از باربد و نکیسا تا خسرو آواز
محمد بقايي ماكان
هنر در هر دورهاي از تاريخ جوامع مختلف فراز و فرودهايي داشته، زماني سر به آسمان ساييده و گاهي از سر خاكساري روي به زمين. تاريخ فرهنگي ايران نيز از اين احوال بركنار نبوده. هنرهاي ايراني پس از سلطه تازيان به سبب آنكه با محدوديتهايي مواجه شدند، از پويايي افتاده؛ به سرگشتگي گرفتار آمدند كه تا اواخر خلافت عباسيان ادامه يافت. حاكميت ايرانستيز خلفاي اموي و عباسي هنر ايراني را كه محصول ذهن هنرمندان اين خاك بود برچسب عربي زد و منكر ريشههاي تاريخي هنر ايراني شد، حال آنكه برخي از هنرهاي كمال يافته پس از آن حاكميت بر بنياد تجربه و سابقه فرهنگي اين ملك بوده است. بسياري از هنرها تا پيش از آن سلطه داراي مراكز و چهرههاي سرشناسي بودند كه گرچه نام تمامي صاحبانشان معلوم نيست ولي آثار و نامهاي به جاي مانده به خصوص در زمينه معماري، شعر و موسيقي تاييدي است بر وجود باهنران. از گاتاهاي آشوزرتشت كه بگذريم نام موسيقيداناني مانند بامشاد، باربد و نكيسا شاهدي است بر اين دعوي. ولي وقتي به دورههاي اوج و حضيض هنر در اين كشور مينگريم، معلوم ميشود كه شكوفايي و بالندگي حوزههاي هنري كاملا متاثر و مرتبط بوده است با اوضاع سياسي، اجتماعي و اقتصادي. براي مثال در دوره ساساني به ويژه در زمان انوشيروان نه تنها زمينههاي مختلف هنري بلكه فلسفه، پزشكي و كتابت نيز رونق داشتهاند. سنگ نوشتههاي اين ايام مانند كتيبههاي پاي كولي از نرسي، كتيبه نقش رستم از اردشير بابكان، كتيبه حاجي آباد از شاپور اول و ديگر سنگنگارهها حكايت از هنر سنگتراشي و مجسمهسازي دارند. بعد از اسلام هنرهاي مشروع از جمله شعر، معماري، خوشنويسي و امثال اينها به دليل محدوديت ديگر هنرها رونقي خاص يافت. فراز و نشيب عرصههاي هنري كه مرتبط با احوال جامعه است در يكايك سرزمينها قابل رديابي است كه بارزترينش را در تاريخ آتن ميتوان جست. اين دولتشهر در عصر پريكلس به دليل دارا بودن زمينههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي بسيار مطلوب داراي مشاهير برجسته هنري، فلسفي و فرهنگي بوده است كه هنوز چهرههايي الگويي ميباشند. ولي بعد از اين دوره كه معروف به عصر زرين است شرايط اجتماعي، اقتصادي و سياسي آتن رفتهرفته رو به افول ميرود و به دوره سيمين و مسين ميرسد كه ديگر نشاني از چهرههاي بزرگ نميبينيم. سقراط در پيرانهسري با همه گرايشي كه به حوزه انديشه داشت حسرت ايامي را در عهد پريكلس ميخورد كه به همراه پدرش سوفرونیسکوس در معبد آكروپليس سنگتراشي ميكردند و تنديسهاي زيبايي را از دل سنگ ظاهر ميساختند. طبيعي است هرگاه فضايي باز و شرايطي آماده براي آفرينش آثار هنري وجود داشته باشد چهرههاي بزرگي سر بر ميآورند، در غير اين صورت به ندرت ميتوان شخصيتهاي قابل ذكري را درحوزههاي هنري مختلف يافت. علت اين است كه