يك روز در پناهگاه حيات وحش خوشييلاق
فاطمه باباخاني
پناهگاه حيات وحش خوشييلاق را تا همين 50 سال پيش سرنگتي ايران ميدانستند. آن زمان بيژن دره شوري استاد و پيشكسوت محيط زيست ايران از يوز ايراني در اين منطقه عكس ميگرفت، دانشجويان را براي بازديد و پژوهش درباره حيات وحش به آنجا ميبردند، اگر شكارچي خارجي ميآمد پيشنهادشان براي شكار پناهگاه حيات وحش خوشييلاق بود و اگر مستندسازي ميخواست مستندي درباره يوز بسازد باز هم به او ميگفتند كجا بهتر از خوشييلاق و او نيمروزه ميتوانست تصويرش را بگيرد. با همه اين ظاهر خوب، اين پناهگاه بخش ديگري هم داشت و آن انباشت خشم جامعه بومي و روستاييان حاشيه پناهگاه بود. آنها از منطقه بيرون رانده شده بودند و هر روز هم محيطبانان عرصه را به آنها تنگتر ميكردند، كار به جايي رسيد كه چوپانان دامشان را ناچار ميشدند تا آشخانه بجنورد ببرند و در دل ناسزايي به حيات وحش بگويند و منتظر فرصتي براي رهايي از آنها باشند.
بالاخره اين فرصت به آنها هم داده شد، وقتي 40 سال پيش بساط رژيم گذشته برچيده و حيات وحش به حال خود رها شدند. آن زمان بود كه جامعه محلي كه طبيعت را نه از آن خود، بلكه جزيي از طاغوت ميدانستند به سمت منطقه آمدند، هوشنگ ضيايي ديگر پيشكسوت محيط زيست ميگويد شبي كه در پاسگاه بودم صداي تير و قطع درختان ميآمد و ردي از خون همواره در منطقه به چشم ميخورد، گروه گروه جمعيت از بين رفتند، نسل گورخري كه در دهههاي قبل به منطقه آورده شده بود در دهه 80 از بين رفت و اميد به داشتن يوز هم از منطقه برچيده شد تا جايي كه حتي مشاهده دو فرد يوز در ابتداي دهه 90 هم نتوانست اميدي براي حضور اين گونه در خوشييلاق ايجاد كند.
در اين دههها اگر از بيژن دره شوري درباره خوشييلاق ميپرسيديد ردي از اشك در صورتش پيدا ميشد، صدايش ميلرزيد كه آن منطقه از بين رفته، از خاطرهاي ميگفت كه سالها پيش داشته و از حجم اين تخريب شوكه شده است. هوشنگ ضيايي هم ديگر دل و دماغش را نداشت كه به منطقه برود، صداي تيرها و تبرها چنان بر سينهاش سنگيني ميكرد كه توان بر زمين گذاشتن اين بار را نداشت.
در اين شرايط محيطبانهاي منطقه تلاش ميكنند اندك اميدها را زنده نگه دارند، آنها بارها با شكارچيان و محليها درگير شده، ماشينشان به دره سقوط كرده، يكي از آنها شهيد شده، ديگري تير از كنار صورتش رد شده و گوشش را شكافته، بارها به دادگاه رفته، صورت تخلف نوشته و تلاش كردهاند منطقه را حفظ كنند.
در برف و سرما گشت داده و به دفعات با شكارچيان روبرو شدهاند. نمونهاش همين يك هفته پيش بود كه براي ديدن حيات وحش به منطقه رفته بوديم، در مسير گشت به دو ماشين برخورديم، كسي داخل ماشينها نبود، محيطبان به همكارانش اطلاع داد و ما به مسيرمان ادامه داديم، در طول مسير بارها تماسهاي تلفني برقرار شد، ما بيشتر جذب ديدن حيات وحش بوديم گلههاي قوچ و ميش، كل و بز و دسته كوچكي آهو كه در دشت بودند، همراه محيطبانمان دلش جاي ديگري بود، جايي كه آن دو ماشين پارك كرده و معلوم نبود به چه كاري مشغول بودند. همكارانش در اين سرماي ديماه در آن منطقه سرد با موتور و ماشين در حال محاصره دو ماشين بودند تا راه فرار نداشته باشند. پس از چند ساعت گشتزني به پاسگاه كه برگشتيم، محيطبان هم مجموعهاي وسايل شب ماني برداشت و راهي منطقه شد، همراهان ما با چند ساعت گشتزني خسته و خوابآلوده بودند و براي محيطبان كار تازه آغاز شده بود. محيطباني زندگي در شرايط سخت است، كار كردن در حوزه حيات وحش زندگي در مسيري دشوار است كه عكسهاي قشنگ از آن را بيشتر ديدهايم. يك روز زندگي مشابه فعالان اين حوزه براي ديگران تحملپذير نيست. بايد قدر آنها را دانست. محيطباناني كه با كمترين حقوق شب و روز براي حفظ داشتههاي اين سرزمين تلاش ميكنند و فعالاني كه جواني و عمر خود را در اين حوزه ميگذارند. سرشان سلامت.