براي استادم قندي
مهرشاد كاكاسلطاني
استاد عزيزم! من دانشجوي سابق شما هستم در دانشگاه علامه. مرا به ياد نخواهي آورد، ميدانم. از آن روزها در بين سالهاي 75 تا 79 بيشتر از 15 سال ميگذرد و من برخلاف بسياري از دانشجويانت راه روزنامهنگاري را نرفتم، در روابط عمومي مشغول به كار شدم. زندگي؟ خوب است الحمدالله؛ بهتر از كار و بار روزنامهنگارهاي هم عهد شما و هممسلكانت هست. امروزيها را؟ نميدانم، برخيشان كه راه و رسم شما را برگزيدند، براي لقمه ناني سخت ميدوند؛ سخت. تعداديشان نيز خدا بركت دهد، روزگارشان بد نيست. ياد گرفتهاند چگونه پول دربياورند، خوب ياد گرفتهاند. امروز با عزت، سر دستها بودي، در قطعه نامآوران آرام گرفتي. لياقتش را داشتي در جمع نامآوران باشي؛ چه كسي بهتر از شما كه به خبر حرمت داد. عزتمند زندگي كرد و جمعي عاشقانه دوستش داشتند. ياد سختگيري هايت در كلاس ميافتم و چقدر عجيب است كه در تمام اين سالها انگار با شما زندگي كردهام. آخر، فراوان از شما مثال ميزنم و اندك خاطراتي هم كه از شما دارم را بهتر از جان نگهش ميدارم. هنوز يادمان نرفته براي درس روزنامهنگاري تخصصي نشريه ساختيم. فكرش هم مو به تن آدم راست ميكند. در آن سن، در آن سالها، نشريهاي با رعايت تمام اصول خبري، پر از مصاحبه، يادداشت، مقاله و گزارش و صفحهبندي. يك تحريريه يك نفره. يادم هست در جابهجايي روزنامهها گاهي به چپ ميزدي گاهي به راست. ما جوانان خام، گيج اين حركتهاي شطرنجي شما بوديم. ميگفتي هر جا از من بخواهند نگاهم به خبر پاك و مقدس باشد، آنجا خانه من است. يادت هست؟ با چه ذوقي خبرخواني ميكردي، خبرهاي داغ روزنامه را قبل از چاپ برايمان ميآوردي، مشق خبر بكنيم؟
آخر سر هم ميگفتي چاپ شدهاش را فردا در روزنامه بخوانيد. چقدر به كارت علاقه داشتي و چقدر دغدغه داشتي از ما در كارمان «باوجدان» بسازي. سخت است استاد، به خدا سخت است. ميخواهيم؛ نميشود گاهي. نسل ما انگار حوصلهاش از آغاز سر رفته بود. ما را چه به قندي شدن. اصلا اگر قرار بود همه ما قندي بشويم كه قطعه نامآوران به وسعت يك شهر ميشد. استاد! روزهاي سختي كه نبودي، رسم شاگردي را به جا نياورديم. مدام با نامت پز داديم و كتابهايت را هر سال خريديم و به دوستداران خبر هديه كرديم، شايد اينگونه رسم شاگردي را به جا آورده باشيم، اما اينها نميشود سر زدن و احوالپرسي.
نميشود به دستبوسي كسي رفتن كه بسيار از او آموختيم. اصلا اگر او نبود مگر ميتوانستيم سختيهاي اين راه سخت را تحمل كنيم. استاد باور نبودنت سخت است، اما قول ميدهيم فراموشت نكنيم. اصلا مگر ميتوان فراموشت كرد وقتي آثار حضورت بر در و ديوار اين شهر به وضوح نمايان است. قند حضورت كاممان را از همان روزها شيرين كرد، حلاوتش را با دنيا عوض نميكنيم. خدانگهدار استاد، هميشه دوستت داريم.
٭روابط عمومي بانك رفاه كارگران