در مدح سكوت
ناديا فغاني جديدي
احتمالا شما هم در بعضي از كتابهاي نه چندان معتبر «مديريت خشم» خواندهايد كه يكي از راهكارهاي كنترل خشم و مديريت آن اين است كه اگر از كسي يا موضوعي عصباني هستيد يك كيسه پارچهاي توپر، چيزي شبيه به بالش، را برداريد سپس خشمتان را به صورت فيزيكي و كلامي روي آن خالي كنيد. بالش بينوا را كتك زده و به فحش و فضيحت بكشيد تا خشمتان تخليه شود و با روح و رواني آرام بتوانيد بقيه روزتان را پي بگيريد.
ديدگاههاي علمي اما با چنين رويكردي اصلا موانست ندارند. از ديد آنها خشم مانند محتويات اضافي معده بعد از يك شب پرخوري نيست كه با خالي كردنش بتوان از شرش خلاص شد. خشم و هر احساس ديگري بايد در وجود آدمي به رسميت شناخته شده و مديريت شود.
كلماتي كه ممكن است تصور شود با دور ريختنشان از شرشان خلاص ميشويم از قضا وقتي از ذهن انتزاعي ما به زبان جاري شده و در قالب صوت، مجسم ميشوند همان لحظه كه به گوش خودمان ميخورند و نيز به گوش ديگران، منشأ اثراتي ميشوند كه تا قبل از تبديل شدن به كلمه و زماني كه در ذهنمان به صورت جرياني سيال در حال رفت و آمد بودهاند، قادر به بروزشان نبودهاند.
آدميزاد، حيوان ناطق است. حرف ميزند و به واسطه حرف زدن با ساير حيوانات ناطق ارتباط برقرار ميكند اما در عين حال اختيار دارد كه چقدر و در چه مورد حرف بزند.
در دوره و زمانهاي كه ما زندگي ميكنيم، فراواني رسانهها و شخصي شدن آنها اين اجبار ناگفته را انگار براي همه ايجاد كرده كه در مورد همه چيز حرف بزنند و موضع بگيرند. مجازي شدن ارتباطها باعث شده كه كلمات يكهسوار وادي ارتباط شوند.
شايد چندي پيش، وقتي توييتر و فيسبوك و ايسنتاگرامي در كار نبود، نهايتا هفتهاي يك بار در دورهميهاي خانوادگي، افراد فرصت كافي پيدا ميكردند در باره مسائل اطراف و موضوعات اجتماعي و سياسي بالاي منبر بروند و داد سخن بدهند. اما امروزه انگار هر بار كه صفحه توييتر و... را باز ميكني، فرا خوانده ميشوي به اينكه در مورد اتفاقات اخير نظر بدهي و موضع بگيري. «نميدانم» و موضع لاادري ديگر براي كسي جذاب نيست و اين فشار ناديده براي اينكه در باره هر چيزي موضع خاصي داشته باشي و نظر سفت و سختي بدهي، باعث شده آدمها
دايم تلاش كنند افكار سيالشان را در قالب كلمات بگنجانند و خروجياش را در صفحههاي شخصيشان در معرض قضاوت عموم بگذارند. فكر ناقص و تازه نطفه بستهاي كه هنوز هويت خاصي ندارد، تبديل به كلمه ميشود و دريغا كه مانند مشت زدن بر آن بالش هيچگونه آرامش و رضايتي به بار نميآورد.
شنيدهايم كه عرفا و قدما براي پالايش و تصفيه نفس، روزه سكوت ميگرفتهاند. امروزه كه هر كدام از ما به ضرورت شغل و رابطه و هزار و يك قيد و بند زندگي مدرن، روزه سكوت گرفتن برايمان از ناشدنيهاست شايد بد نباشد حداقل تلاش كنيم لااقل كمي كمتر حرف بزنيم، كمي كمتر در برابر هر چيزي موضع بگيريم و گاهي بگذاريم ذهنمان در سكوت ميان مواضع مختلف و ميان امكانهاي مختلف پرسه بزند و از لذت به هيچ فرقه و قبيله و موضعي تعلق نداشتن، بهرهمند شود. به بيدل دهلوي تأسي كنيم كه ميگويد:
در خموشي بس حلاوتهاست، از نِي كن قياس/ چون نوا در دل گره گرديد، شكر ميشود.