سياست و جومانجي
الان كه دارم عكسها را پيدا ميكنم توي ذهنم خاطراتم را مرور ميكنم و تلخيها و شيرينيهاي كارم را به ياد ميآورم. به خودم ميگويم آيا واقعا بايد بيخيال خاطرات شوم و به صف تحريمكنندهها بپيوندم و با انتخابات قهر كنم. بگذارم تجربه ناب فرداي انتخابات نود و چهار اينبار نصيب طرف مقابل شود و آنها پيروزمندانه و سرخوش از بردن به خيابان بيايند؟ بگذارم فرداي انتخابات رياستجمهوري، در حياط همسايه عروسي باشد و ما خسته و نااميد زانوي غم بغل بگيريم و از سكوتهاي عارف و نيامدن پروانه سلحشوري دريغ بخوريم. من و شما بنشينيم و صبر پيش گيريم، بلكه خدا قسمت كند و فردا روزي هم در حياط ما عروسي شود؟ اگر شما يادتان رفته من خوب يادم هست كه بين حيدر مصلحي و سيد محمود علوي تفاوت زيادي وجود دارد. از كجا تا به كجايش بماند براي بعد.
چند روز پيش يكي از توييتريها به شوخي يا به جدي نوشته بود، الان بهترين شعار براي تبليغ انتخاباتي اين است كه كانديدايي در پوستر تبليغاتياش بنويسد به عقب بر ميگرديم. فضاي توييتر مسمومتر از آن است كه بتوان سالم و بيفحش و فرياد گفتوگو كرد، اما دلم ميخواست جوابش را ميدادم كه اگر بنا بر عقب برگشتن باشد حواست باشد كه تا كجا و كي بايد به عقب برگردي. من يك روزنامهنگار سادهام. شايد تنها فرقي كه با شماي خواننده دارم، اين باشد كه شما اين افراد را در قاب تلويزيون و صفحات روزنامه و مجله ميبينيد و من از پشت ويزور. شما حرفهاي آف د ركورد، نحوه معاشرت و غذا خوردن و چاي نوشيدن، نوع سليقه چيدن خانه و دفتر و هزار نكته ديگر را نميبينيد، اما من ميبينم. اين «مني» كه ميگويم منظورم خودم نيست، بلكه خبرنگاري را ميگويم كه عمرش را پاي اين شغل پر دردسر گذاشته و سعي كرده از جاده انصاف دور نيفتد. خيلي جاها هم شده كه سكوت كرده و حرف دلش را فرو خورده. مصلحتانديشي كرده. صبر پيشه كرده. براي آنكه حرف حقش را به كرسي بنشاند، يكي به نعل و يكي به ميخ زده. خودخوري كرده و... خيلي وقتها شده خيلي وقتها هم نشده. اما مگر همه زندگي همين نيست؟ مگر همه ما در تمام امور زندگيمان همواره كامرواييم؟ خيلي وقتها تلخي يك زندگي زن و شوهري يا پدر و فرزندي يا ... چنان بلايي به جان آدمي مياندازد كه حاضري همه دار و ندارت را بدهي تا لحظهاي آرامش يابي. بحث الان من اما بحث «بازي سياسي» است. ما و شما يك بازي سياسي را شروع كرديم و تا مراحل بازي را تمام نكنيم مثل كاركترهاي «جومانجي» حق رهايي نداريم. شايد اگر قرار بر يك رفاقت شخصي باشد، من ترجيح دهم كه با حميد رسايي رفاقت كنم، چراكه صبح آن روز سرد زمستاني به چشم خودم ديدم كه نماز صبحش را در گوشه آرامي از حرم عبدالعظيم خواند و زير لب با خدا درد دل كرد. اما بحث شخص كه نيست. ما براي يك آرمان سالهاست كه تلاش ميكنيم. گاهي ميبريم و گاهي هم ميبازيم. اما نكته اينجاست كه تا تمام مرحلههاي اين بازي دموكراتيك را تمام نكنيم، حق خروج از آن را نداريم. از اول نوشته يك حرف مدام سر زبانم ميآيد كه ترديد دارم در گفتن و نگفتنش. اما هر چه باداباد به شما ميگويم. حالا كه بحث آمدن و نيامدن نمايندگان اصلاحطلب براي انتخابات مجلس شده، عدهاي از نمايندگان شريف و دلسوز از سر دلسوزي يا خستگي بيانيه ميدهند و از ولينعمتانشان عذر ميخواهند و به بهانه اينكه ديگر كاري از دستشان بر نميآيد، ميگويند كه در انتخابات ثبتنام نميكنند و ميروند دنبال كارشان. عدهاي از رفقا و مردم را هم ميبينم كه فيلم سخنراني اين دوستان را استوري ميكنند و برايشان دست ميزنند و براي هم ميفرستند و رويش با هايلايت زرد مينويسند تنها نماينده من تو بودي. من اما ميخواهم جسارت كنم و بگويم مگر دست خودتان است كه تا هوا پس ميشود و حريف زورش ميچربد از بازي خارج شويد؟ يادتان نرود كه اين ما بوديم كه شما را نماينده كرديم. ما براي اينكه الان حرفتان خريدار داشته باشد و ملت شما را بشناسند، خون دلها خوردهايم. پروانه سلحشوري چهار سال پيش كه پروانه سلحشوري نبود. رايهاي من و شما او را تبديل به نماينده مردم تهران كرد. حالا كه ما اتفاقا اين روزها به شما بيشتر احتياج داريم، ميگوييد ما را به خير و شما را به سلامت. خانم سلحشوري، آقاي فلاحتپيشه و ديگر دوستاني كه اين رويه را پيش گرفتيد، باور كنيد كه قبل از تمام شدن بازي گليم خودتان را از آب بيرون كشيديد و ما را تنها گذاشتيد. حتي اگر ببازيد يا ببازيم.