1- محمود مشرف آزاد تهراني يا همان كه كوتاه صميمي ميشناسيم: م. آزاد را نميتوان در شمار قلههاي شعر معاصر به شمار آورد؛ اما نام او در دفتر پر برگ و بار شعر روزگار ما جايگاه و روشناي خودش را دارد. اگر گزينهاي از شعر معاصر گردآوري شود و نامي از او نباشد، بيهيچ گمان آن گزينه از كمال بركنار خواهد بود. خوانندگان پيگير شعر معاصر، شعرها و پارههاي درخشاني از او در حافظه دارند. «بيتو خاكسترم» در دفتر «آيينهها تهي است» از اين شمار است. يا شعرهاي «اسم شب»، «پرنده بودن» و «پيراهن آسمان» در شمار سرودههاي تندرست و ...
خواندني او هستند. كارنامه ادبياش، جز شعر، سرشار از كارهايي ماندني است. نقد و بررسي شعر معاصر، ترجمه، تاليف و بازنويسي آثاري براي كودكان و نوجوانان از اين جملهاند. م. آزاد را فارغ از جنبههاي تغزلي آثارش در مجموع ميتوان در جريان سمبوليسم اجتماعي دستهبندي كرد؛ گو اينكه در اين ردهبندي شاعري نامدار به شمار نيايد آنجا كه سخن از نيما و اخوان و فروغ باشد؛ با اين همه رگههاي جامعهگرايي و تعهد انساني شعر او بسيار پررنگ و چشمگير است.
2- تني چند از نامآوران فرهنگ و هنر معاصر در دهههاي 30 و 40 و 50 به ضرورتهايي، پاري از عمر خود را در خوزستان به ويژه شهر آبادان گذراندهاند. ابراهيم گلستان، مهدي اخوانثالث و م. آزاد از اين شمارند. آبادان موجوديت و رونق دوباره خود را در سده حاضر مديون كشف نفت، احداث پالايشگاه و تاسيسات و البته حضور خارجيان- به ويژه انگليسيها- است. حضور متخصصاني از گوشه و كنار جهان و مهاجرت ايرانيان از چهار گوشه كشور براي كار و زندگي، سايهاي از پويايي و سرزندگي بر اين شهر افكند. شهر البته به دو بخش مرفهنشين شركتي و كارگري و تهيدست غيرشركتي تقسيم شده بود و تضاد اين بخشها چيزي نبود كه از چشم ساكنان و تازهواردان بركنار بماند. م. آزاد كه در دوره تحصيل در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران (1336-1332) در دانشسراي عالي نيز درس خوانده بود و براي اداي تعهد دبيري بايد چند سالي در يكي از شهرستانها خدمت ميكرد، آبادان را براي كار برگزيد. از اين رو از 1336 به مدت 5 سال به آبادان كوچيد و در آنجا با صفدر تقيزاده، محمدعلي صفريان، سيروس طاهباز، ناصر تقوايي و... آشنا شد. آشنايياش با طاهباز كه او هم مدتي را در آبادان به سر ميبرد، بعدها پاي م.آزاد به را به مجلات ادبي كشاند. آن تضاد مناطق شركتي و غيرشركتي كه از آن سخن گفتيم از چشم م.آزاد نيز پنهان نماند. چنانكه در موخره «با من طلوع كن» آخرين دفتر شعري كه به طور مستقل از او چاپ شد، نوشت:«تضاد آشفتهام كرده بود: آبادان يك طرف دنيايي بود مردهوار از بداوت و بداهت و يك طرف ديگر، زندهوار از صنعتي كه ماشيناش جاي آدميزاد را ميگرفت...»1
3- تاثير زندگي در آبادان در تصويرهاي برخي شعرهاي م.آزاد همچون «به من سكوت بياموز» (قصيده بلند باد: 1345)، «در آن فصول غريب» و «در انتظار شهري ويران» (با من طلوع كن) نمايان است. جز اين، م.آزاد 7 شعر دارد با نامهاي «آبادان» (قصيده بلند باد)، «شوش» (آيينهها تهي است: 1346)، «شوش»، «هالريت» و «فصل خفتن» (با من طلوع كن: 1352)، «آبادان» و «آهاي بچههاي بهمنشير» كه پس از انتشار آخرين دفتر مستقل شعر او(با من طلوع كن) سروده شدهاند. اين شعرها را ميتوان «خوزيات» م. آزاد و بازتاب حضور و زندگي او در خوزستان به شمار آورد. گفتني است در كارنامه شعري مهدي اخوانثالث هم بازتابي از زندگي چند سالهاش در خوزستان در چندين سروده آمده است كه شايد شهرت شعر «شوش را ديدم» از همه بيشتر باشد. دفتري هم از ايشان با عنوان «منظومه بلند سواحلي و خوزيات» منتشر شده است.
