روزنامه ديواري!
آلبرت كوچويي
هر دو نوه 10 ساله من، به نوعي روزنامهنگار شدهاند و لابد توي دلشان به ريش پدربزرگشان- كه من باشم- ميخندند كه بعد از پنجاه سال روزنامهنگاري، تازه شدهام، همكار آنها ! شبكههاي اجتماعي، در فضاي مجازي، همه را روزنامهنگار كرده است. تخم لق را ابتدا وبسايتها شكستند و هر كسي صاحب، صفحهاي شد كه در آن، در عالم روزنامهنگاري بتازد. شبكههاي اجتماعي كه آمدند، ديگر چهها كه نشد. مگر همين سودا، «زاكربرگ»، صاحب فيسبوك را به اين وادي نكشاند؟ گپ و گفت و تبادل اطلاعات كامپيوتري با هم و بعد، همكلاسيهايش و بعد، همدانشكدهاياش و بعد اتصال به جهان و جهانيان. محمد ابراهيميان، دوست ديرين روزنامهنگارم را پس از سالها ديدم.
پس از خوش و بش و جوياي حال گفتم قلم نميزني؟ خنديد و گفت هر روز براي دوهزار مشتركم مينويسم و ميفرستم. در برابر حيرت من از شنيدن كلمه «مشترك»، آن هم دو هزار مشترك، آرزوي ديرين بچه مطبوعاتيها، گفت در اينستا هستم. اينستاگرام با دوهزار فالوور كه دارند تعدادشان هر روز ميرود بالا. آنجا همهكارهام. عكاس، خبرنگار، منتقد، سردبير، صاحب امتياز و... هر روز مينويسم. راست ميگويد، اين روزنامههاي تازه شبكه اجتماعي، امكانات فراوان هم دارند. برترين آنها، امكان گپ و گوي در لحظه با مخاطبان است. سهيم كردن آنها در صفحات و جز اينها. يادم آمد، به توصيه م.آزاد، محمود مشرفآزادتهراني، دبير ادبياتمان در دبيرستان اميركبير در آبادان در دهه چهل، با راهاندازي مصيبتبار روزنامه ديواري جرقه روزنامهنگار شدن براي من و دهها بچه قد و نيم قد دبيرستاني زده شد. طنز، كاريكاتور، انتقاد، روايت، پاورقي، عكس، صفحهآرايي و سردبيري را تجربه كرديم. روزنامههاي ديواريمان را با روزنامههاي ديواري مدارس ديگر مثلا براي درك همديگر مبادله كرديم و البته از سر كنجكاوي و شيطنت با روزنامههاي ديواري مدارس دخترانه هم روزنامههايمان مبادله شد و چه عشقهايي كه از راه آنها، نشكفت و به تاراج نرفت و همان نوشتههاي رفته بر ديوار، نسلي را، روزنامهنگار، شاعر و هنرمند كرد. حالا موجها و گيگها و وايفايها، جاي ديوارهاي دبيرستاني و دبستاني مدارس دهه سي و چهل را پر كردهاند. من در خانواده كتابخوان و برتر از آن روزنامهخوان چشم باز كردم. توي روزنامههاي پدر، براي من، بچه چند ساله خبري نبود. اما توي مجلههاي برادر و خواهر- آن هنگام مجله سپيد و سياه- يك، دو ستون نوشته براي بچهها بود. كميكاستريپ و كاريكاتور و نوشتههاي كوتاه و خواندني. وقتي مجله كيهان بچهها درآمد، پرواز كرديم. مجلهاي براي خودمان. خريدن مجله همانا و خواندن تمامي آن تا رسيدن به خانه همان. روياييترين سفر و جذابترين و هيجانانگيزترين حادثه بود. تا سالهاي جواني، كيهان بچهها را ميخواندم و براي آنكه نگويند نره غول، تو را چه به مجله بچهها، آن را لاي كتابها و دفترهايم تا رسيدن به خلوتم، قايم ميكردم. بعدتر كپي مطالبمان در روزنامه ديواري از «جوك» و كاريكاتور گرفته، تا داستانهاي سوزناك جگرسوز را براي كيهان بچهها ميفرستادم كه تعدادي از آنها چاپ شد و تداوم يافت كه با آنها، شدم «سوپراستار» اهل قلم! توي مدرسه. بعدتر مجلههاي اطلاعات دختران و پسران، اطلاعات دانشآموز هم آمد كه ديگر به راستي قد و قوارهمان به آنها نميخورد، تشنه و حريص خواندن بودم. بعدتر، باز، كتابهاي كودكان آمد و مجلههاي بزرگترها به سايز خودمان آمدند، به راستي! آن لذتهاي ما را بچههاي اينستا و فيسبوك و توييتر امروز، از قلمزدنشان ميبرند؟ گمان نكنم.