواندن آنها كاملا آگاه مي‌شوم كه در چه شرايطي قرار داريم. مطالب شما زياد است، اما من اصرار دارم كه همه گزارش‌ها را بخوانم، اگرچه وقت ندارم، براي همين مي‌خواهم مطالب را خلاصه‌تر بنويسيد. آقاي رجايي حق داشت، مطالب فراوان و كار نخست‌وزير هم خيلي زياد بود و گاهي تا پاسي از شب در دفتر نخست‌وزيري حضور داشت و همان موقع جلسه را برگزار مي‌كرد! با وجود كار زياد و مسائل درهم پيچيده كشور، قرار شد گزارش‌نويسي از خبرهاي مطبوعات به‌ صورت خلاصه انجام شود. چند ماهي اين كار ادامه پيدا كرد تا اينكه بحث تعيين وزيران به ‌ميان آمد.

شما در كتاب‌تان به تصميم شهيد رجايي براي تحصن در دفتر روزنامه انقلاب اسلامي اشاره كرده‌ايد، آيا چاره‌اي جز تحصن وجود نداشت؟ نمي‌شد از روزنامه‌نگاري چون كيومرث صابري براي غلبه با تفكر مقابل استفاده كرد؟

آن زمان رجايي به عنوان نخست‌وزير اين امكان را نداشت كه ميان انبوه كارها روزنامه‌اي را هم منتشر كند كه بيانگر مواضع نخست‌وزيري باشد. از سوي ديگر، بني‌صدر در مقام رييس‎جمهور مسووليت چنداني نداشت و در واقع همه امور به عهده نخست‌وزير بود، از همين‌رو بعدها اين دو سمت با هم ادغام شد. به ‌هر حال، آن زمان بني‌صدر به عنوان رييس‌جمهور از امكانات بيشتري برخوردار بود و براي همين به چاپ روزنامه «انقلاب اسلامي» دست زد، اما انبوه كارهاي نخست‌‌وزير فرصتي برايش باقي نمي‌گذاشت كه حتي چند صفحه از گزارش‌هاي من را بخواند، چه برسد به اينكه بخواهد دفتر روزنامه تاسيس كند! درگيرودار تعيين اعضاي كابينه كه نخست‌وزير بايد وزيران را انتخاب مي‌كرد، موافقت رييس‌جمهور را مي‌گرفت و پس از آن براي معرفي به مجلس مي‌فرستاد تا آنها از مجلس راي اعتماد بگيرند و كابينه تشكيل شود، اختلافات ميان بني‌صدر و رجايي بيشتر شد. آنها در سه سمت (وزارت امور خارجه، وزارت اقتصاد و وزارت بازرگاني) به تفاهم نرسيدند. هر چند بعدها در انتخاب كاظم‌پور به عنوان وزير بازرگاني به توافق دست پيدا كردند، اما در دو سمت ديگر تا زماني كه بني‌صدر رييس‌جمهور بود، به تفاهم نرسيدند و مجلس سرپرستي دو وزارتخانه را به نخست‌وزير داد. لذا رجايي هم نخست‌وزير بود و هم سرپرست وزارت‌ امور خارجه و اقتصاد. او يك شب من را براي صحبت درباره وزارت‎ امور خارجه صدا كرد و خواست كه براي سروسامان دادن به اوضاع اين وزارتخانه همراهش باشم، به شرط اينكه در آنجا ماندگار نشوم و پس از سامان دادن وزارتخانه به شكل و شيوه انقلابي، دوباره به نخست‌وزيري بازگردم. هر وقت ياد آن شرط مي‌افتم، گريه‌ام مي‌گيرد.

شهيد رجايي قصد داشت در وزارت‌ امور خارجه چه تغييراتي انجام دهد؟ او از چه منظري به وزارت‌ امور خارجه نگاه مي‌كرد؟

رجايي چندان فرصتي براي تغييرات اساسي در وزارت امور خارجه نداشت. هفته‌اي يك‌بار براي جلسه به وزارتخانه مي‌آمد. در واقع وزارت امور خارجه را خود بچه‌هاي وزارتخانه اداره مي‌كردند.