شعر «آبادان» در دفتر شعر «قصيده بلند باد» شرح شبهاي آبادان است؛ شبي كه پر از ستارههاي غريب است و ميان شط بزرگ، «آسمان زرد غميني است»، شبي كه ماه «كنار خيمههاي عربها» شعلهور است و «از شكوفههاي بزرگ» و «عجيبترين گياهان» پر است. م.آزاد در اين شب فرياد برميآورد:«من باغ آفتابم» و در تاريكي، باغهايي از آهن ميبيند. آتشي كه از فلرهاي پالايشگاه بلند ميشود و در جريان هوا و نسيم به رقص درميآيد در چشم شاعر، تصوير زيبايي پديد آورده است: آفتابگردانهايي از آتش بر ساقههاي فولاد.
م. آزاد دو شعر با عنوان «شوش» دارد؛ يكي كه چهارپارهاي كوتاه است و در دفتر «آيينهها تهي است» آمده و تغزلي است كه با حسرت آميخته است:«وين دشت نيلگونه شادي شكار/ روزي بهارخانه خورشيد بود/ رنگينكمان زنده هر شاخسار/ بر آسمان تاك كهن ميغنود»، ديگري كه حال و هوا و حسرت شعر «شوش را ديدم» اخوان را به ياد ميآورد، حاصل چنين نگاهي است:«شعر اگر زندگي است- و شعر من زندگي من- پس حديث نفسي است و از قضاي روزگار، اين شعرها حديثگويي هم هست- شعر سفر هم هست- سفر و حضر- ديدار از شوش با گورستان چغازنبيل و دشت صاف باستانياش و حضور نامرئي اسكندر و نميدانم كدام جانور آشوري يا پارسي و قبر دانيالش كه دانيال مسلمان شدهاي است و شط كوچكش و آدمهاي كورمكورياش كه توي آلونكهاشان جاي خوابيدن، كپه مرگ ميگذارند...»2
م .آزاد وقتي از شهر باستاني شوش ديدار ميكند كه آنجا «در حصار گمان خفته بود.» بيداد گرماي شهر را چنين توصيف ميكند:«شهري كه بر مغاكش، فرياد استوايي خورشيد مينشست» و او «آفتاب باطل» را «در زير آسماني تاريك و بيتبسم» ميبيند. «كوران و پيرزادان» با او سخن ميگويند و مردههاي بينام و بيشكوه «بر خاك بينشان چغازنبيل/ با كوزههاي خاليشان/ خاموش/ فرياد ميزنند» و او در تمام روز «در عمق آبهاي گلآلود» تاراج را نيايش ميكند. شباهنگام هم «ديوانگان و سربازان» كه از بابل آمده بودند، سرهايي خونين بر ترك زين داشتند. وقتي از شهرهاي بيدار و بيتبسم و با جامهاي كهن برميگردد كه «گيسوان سركش سبز»ش «از شاخههاي مرده زيتون» است و آنگاه «در نيمروز ظلمت/ خورشيد ارغواني/ از گورستان چغازنبيل/ (شهر هزار اندوه) / تا رود صد قلق/ بر آبها شكست...»
شعر «هالريت»3 كه يادآور شكلگرايي شاعران همروزگار اوست، هجويهاي است عليه زندگي ماشيني شده كاركنان شركت نفت:«صدتا صدتا/ سوراخسوراخ/ زير رگبار ماشين ميلادشان/ كودكان، / كودكان مرگ، /زاده ميشوند؛ / از آغاز................... تا صفر/ از صفر............... تا بينهايت.» آنجا كه طنز تلخ م.آزاد گل ميكند، ميسرايد:«آقاي صابري/ خاموش مينشيند/ پنجاهوپنج دختر- ماشين/ با چشمهاي سبز الكترونيكيشان/ شعله ميكشند/ و صدها هزار زاغ/ بر آسمان كاغذي آمار/ پرواز ميكنند...»
