و اين نيز بگذرد...
سيد محمد بهشتي
(گويند كه سنگ لعل شود در مقام صبر/ آري شود وليكن به خون جگر شود)
اين روزها كه اقليتي به كرونا مبتلا شدهاند و اكثريتي به دلهره آن، اين جمله را بسيار ميشنويم: «و اين نيز بگذرد». عدهاي از سر همدردي كه يعني اين نابساماني زياد به درازا نميكشد. عدهاي ديگر اما از سر انكار و تمسخر كه يعني سيل و زلزله و آلودگي هوا و هواپيماي اوكرايني نيز گذشت و در اين ميان هنر ما دست روي دست گذاشتن است و بس. راست هم ميگويند؛ كرونا فقط يكي از دهها بحران امسال بود و به نظر نميآيد كه آخري باشد. اگر سيل و زلزله بخش كوچكي از جامعه ايران را متأثر ساخته بود، كرونا وضعيت وخيمي پديد آورده. آن هم درست آن وقتي از سال كه بايد به معاشرت ميگذشت؛ خريد و سفر و ديدوبازديد، حالا بايد به قرنطينه بگذرد و اين يعني كرونا به طرفهالعيني زندگي ما را از «اينرو» به «آنرو» كرده. ولي از «اينرو» به «آنرو» شدن يا «قلب» شدن اگر در هر سرزميني استثنا باشد، در ايران قاعده است! شايد هيچ سرزميني بري از بيقراري نباشد اما احتمالا در هيچ سرزميني نيز بحران تا اين اندازه متداول نيست؛ تا بدانجا كه سبب شده بود اهلِ اين فلات، پويايي و تبدل دايمي را ذاتي پديدهها بدانند. از دل همين باور نيز منشي كيمياگرانه شكل گرفته بود.
بنا بر منش كيمياوي هر آنچه موجود است آبستن امري ارزشمندتر و پايندهتر است. كيمياگري افسانه تبديل مس به طلا نيست، بلكه «حل و عقدي» است كه طي آن ماده به نظمي پايدارتر كه در درونش نهفته بود ميرسد. «حل» در پي تحمل بيقراريهايي روي ميدهد؛ آن چيزي كه ثبات را بر هم ميزند و ايجاد مرارت ميكند، همان است كه نظم موجود را منحل ميكند. اما به دنبال هر حلي، عقدي است. در پي عقد، پيوندهاي از دست رفته با پيوندهايي ذاتيتر و جوهريتر جايگزين ميشود. در اين معني، آب دادنِ فولاد نيز كيمياگري بود، چرا كه طي حل (ذوب كردن) و عقد (آب دادن)، آهن به انتظام بلوري مقاومتري دست مييافت. تبديل شدن ماده به «جواهر» در كيمياگري، تنها استعارهاي بود منباب تقريب ذهن؛ چرا كه گوهر نماينده ناگدازندگي و مقاومت است كه ديگر هيچ آتشي بر آن كارگر نيست.
از منظر سنت حل و عقد، اولا بيقراري نقطه آغاز و پايان دارد اما پس از هر بحران، جامعه همان جامعه قبل نيست؛ نظمي در هم شكسته و نظمي ديگر جاي آن را گرفته. دوم آنكه شكيبايي در برابر بيقراري به معني دست روي دست گذاشتن نيست. آنچه در ظاهر شكيبايي مينمايد، با انقلابي ژرف همراه است؛ با بالفعل شدن نظمي دروني. نظمي كه به سادگي دستخوش بحران نميشود. اين نظم باطني درباره جامعه چه معنايي دارد؟ مواجهه با هر بيقراري لاجرم ذهن را به چارهانديشي واميدارد. نتيجه رويارويي پياپي با چنين موقعيتهايي «پويايي انديشه» است كه دانشمندان علومشناختي از آن تعبير به «آگاهي» كردهاند. آگاهي بخشِ ضروري هر كنشِ ذهني نيست بلكه كيفيت خاصي از انديشيدن است. يعني در جايي كه زندگي مدام روي در تفرق دارد، ساختن تصويري يكپارچهتر و وحدتيافتهتر از آنچه بسيار مضطرب مينمايد وظيفه آگاهي است. آگاهي است كه ميتواند به سرعت رابطه بين پراكندهترين امور را تشخيص دهد و جهانِ در حال گسست را دوباره چون شبكه متراكمي از روابط و پيوندهاي متقابل تعريف كند. بنابراين پس از هر فروپاشي ظاهري، رسيدن جامعه به سطح جديدي از آگاهي، همان عقد باطني است. در ايران كه از ديرباز حفظ بقا، موكول به رويارويي دايمي با بيقراريهايي بوده، هر انحلال ظاهري، درست در نقطه مقابل، مستعد و پذيراي انعقادي باطنيتر و آگاهانهتر شده است.
بهترين مثال آن همين كروناست. در ايران كرونا بيش از هر بحران ديگري، كوچكترين پيوندهاي اجتماعي را نشانه گرفته و در همان حال تصوير واضحتري از ارزش و عمق اين پيوندها پيش چشم ما گذاشته است. البته كرونا نيز مثل هر بحران ديگري نقطه آغاز و پاياني دارد يعني مشمول قاعده «و اين نيز بگذرد» ميشود. اما در ايران بايد منتظر بود كه حاصل حلي به اين عمق و اين وسعت، عقدي عميقتر و وجوديتر بين آحاد جامعه باشد. پيوندهايي كه مستحكمتر از قبل است و چون با آگاهي توام شده، در برابر تهديدها تابآورتر شده است. جامعه ايران با گذشتن از اين آتش و تحمل اين رنج، جوهر درونياش را آشكار ميكند؛ تازه بر همه معلوم ميشود كه معني«جامعه» در چنين جايي، فقط جمعيتي از افراد همجوار هم نيست بلكه آحاد آن را رشتههايي ناگسستني از جنس انس و محبت متصل كرده است.