وقتي براي نخستين بار به وزارت خارجه رفتيد، اوضاع وزارتخانه چگونه بود؟

طبيعتا ساختار وزارت امور خارجه متعلق به دوره پهلوي بود و همه اجزاي آن به شكل وزارتخانه شاهي اداره مي‌شد.درباره بني‌صدر حرف‌هاي زيادي گفته مي‌شود، برخي منتقدان ديروزش معتقدند كه او خائن نبود، اما جاه‌طلب بود. حال پس از گذشت سال‌ها، چالش ميان بني‌صدر و رجايي را چگونه مي‌بينيد؟ به نظرتان اگر فضاي كشور انقلابي نبود و شخصيت هر دو كمي پخته‌تر بود، آيا باز هم به چالش برمي‌خوردند؟ پس از سي يا چهل سال كار سياسي به اين نظريه رسيدم كه برخلاف آنچه فكر مي‌كنيم، رفتار سياسي انسان‌ها بر مبناي تفكر سياسي آنها نيست. رفتار سياسي افراد بر مبناي شخصيت‌شان شكل مي‌گيرد و اينكه چه ويژگي‌هاي شخصيتي دارند. براي مثال فردي شجاع يا ترسو؛ خودخواه و متكبر يا متواضع؛ محافظه‌كار يا تندرو؛ مقام‌دوست يا بي‌اعتنا به پست و مقام؛ پول دوست يا بي‌تفاوت به ماديات؛ طبيعي يا غيرطبيعي؛ لجباز يا كينه‌توز؛ صريح و صادق يا رياكار و اعتقاداتش برايش اهميت دارد يا منافعش. چنين ويژگي‌هايي رفتار سياسي انسان‌ها را شكل مي‌دهد. به عنوان مثال بني‌صدر بحثي به عنوان كيش شخصيت را در كتابي با همين عنوان مطرح كرد و به نقد خودشيفتگي پرداخت، در حالي‌ كه فردي خودخواه بود و خود را بسيار مي‌پسنديد. تا جايي كه خويش را متفكر جهان اسلام مي‌دانست و به افراد هميشه با ديده تحقير نگاه مي‌كرد و نسبت به آنها رفتار بسيار بدي داشت. اين به دليل همان ويژگي‌هايي است كه برشمردم. بني‌صدر از خود رفتاري بروز مي‌داد كه به تفكرش ربطي نداشت، بلكه از شخصيتش نشات مي‌گرفت. بهتر است به گوشه‌اي از رفتارهايش در برخورد با رجايي اشاره كنم. آقاي رجايي تعريف مي‌كرد كه وقتي با بني‌صدر جلسه داشت، پشتش را به رجايي مي‌كرد. اين رفتار بني‌صدر اصلا ربطي به تفكرش نداشت، بلكه نشان‌دهنده شخصيت او بود. بنابراين مساله مهم در اين چارچوب، ويژگي‌هاي شخصيتي افراد است نه نوع تفكرشان. آن ويژگي‌ كه در ابتداي سخنم برشمردم تنها درباره بني‌صدر صدق نمي‌كرد، بلكه به همه شخصيت‌هاي سياسي برمي‌گردد. شايد بهترين نمود آن در زمان رياست‌جمهوري احمدي‌نژاد قابل رويت بود، چون اين فرد تفكري نداشت و تمام حركاتش بر مبناي شخصيتش شكل گرفته بود. بنابراين به اين نكته رسيدم كه از منظر روانشناسي، طبيعي بودن در شكل‌گيري شخصيت سياسي و در نتيجه رفتار سياسي مهم است. در حال حاضر نيز نمونه چنين ويژگي‌اي را در ترامپ مي‌بينيم. اما در آغاز انقلاب و دوره رياست‌جمهوري بني‌صدر و نخست‌وزيري رجايي، نخست‌وزير فردي فرهيخته و عارف‌مسلك بود كه به قول معروف دنيا و مافي‌ها براي او دو ريال هم ارزش نداشت و تمام وجودش براي اسلام، انقلاب و مردم بود.

