• ۱۴۰۳ جمعه ۲۳ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4597 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۸ اسفند

روز شصت و چهارم

شرمين نادري

از آخرين روزي كه در خيابان‌هاي تهران گردش كرده‌ام، يك ‌هفته‌اي مي‌گذرد، در اين چند روز گذشته خودم را توي خانه حبس كرده‌ام و بيرون نمي‌روم.

اما پاي بي‌قرارم من را به راه رفتن وادار مي‌كند، همين است كه اغلب دور خانه و حياط مي‌چرخم، بارها به ديوار مي‌خورم و مدت‌ها پشت پنجره مي‌نشينم.اين‌قدر بي‌قرارم كه بالاخره ناچار صبح زود از خانه بيرون مي‌زنم، صورتم را با شال گردن مي‌پوشانم و توي كوچه‌هاي خلوت و باغ‌هاي ده‌ونك راه مي‌روم.

شهر شبيه قصه‌هاي علمي تخيلي شده، شبيه
شهر سه پايه‌ها، وقتي مردم از ترس موجودات فضايي توي خانه قايم شده بودند يا چه مي‌دانم فيلم‌هاي پايان جهان، وقتي شهر از سكنه خالي ‌شده و تو مجبوري توي تنهايي غريب يك شهر بزرگ زندگي كني.

كوچه‌ها خلوتند و كسي از در خانه بيرون نمي‌آيد، انگار نه انگار كه اين شهر يكي از سريع‌ترين شهرهاي دنيا باشد.

سرم را بالا كرده و درخت‌ها را نگاه مي‌كنم و بعد مي‌بينم پيرزني از پشت پنجره دارد نگاهم مي‌كند و باران يك‌جوري مي‌ريزد روي سرم انگار اين آخرين توانش براي شستن دردهاي شهر باشد.

من قدم مي‌زنم، هواي خوب اسفند را توي سينه مي‌كشم و از ترس لمس اشيا دستكش و كلاه مي‌پوشم و زير چتر قايم مي‌شوم.

بعد اما باز پيرزن را مي‌بينم كه پنجره را باز كرده و دارد به كوچه نگاه مي‌كند، آرنجش را گذاشته لب پنجره و موي سفيدش زير باران خيس مي‌شود، برمي‌گردد و لبخند مي‌زند به من، اما نگاهش غمگين است و انگار مي‌گويد سلام، من هم مي‌ايستم و نگاهش مي‌كنم، انگار گفته باشم سلام.با خودم خيال مي‌كنم اين زن در اين شهر چه چيزها كه نديده، در اين شهر غبارآلود غريب كه ديگر نديده‌اي براي ما نگذاشته.

بعد زن دست تكان مي‌دهد، من دست تكان مي‌دهم و راه مي‌افتم به سمت خانه، كلاه را تا روي پيشاني جلو مي‌كشم و دستم را مي‌گيرم جلوي دماغم و پيش خودم خيال مي‌كنم مثلا اسفند پارسال است و نه خاني آمده و نه خاني رفته.بعد تا خود خانه يك‌جوري مي‌دوم كه باران براي خيس كردنم دير مي‌كند، هوا باز مي‌شود و يك‌ذره آفتاب مي‌ريزد روي شانه‌ام، صداي پرنده‌ها از بالاي درخت چرتم را مي‌پراند و توي خانه هوا گرم است و انگار صدايم مي‌كند كه از اخبار قايمم كند و همين است كه پاي بي‌قرارم لحظه‌اي آرام مي‌گيرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون