آي عشق
حسن لطفي
توي كلاس نشستهايم و بيتوجه به هواي سرد بيرون درباره سينما حرف ميزنيم. سينمايي كه هر وقت پاي عشق به داستانهاش باز ميشود فيلمهاش بيشتر به دل مينشيند. يكي از سابرينا ميگويد و ديگري از آنا كارنينا ! من هم از فيلم مورد علاقهام عشق، ساخته ميشل هانكه حرف ميزنم. فيلمي كه از نظر سينمايي در اوج است و از نظر عشق، روايتگر قابل ستايشترين و دردناكترين عشقها است. يكي از حاضرين وسط بحث سينمايي شعري از شاملوي بزرگ را ميخواند. بحث درباره عشق سينما را پس ميزند و گفتوگو درباره زمانه و عشق برجستهتر ميشود. مخالفين بر طبل نه خود ميكوبند و موافقين نمونه رو ميكنند. جالبترين نمونه موافقين بيشباهت به فيلم عشق ساخته هانكه نيست. راوي از حكايت عشق ميان پدر 84ساله و مادر 78 سالهاش ميگويد. پدر دچار آلزايمر شده و ذهنش به عقب برگشته است. به زماني كه اوج عاشقيش بوده. مدام دور و بر تخت همسرش كه سكته زمينگيرش كرده ميچرخد و موهايش را نوازش ميكند و دست و رويش را ميبوسد. زنش غم و شادي را باهم تجربه ميكند. جالبتر از همه حسودي پيرمرد است. نميتواند شاهد حرف زدن مردي غريبه با زنش باشد. البته پيرمرد هواي زنش را هم دارد. اين دو آنقدر براي ما جذاب ميشوند كه يكييكي به ياد عشقهاي پدربزرگ و مادربزرگهامان ميافتيم. سوز سرماي دي را فراموش ميكنيم و آي عشق شاملو را طور ديگري زمزمه ميكنيم. كلاس كه تمام ميشود يكي از هنرجويان وقت رفتن ميگويد عشق تنها چيزي است كه زندگي را زيبا ميكند. لبخند ميزنم و او را به خدا ميسپارم كه اگر قرار است عشقي به او بدهد طوري باشد كه تحمل دوري، بيماري، زشتي و... ناملايمات را داشته باشد. مثل هانكه و شاملو زمانه وادارش نكند لحظهاي به مرگ و نبود عشق بينديشد. از دعايم خوشش ميآيد و ميخندد. وقت رفتنش ميگويم عشق يكي از چيزهايي است كه زندگي را زيبا ميكند. خدانگهداري ميكند و سرخوش يه دل سرماي دي ميزند.