هنرمند داراي روحيهاي حساس، ترد و شكننده است كه در فضاي نامناسب به آساني مكدر و پژمرده ميشود. زيرا شرايط نامناسب شرنگ در جام وجودش ميريزد. چنانچه هنرمند اوقاتي دغدغه آميز داشته باشد و نتواند انديشههاي ظريف خود را درعرصه هنرهاي مختلف عرضه نمايد يا به تجسم درآورد، طبيعتا نميتواند اثري درخور توجه خلق نمايد يا به قول نظامي عروضي دو عالم را در يك لفظ جمع آورد. او در چهار مقاله باب دبيري در تاييد اين نظر شاهدي به عنوان دليل ميآورد «كه يكي از دبيران خلفاء بنيعباس به والي مصر نامه مينوشت و خاطرجمع كرده بود و در بحر فكرت غرق شده، و سخن ميپرداخت چون در ثمين و ماء معين، ناگاه كنيزكش درآمد و گفت: «آرد نماند»، دبير چنان شوريدهطبع و پريشان خاطر گشت كه آن سياقت سخن از دست بداد و بدان صفت منفعل شد كه در نامه بنوشت كه آرد نماند، چنان كه آن نامه را تمام كرد و پيش خليفه فرستاد و از اين كلمه كه نوشته بود هيچ خبر نداشت. چون نامه به خليفه رسيد و مطالعه كرد چون بدان كلمه رسيد حيران فروماند و خاطرش آن را بر هيچ حمل نتوانست كرد كه سخت بيگانه بود. كس فرستاد و دبير را بخواند و آن حال از او باز پرسيد. دبير خجل گشت و به راستي آن واقعه را در ميان نهاد. خليفه عظيم عجب داشت و گفت: «... دريغ باشد خاطر چون شما بلغاء را به دست غوغاء مايحتاج باز دادن» و اسباب ترفيه او چنان فرمود كه امثال آن كلمه ديگر هرگز به غور گوش او فرو نشد، لاجرم آنچنان گشت كه معاني دو كون در دو لفظ جمع كردي.» بنابراين وقتي در دورهاي آثار هنري ارزنده خلق نميشود يعني اينكه تمركز از ذهن اهل هنر رخت بربسته و پريشاني که نیروی آفرینندگی رازایل میسازد جای آن را گرفته. از اين گذشته اهل هنر را نميشود به طريقي خاص كشاند و از او انتظار داشت آنچه ميآفريند مغاير روحيهاش باشد. چنين كسي اگر پايبند ديدگاهي خاص شود ديگر نميتوان او را به واقع هنرمند دانست، زيرا آنچه ميآفريند سفارشي و دستوري است. نه آنكه نشاندهنده ذهنيت وي باشد. چنين آثاري هرگز در طول تاريخ هنر مورد توجه اهل نظر قرار نگرفته. اگر شاعري مانند حافظ چنان ماندگار شد كه تا ابد سر نكشد از دل و از جان نرود، از آن روست كه شعرش حرف دل مردم است و قلم را به خواست اهل ديوان بر كاغذ نياورده ولي شاعر ديگري مانند ميرزا حبيب قاآني كه با همه سخنداني و تسلطش به ادبيت و عربيت و حكمت و كلام هنرش را صرف مداحي اين و آن و سرودن اشعار فرمايشي براي مراكز قدرت نمود البته نامي از او در ميان شاعران دوره بازگشت به جا مانده ولي چنين ماندني بدتر از هزار نماندن است. وقتي هنرمندي بيتوجه به خواست جامعه خويش هنرش را در خدمت صاحبان قدرت قرار ميدهد بيگمان از حقيقت هنر و ارزش والاي آن بيخبر است. آنچه به هنرمند منزلت و اهميت مي بخشد و سبب ماندگاري نام او در ذهن و زبان مردم ميشود آزادانديشي و استقلال فكري است.