شعر «فصل خفتن» كه در حقيقت، سوگنامهاي ميتواند در شمار آيد، حاصل تامل م.آزاد در تضاد طبقاتي «شركتي/ غيرشركتي» محيط صنعتي آبادان است:«شعر فصل خفتن يادي به درد و دريغ است از سالهايي كه در آبادان بوديم و پريشان و گيج و گم و نوميد نوميد...»4. شعر فصل خفتن، فريادي است كه م.آزاد در كنار شط و «خزان نيلي نخلستان» از اعماق جان برميآورد: «فرياد ميزديم/ و خاربوتههاي بلندي كه دير ميروييدند/ و زود ميدرخشيدند/ از مردگان رود حكايتها ميكردند» كودكان «در گاهوارههايي از ريشههاي نخل» ميميرند و «ويله زنان عرب» در نخلستان ميپيچد. در ميانه شعر هم ناگهان از كودتاي 28 مرداد يادي ميشود:«هر شب از آن سوي تاريكي/ فريادهاي خونين ميآمد:/ در بيستوهشتمين روز/ از ماه سرخ مرداد/ اشباح كور، هر شب/ پاي درختها/ يك چهره دريده به جا ميگذاشتند؛ / و ما ميگريختيم/ تا قلب نخلستان...» شب «فصل خفتن»، زرد است و پرهياهو و آفاقي بيپرنده دارد و صدايي هم اگر شنيده ميشود، از مرگ يا سقوط خبر ميدهد: «در ايستگاه پنج/ مردي ميان آتش ميسوخت!»
م. آزاد پس از دفتر «با من طلوع كن» در سال 1352 ديگر دفتر شعري منتشر نكرد و بيشتر وقت و همت خود را صرف ترجمه، تاليف و بازنويسي و ويرايش آثاري براي كودكان و نوجوانان كرد. نقدونظرهايي هم بر شعر شاعران معاصر نوشت كه كارنامه ادبياش را خواندنيتر كرده است. شعرهايي كه از اين زمان تا واپسين دم زندگي سرود و كمتر در جايي منتشر شدند پس از مرگ او با عنوان «تازهها» در مجموعه اشعارش گرد آمدند. در ميان اين شعرها، دو خوزيات ديگر نيز به چشم ميخورد: شعري با نام «آبادان» كه در قالب چهارپاره سروده شده است و به مترجم گرانسنگ خوزستاني، صفدر تقيزاده تقديم شده است. آباداني كه م.آزاد در اين چهارپاره تصوير ميكند در دل خورشيد شكفته است و از بهار و برگ نيلوفر خالي و از عطر خموش نخلها سرشار است. شهري كه «درون بيشه آهن» روييده است و «افسانه برگ و بارش» نابود است. آباداني كه از خاك سياهش نخلهاي شرارآلود و كبود كين ميرويد:«شهري كه در او بنفشهاي نشكفت/ وز مهر دريچهاي بر او نگشود»
فاجعه آتشسوزي در سينما ركس آبادان هم كه در شعري با نام «آهاي بچههاي بهمنشير» در كارنامه م.آزاد بازتاب يافته است، اداي دين اوست به مردمي كه چند سالي با آنان زيست. به فرزندانشان ادبيات آموخت. يادي است از «بچههاي خوب» بچههايي كه او در نيمه دوم دهه 30 خورشيدي كلاس درسشان را رونق ميداد. بچههايي كه پس از زنگ مدرسه به كنار شط بهمنشير ميرفتند و تني به آب ميزدند. درد و دريغ م.آزاد است براي كساني كه «در سينماي مرگ» سوختند و شايد از آن بيگناهان، كسي يا كساني، روزي در شمار «بچههاي خوب» كلاس او بودهاند. مرثيه «آهاي بچههاي بهمنشير» يكي از بهترين سرودههايي است كه در واقعه سينما ركس گفته شده است. از عاطفه سرشار است. بافتهاي از اندوه است. تصويرهايش تار و پود جان را مرتعش ميكند:«در ايستگاه پنج/ آن نوعروس كوچك/ تاريك مينشيند؛/ فِيدوس5/ مرگ را/ دخيل سوگواران/ بر طبله ميكوبند/ و شروه ميخوانند/ و نوعروس مرگ/ رقصي غريب را/ ديوانهوار/ ميچرخد...» در آفتاب شرجي، شط سرخ پرواز تا دوردست فرياد جاري است و م.آزاد همچنان از عمق جان، اندوه خود را زمزمه ميكند:«آي آهاي/ بچههاي برهنه بهمنشير/ پشتپِلِيتيها6 / در نيمروز خواب/ خواب شما را خون/ خون شما را شهر/ شهر شما را مرگ گرفته است.7»
پینوشتها
1- به نقل از: باید عاشق شد و رفت (زندگی و شعر م. آزاد)، محمد مفتاحی، چ نخست، ثالث، تهران، 1393: 167.
2- همان 172.
3- عنوان اختصاری مرکز خدمات کامپیوتری شرکت نفت آبادان.
4- به نقل از: باید عاشق شد و رفت (زندگی و شعر م. آزاد)، محمد مفتاحی، چ نخست، ثالث، تهران، 1393: 168.
5- صدای سوت اعلام تغییر نوبت کار در پالایشگاه آبادان.
6- خانهای کارگری با درهای آهنی.
7- همه پارههای شعر از مجموعهی اشعار م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی)، چ نخست، موسسه انتشارات نگاه، تهران: 1390 نقل شدهاند.