با چه تفكري وارد وزارت خارجه شديد، آن زمان چه ذهنيتي داشتيد؟

قبل از دوران دبيرستان با مسائل سياسي آشنا شدم كه يك دليل آن به خانواده و فضاي سياسي حاكم بر آن برمي‌گشت و بخش ديگر به خاطر روحيات خودم بود. هر قدر نسبت به مسائل اقتصادي حساس نبودم و پيگيري هم نمي‌كردم، به همان ميزان از دوران دبيرستان نسبت به مسائل سياسي حساس بودم. به ياد دارم روزي كه سالن ورزشي دبيرستان حكيم نظامي با حضور فرماندار و برخي مسوولان شهر افتتاح شد، وقتي سرود شاهنشاهي را نواختند، من به عنوان پسري چهارده ساله نايستادم. بعدها يكي از همكلاسي‌هايم به نام حسن زند كه پدرش يكي از فئودال‌هاي قم و رفيق رييس ساواك شهر (سرهنگ وديعي) بود، چند روز بعد از مراسم به من گفت: فلاني چكار كردي؟ بعد توضيح داد كه رييس ساواك قم به پدرش گفته است كه اجازه نده پسرت با اين فرد معاشرت كند. پدر زند پرسيده بود چرا؟ و او گفته بود: موقعي كه در سالن سرود شاهنشاهي نواخته شد، او نايستاد. قصدم از بيان ماجرا اين است كه بگويم، سياسي بودن از همان دوران نوجواني در من وجود داشت كه بخشي از آن به‌ خاطر محيط خانواده بود؛ خانواده‌اي كه سياست در آن ريشه داشت. پدربزرگم، صدرالدين صدر از روحانيون برجسته بود و از بسته شدن حوزه علميه قم به‌ويژه پس از درگذشت حاج عبدالكريم حائري در برابر خشونت رضاشاه جلوگيري كرد. علاوه ‌بر اين، خانواده ما با سياست بيگانه نبود و هميشه در خانواده، بحث‌هاي سياسي وجود داشت تا اينكه در دانشگاه بيشتر نمود پيدا كرد. همچنين قبل از ورود به دانشگاه به مطالعات سياسي علاقه زيادي داشتم و آن موقع كه بحث و اطلاعات تازه درباره سياست داخلي محدود بود و در اين زمينه كمتر منبع خوبي براي مطالعه وجود داشت، ناچار سراغ منابعي مي‌رفتم تا درباره سياست خارجي اطلاعاتي به‌روز پيدا كنم. يكي از اين منابع، روزنامه حزب رستاخيز بود كه در آن مطالب خوبي درباره سياست خارجي چاپ مي‌شد؛ مطالبي كه بهتر از مطالب روزنامه كيهان و اطلاعات بود. از همان موقع، مقالات سياست خارجي را مي‌خواندم و در كنار آن از خواندن كتاب‌هاي سياسي نيز غفلت نمي‌كردم. از جمله كتاب‌هايي كه آن موقع خواندم؛ كتاب «الجزاير و مردان مجاهد» اثر حسن صدر درباره انقلاب الجزاير بود، لذا از همان دوره به مسائل سياست داخلي و خارجي علاقه‌مند بودم، براي همين ورودم به وزارت خارجه بدون اطلاعات قبلي نبود و شايد به همين دليل شهيد رجايي به من پيشنهاد داد كه به وزارت خارجه بروم. از طرف ديگر زماني ‌كه به عنوان مشاور مطبوعاتي با او همكاري داشتم، متوجه شده بود كه با سياست بيگانه نيستم.

