بهار براي تمام فصول
بهار براي تمام فصول
اگر بهار را آخرين شاعر در سلسله چكامهسرايان ايران بدانيم، پربيراه نرفتهايم. راهي كه از «آدمالشعرا» رودكي آغاز ميشود و در خزان خود به ايستگاه بهار ميرسد و در سيري طولاني از واديها و پركنههاي دشوار عبور ميكند و ميتوان بخش بزرگي از تاريخ سياسي و سلسلههاي حكومتي و خلق و خوي شاهان و سوانح روزگار را در آن ديد و در مسند قصيده حتي واديهاي درشت عرفان نظري را در آيينه آن مثلا در قصايد سناييغزنوي ديد يا واديهاي حيرت را در آثار خاقانيشيرواني درنورديد يا حتي مثلا به دوره سبك هندي رسيد در بيدل دهلوي. استاد «صلاحالدين سلجوقي» از قضا در اين قضيه ميگويد: «... تنها در قصايد خود «بيدل» به صورت عمدي خواسته است كه بعضي شعرا استقبال كنند مخصوصا خاقاني را كه سردفتر ديوان قصايد است.»
نقل از كتاب نقد بيدل اثر صلاحالدين سلجوقي- نشر عرفان صفحه 527.
و اينكه بار ديگر چكامهسرايي و قصيدهگويي در عهد قاجارها رونق درباري پيدا ميكند، معلوم و مسلم است و تني چند از جمله و مهمتر از همه بهار است كه اين قالب را از قيد و بند مدايح درباري درميآورد و به وادي آزاديخواهي ميبرد و اما بهار كه بود «ميرزا محمدتقي متخلص به بهار روز پنجشنبه 12 ربيعالاول از سال 1304 هـ.ق در شهر مشهد به دنيا آمد و هنوز به هجده سالگي نرسيده بود كه پدرش ميرزا محمدكاظم صبوري- ملكالشعراي آستان قدس رضوي به سال 1323 هـق. درگذشت و فرمان مظفرالدين شاه لقب ملكالشعرايي پدر به پسر واگذار گرديد...» الا آخر از صفحه 123 جلد دوم از صبا تا نيما اثر ماندگار يحيي آرينپور.
حالا بياييم و بگوييم شاعر ما از وادي سردان قصايد موسوم در چنان مسووليتي چطور خودش را به عرصه اشعار سياسي و متعهد رسانيده كه در بحبوحه مبارزات ملت مشروطهخواه ايران رو به محمد عليشاه بگويد:
پادشها چشم خرد باز كن
فكر سرانجام در آغاز كن
بازگشا ديده بيدار خويش
تا فكري عاقبت كار خويش
يا مثلا بگويد:
با شهِ ايران ز آزادي سخن گفتن خطاست- كار ايران با خداست.
بهار پا در ركاب تحولات اجتماعي و سياسي ايران گذاشت و با كاروان تجدد و تحول همراه شد. نظم و نثرش را صيقل داد و زبانش را چالاك كرد. در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سيال ايران» جلد دوم، صفحه 10 درباره احزاب سياسي ميگويد: «آن روز هر كس برخلاف آزادي عقيده و آزادي قلم و مجلس و حكومت ملي و قانوني حرف ميزد و اين اصول را خلاف ديانت و مخالف مصلحت كشور ميشمرد، مرتجع و مستبد ناميده ميشد و كمترين مجازاتش اين بود كه داخل كارهاي مملكتي نشود و اگر به مصلحت خود ميخواهد رفتار كند در خانهاش بتمرگد يا گورش را گم كند» گمان نميكنم بشود ملتي را كه چنان از پرتگاه بام عقب عقب رفتهاند كه از آن طرف بام سقوط كردهاند بهتر از اين توصيف كرد و انصافا حكايت افراط و تفريط را بهتر از اين نميتوان تعريف كرد. به هرحال بهار عامل ناظر مورخ و منتقد تاريخ اجتماعي و سياسي روزگار خود است و اگر زنجير سبك ادبي به دست و پايش پيچيده اما از آن جمله كسان نيست كه بخواهد گذشته را يكسره انكار كند، بهار گذشته را ميكاود. زبانهاي باستاني را ميآموزد. دانشآموخته مكتب اديب نيشابوري سواد خود را به آموختههاي جزمي محدود نميكند. به نقادي ادبي ميپردازد. كتاب گرانقدر سبكشناسي اثري در اسلوب سخنشناسي است و علاوه بر دانش حيرتانگيز و مطالعات ژرف در نثر فارسي كه كاري مغفول بود به كاويدن نظم فارسي نيز ميخواست اهتمام كند كه فرصت نشد. هر كس بخواهد دانش بهاري را بداند بايد به دو جلد كتاب تحت عنوان «مقالات بهار» به كوشش محمد گلبن نگاه كند تا سيطره دانايي بهار را ببيند و البته اين تمام حقيقت نيست. روزنامهنويسي بهار بابي جداگانه است. ادبيات بهار در زبان و اصطلاحات عامه و نمونه اشعار او بابي ديگر است. تصانيف بهار از دانش موسيقايي او حكايت ميكند و جسارت سياسي او كه تا آستانه ترور سياسي پيش رفت، داستاني معروف است. شخصي به نام واعظ قزويني به خطاي شباهت به او مضروب و مقتول شد. ماجراي حبس و بند او را نوشتهاند. در دوران استبداد رضاخاني اهل سياست به كنج عزلت خزيدند و امثال و حكم و لغتنامه نوشتند. تاريخ ايران باستان نوشتند. بهمنيارنامه نوشتند. سبكشناسي و تحقيقات ادبي تاريخي كردند و دواوين شعراي سلف را تصحيح و تحشيه كردند. سخن فراوان است. دكتر رضا براهني به گمانم در كتاب كيميا و خاك در مقايسه بهار و هدايت ميگويد كه بهار شخصا انقلابي و در آثار خود محافظهكار بود ولي هدايت به قول او در زندگي محافظهكار و در آثارش انقلابي بود. قضاوت با شماست.
و اما در خاتمه: كبوتران من
اين قطعه كه در سال 1342 هـ ق ساخته شده، گويا يگانه شعر بهار است كه در آن به پيروي از شيوه شعر نو، شكل چهارپاره و قافيه چليپا به كار رفته... گويي ميخواهد بگويد اگر بخواهد، از هر متجددي متجددتر است:
بياييد اي كبوترهاي دلخواه
بدن كافورگون پاها چو شنگرف
بپريد از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آييد چون برف
سحرگاهان كه اين مرغ طلايي
فشاند پر ز روي برج خاور
ببينمتان به قصد خودنمايي
كشيده سر ز پشت شيشه در