اولين مواجهه عميق من با آنچه اسمش را اپيدمي گذاشتهاند، خواندن رمان «كوري» بود، حدود بيست سال پيش. يادم ميآيد آن موقع به نظرم همهچيز خيلي سورئال و آخرزماني بود. آدمهايي كه ناگهان يك به يك مرض كوري به جانشان ميافتاد و كمكم اين مرض تمام شهر را فرا ميگرفت.
قبلترش، اينجا و آنجا چيزهايي خوانده و شنيده بودم درباره همهگيريهاي طاعون و وبا و وضعيت عجيب و غريبي كه براي همه رقم زده بود. در تصوراتم دوران همهگيري چيزي شبيه بختك سياهي بود كه روي شهرها و آباديها ميافتاد و آدمهاي عادي را كه هيچ نشانهاي از مرض در بدنشان نبود يكباره ناكار ميكرد و در حالي كه از دهانشان كف سفيد ميزد بيرون، روي سنگفرشهاي دودگرفته خيابانها به حال احتضار ميانداخت.
حالا بيست سال بعد، چيزي شبيه اپيدمي شهري را كه در آن زندگي ميكنم فرا گرفته است.
ماسكها، دستكشها، گانهاي سفيدي كه بر تن پرسنل درماني ميبينيم تكميل كردهاند.
اخبار ضد و نقيض از هر طرف به گوشمان ميرسد و همه منتظر دستي از غيبيم كه برآيد و كاري بكند.
اين روزها، با همه سختي به هر حال ميگذرند. زمان از روي ما عبور خواهد كرد و اگر جان سالم از اين اوضاع به در ببريم، سالها بعد خاطرات اين روزها را با دوستان و رفقا مرور خواهيم كرد و شايد شاعري هم پيدا شود كه چيزي بسرايد شبيه اينكه ما را به سختجاني خود اين گمان نبود.
اين روزها چگالي سختيها و اضطرابها آنقدر زياد است كه احتمالا همه ما دعاي صبح و شبمان اين است كه كاش از اين كوير وحشت به سلامت بگذريم، اما به نظرم چيزي كه مغفول ماندنش در اين ميان ميتواند موجب خسران باشد اين است كه از آنچه داريم از سر ميگذرانيم درس نگيريم.
خوشخيالي سادهلوحانهايست اگر فكر كنيم اين آخرين بحراني است كه در حوزه سلامت با آن مواجه هستيم. نگاهي به همهگيري اين ويروسهاي نوظهور در چند سال گذشته نشان ميدهد كه گويي رسم دنيا اينگونه شده كه هر دم از اين باغ بري برسد. هر چند سال، ويروسي جديد، با شكل و شمايلي كه انتظارش را نداريم سراغمان ميآيد و خدا ميداند كه بحرانهاي بعدي ممكن است باعث و بانيشان ذرات يا هيولاهايي باشند كه امروز حتي از وجودشان بيخبريم.
براي برنامهريزي جهت مواجهه با بحرانهاي بعدي، هيچچيز بيشتر از بررسي گذشته كمكمان نخواهد كرد. در حوزه پزشكي و امور تخصصي بهداشت و درمان، استفاده از اعداد و ارقام رايج است و با كمك گرفتن از علم آمار، ميتواند در آينده، راهگشا و كمككننده باشد.
چيزي كه به نظرم كمبودش در اين روزها محسوس است، ثبت و ضبط وقايع است، نه به صورت گزارشهاي تصويري يا مكتوبي كه قرار است در رسانهها ارايه شوند، بلكه روايتهاي فردي از ماجرايي فراگير.
اين روزها جان ميدهند براي ثبتشدن. چه بخواهيم در آينده به عنوان يادگاريهايي از دوران عجيبي كه از سر گذرانديم به آنها نگاه كنيم و چه بخواهيم با ديدي جامعهشناسانه و روانكاوانه، رفتارها، هيجانها، كنشها و واكنشهاي انسانيمان را با نگاهي خالي از اضطراب و ترس، به تماشا بنشينيم و تحليل كنيم.
اين روزها را ثبت كنيم، با هر ابزاري كه دم دستمان داريم، خودكار، كيبورد لپتاپ، ابزارهاي ضبط صدا، دوربينهاي غيرحرفهاي گوشيهايمان و هر آنچه به ذهنمان ميرسد.
بعدها، مواد خام ارزشمندي از دل همه اين روزهاي تلخ بيرون خواهد آمد، همچون رگههاي طلا در دل سنگهاي سخت.