با شناخت و همكاري‌اي كه با شهيد محمدعلي رجايي داشتيد، بعدها كپي‌برداري از شخصيتش تا چه اندازه براي‌تان آزار‌دهنده بود و چه واكنشي نشان داديد؟

اگر مطبوعات و سايت‌هاي خبري آن زمان را مرور كنيد، نقدهاي گاه‌ و ‌بي‌گاه من را به رويكرد احمدي‌نژاد خواهيد ديد. به عنوان نمونه در مصاحبه‌اي به مناسبت هفته دولت كه در سايت جماران منتشر شد، به اين مطلب اشاره كردم كه آقاي احمدي‌نژاد ظلم‌هاي زيادي به جمهوري اسلامي كرد و دوران رياست‌جمهوري‌اش، دوران به عقب رفتن انقلاب اسلامي بود و بايد در زمان خودش بررسي شود. در واقع از نظر ابعاد سياسي، اقتصادي و اخلاقي و بسياري جوانب ديگر عقبگرد شديدي داشتيم. به نظرم دوران احمدي‌نژاد، دوران در پرانتزي بود كه متاسفانه هنوز هم مشكلات كشور در حوزه سياست خارجي، سياست و اقتصاد و به‌ويژه اختلاس‌ها و سوء‌استفاده‌هاي مالي كه از آن زمان شروع شد، ادامه دارد. در واقع يكي از ظلم‌هاي بزرگي كه احمدي‌نژاد انجام داد، اينكه خودش را ادامه‌دهنده راه رجايي معرفي كرد، در حالي‌ كه ميان اين دو تفاوت از آسمان تا زمين است! رجايي جزو پاك‌ترين نيروهاي انقلابي بود و در آن فضاي انقلابي همواره شور خدمت به اسلام و مردم را در سر داشت. ما واقعا با نگاه به شخصيت و رويكرد رجايي مريدش بوديم، زيرا تمام زندگي‌اش در خلوص، پاكي، منافع مردم و اسلام و انقلاب خلاصه شده بود. اما احمدي‌نژاد با شعاري دروغين اين ظلم را به كشور و نسل جوان كرد و خودش را ادامه‌دهنده راه رجايي جا زد و چون نسل جوان رجايي را نديده بود، هنوز هم بعضي افراد خيال مي‌كنند كه رجايي مانند احمدي‌نژاد بوده است، در حالي ‌كه به هيچ‌وجه چنين چيزي واقعيت نداشت.

براي همين بايد از افرادي كه با شهيد رجايي كار كرده‌اند، پرسيد كه احمدي‌نژاد تا چه حد شبيه رجايي بوده است.