از سوي ديگر در جامعهاي كه براي هنرمند ضوابط خاصي اعمال ميشود نه تنها توليدات هنري تقليل مييابد بلكه هنرمندان واقعي نيز سربرنميآورند زيرا بايد مسيري معين و از پيش تعيين شده را بپيمايند. جوامعي كه مدام چهرههاي هنري مختلف پديد ميآورند به اين سبب است كه بذر هنر آنان درفضايي آزاد رشد ميكند و باغباني دلسوز دارد. اگر باغبان دلسوز نباشد درخت هنر پژمرده ميشود به خصوص شاخه ادبيات از طراوت مي افتد، چندان كه ديگر نميشود محصولش را به چشم اثري هنري نگريست. آنچه براي مردم نباشد و بر دل آنان ننشيند ماندگار نميشود. «مردم» هم تعريفي خاص خود دارد، وقتي سخن از مردم در ميان است و آنچه آفريده ميشود براي آنهاست بايد با آنان يعني با روح جامعه آشنا بود. در دهههاي اخير شاعراني داشتهايم كه به رغم كلام استوارشان نتوانستند جايگاهي در ميان مردم بيابند، زيرا با درد جامعه آشنا نبودهاند و اگر هم بودند التفاتي به آن نداشته و روش قاآني را پيشه كردند. ولي نويسندگان و شاعراني هم بودهاند كه با مردم خويش پيوند داشتند و مصائبشان را در شرايطي كه باغباني دلسوز هم نداشتهاند با توسل به استعاره و نمادگرايي مطرح نمودند. البته به كار بردن چنين شگردهايي نياز به تجربه و تبحر دارد كه نمونههاي بارز آن را در شعر جديد ميتوان براي مثال در سرودههاي اخوان و شاملو يافت. ولي در همين ايام با شاعران و نويسندگان و حتي فيلمسازاني مواجهيم كه غم زمانه را نميخورند. اينان گرچه به عنوان هنرمند شناخته ميشوند ولي پيش از آنكه به طور طبيعي رخت از جهان بربندند آثارشان زودتر از خودشان ميميرد. چنين كساني هنر را نه براي مردم خواستهاند و نه حتي براي هنر، بلكه پيوسته در جوار رحمت صاحبان يال و كوپال سر كردهاند، زيرا معتقدند كه حق با اهل قدرت است. ولي مردم تفاوت ميان هنرمندان واقعي و هنرمندنماها را خوب ميشناسند همان طور كه فرق ميان روشنفكر واقعي و روشنفكرنما را در نيم قرن اخير به خوبي دريافتهاند. اندوه عميقي كه با از دست رفتن عباس کیا رستمی یا از بیماری خسروآوازایران برقلب مردم مستولي شد مثال بارزي است از حرمتي كه جامعه براي هنرمند واقعي و مردمي قائل است و ميداند كه به قول سعدي: هر كسي را نتوان گفت كه صاحب نظر است/ عشق بازي دگر و نفسپرستي دگر است
اين كه گفتهاند «هنر برتر از گوهر آمد پديد» واقعيتي است كه در تاريخ همه كشورها به اثبات رسيده. آدميان در هر جاي اين جهان هنر راستين را از هر چيزي برتر ميشمارند زيرا سروكار هنر با روح و قلب آدمي است و تا اين دو عامل ارضا نشود، نميشود گفت از زندگي مطلوب و دلخواه برخوردار است. مثل قلبي است كه تهي از هر نوع عشق باشد. به قول مولوي: هر سينه كه سيمبر ندارد/ شخصي باشد كه سر ندارد. از اين رو هنرمندان در تمام جوامع شناخته شدهتر و محبوبتر از اديبان و مورخان و فيلسوفان و دانشمندان و محققان هستند. ولي نبايد از نظر دور داشت كه عامه مردم اصولا به مسائلي كه نياز به تعمق و مطالعه دارد كمتر رغبت نشان ميدهند، به خصوص در جوامع معروف به جهان سوم كه به دليل پايين بودن سرانه مطالعه اهل تحقيق اعم از اديب و مورخ و فيلسوف و دانشمند چندان كه بايد به چشم نميآيند. البته با نگاهي منصفانه بايد معترف بود كه اگر هنرمندان اثري نيافرينند، محققان حوزههاي ادبي و هنري نيز زمينه و انگيزهاي براي پژوهش نخواهند داشت. مثالي كه از اين بابت ميتوان ذكر كرد صدها كتابي است كه تاكنون در مورد چهرههاي بزرگ شعر فارسي نوشته شده.