محمدجواد ظريف در جلسه‌اي زمان رياست‌جمهوري احمدي‌نژاد گفت: نظراتم درباره سياست خارجه مانند محمد صدر است، اما صدر فرد شجاعي است و در مصاحبه‌هايش نقد خود را به وضعيت سياست خارجه بيان مي‌كند؛ كاري كه من نمي‌كنم. زمان احمدي‌نژاد در مصاحبه‌هايم بر اساس تجارب و تخصصي كه در سياست خارجي داشتم، به نقد سياست‌هاي وزارت امورخارجه پرداختم و اشتباهاتش را به طور مكرر گوشزد ‌كردم. البته در اين ميان متوجه بودم كه اقتصاد در حالت ضعف قرار گرفته و واردات بر صادرات برتري يافته و توليد ديگر رمقي ندارد، اما چون در مسائل اقتصادي تخصصي نداشتم، درباره آنها صحبت نمي‌كردم. در حالي ‌كه بر مسائل سياست خارجي دوره احمدي‌نژاد بر حسب تجربه و تخصصم تمركز كردم و نقاط ضعف اين حوزه را در مصاحبه‌هاي بسياري يادآور شدم، به قدري كه شايد درست نباشد كه بگويم. حتي زنده‌ياد هاشمي‌رفسنجاني از مخالفان اصلي احمدي‌نژاد، تا زماني‌ كه او بر سر كار بود، انتقادي جدي از وي نكرد. حسن روحاني نيز به عنوان رييس مركز تحقيقات استراتژيك گاهي پس از چند نقد منعكس ‌شده در مصاحبه‌ها، حرف‌هايي به شكل انتقاد بيان مي‌كرد. بنابراين به اين شكل نبود كه در زمان احمدي‌نژاد سكوت كنم و از نقد سياست‌هاي خارجي بپرهيزم. با وجود نقدي كه به سياست خارجي احمدي‌نژاد مي‌كردم، بدنه وزارت امور خارجه به من لطف داشت و حتي وزيراني كه در دوره او سركار بودند، با من با احترام برخورد مي‌كردند. ضمن اينكه به عنوان كارشناس در وزارت امورخارجه رفت‌وآمد داشتم و به‌ تبع جلساتي در وزارت امور خارجه برگزار مي‌شد كه در آن حضور پيدا مي‌كردم. در همان جلسات مي‌شد دريافت كه عمده اعضاي وزارت امورخارجه، سياست‌هاي احمدي‌نژاد را قبول نداشتند و در آن جلسات از اين موضوعات صحبت مي‌شد. از آن طرف احمدي‌نژاد و مجموعه افرادي كه با او كار مي‌كردند از تشكيل جلسات ما رضايت نداشتند و حتي به وزير وقت گفته بودند كه جلسات صدر را به هم بزنيد. آنها هم گفته بودند با موقعيتي كه صدر در مجموعه وزارت امور خارجه دارد، چنين كاري ممكن نيست؛ لذا از حراست خواسته بودند كه جلسات ما را به هم بزنند كه حراست نيز چنين درخواستي را نپذيرفته بود. به ياد دارم آن زمان مصاحبه مفصلي با روزنامه شرق انجام دادم و تمام سياست خارجي احمدي‌نژاد را زير سوال بردم. دو روز بعد، جوانفكر، مشاور مطبوعاتي احمدي‌نژاد مصاحبه مفصلي عليه من انجام داد و در آن مصاحبه گفت: افرادي كه امروز سياست خارجي احمدي‌نژاد را زير سوال مي‌برند، زماني‌ كه خودشان در وزارت خارجه مسووليت داشتند، چه خيانت‌ها كه نكردند و بايد محاكمه شوند و از اين حرف‌ها.

مشكل جوانفكر اين بود كه من را نمي‌شناخت و نمي‌دانست در وزارت امور خارجه چه موقعيت و شخصيتي دارم. او تصور مي‌كرد با تهديد به محاكمه كردن عقب‌نشيني مي‌كنم و ديگر دم از سياست خارجه نمي‌زنم، اما دو، سه روز بعد مصاحبه مفصل‌تري در نقد سياست خارجي احمدي‌نژاد انجام دادم و آنها متوجه شدند كه از تهديد نمي‌ترسم. بعد از آن، ديگر به نقدهايم واكنشي نشان ندادند، چون فهميدند كه خيلي ترسو نيستم.


رجايي خيلي با دقت گزارش‌هاي روزانه من را مي‌خواند كه خبرهاي خلاصه شده مطبوعات بود. يك روز به من گفت: گزارش‌هايي كه برايم مي‌نويسيد، خيلي خوب و مفيد است و من با خواندن آنها كاملا آگاه مي‌شوم كه در چه شرايطي قرار داريم. مطالب شما زياد است، اما من اصرار دارم كه همه گزارش‌ها را بخوانم، اگرچه وقت ندارم، براي همين مي‌خواهم مطالب را خلاصه‌تر بنويسيد.

بني‌صدر بحثي به عنوان كيش شخصيت را در كتابي با همين عنوان به نقد خودشيفتگي پرداخت، در حالي‌ كه فردي خودخواه بود و خود را بسيار مي‌پسنديد. تا جايي كه خويش را متفكر جهان اسلام مي‌دانست و به افراد هميشه با ديده تحقير نگاه مي‌كرد و نسبت به آنها رفتار بسيار بدي داشت. اين به دليل همان ويژگي‌هايي است كه برشمردم. بني‌صدر از خود رفتاري بروز مي‌داد كه به تفكرش ربطي نداشت، بلكه از شخصيتش نشات مي‌گرفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون