• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4641 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۸ ارديبهشت

تولد جبار باغچه‌بان

مرتضي ميرحسيني

خانواده‌اش تبريزي بودند اما خودش سال 1264 در چنين روزي در ايروان متولد و جبار ناميده شد. پدرش هم كارگر فصلي كارهاي ساختماني بود و هم مهارت نصفه‌نيمه‌اي در شيريني‌پزي داشت، اما سايه فقر هميشه بر زندگي خانواده سنگيني مي‌كرد.
جبار تا نوجواني به همان سبك و سياق مرسوم آن سال‌ها سواد خواندن و نوشتن آموخت و بعد زير فشار زندگي و تنگي معيشت مجبور به ترك تحصيل شد. اما يادگيري را هرگز رها نكرد. شغل‌هاي مختلفي را آزمود، در مكتب زندگي به مردي خودساخته و آگاه تبديل شد و حتي دوره‌اي به روزنامه‌نگاري روي آورد و براي نشريه ملانصرالدين- كه از مهم‌ترين نشريات آن دوره بود- نوشت.
پدر و مادرش را در گذر از جنگ اول جهاني از دست داد و خودش چندي بعد تا يك قدمي مرگ رفت، اما زنده ماند.
مدتي در تركيه زندگي كرد و پس از جنگ به ايران برگشت و ابتدا در مرند و بعد سال 1298 در تبريز مقيم شد. بيشتر وقتش به تدريس در مدرسه مي‌گذشت و همانجا بود كه نوآوري‌هاي خود را عرضه كرد. با اين باور كه بچه‌ها پيش از شروع تحصيلات رسمي در مدرسه، بايد برخي مهارت‌هاي اوليه را بياموزند، كودكستاني در تبريز تاسيس كرد و آن را باغچه اطفال ناميد. باغچه اطفال اولين كودكستان تاريخ ايران است.
او تا پيش از آن، به مناسبت نام پدرش عسگر، ميرزا جبار عسگرزاده خوانده مي‌شد اما پس از راه‌اندازي باغچه اطفال بود كه نام‌خانوادگي‌اش را تغيير داد و باغچه‌بان را برگزيد. چندي بعد از تجربه تدريس به سه كودك ناشنوا، طرح تازه‌اي به ذهنش رسيد.
اين سه كودك به خاطر آن نقص طبيعي نمي‌توانستند مثل و همپاي بچه‌هاي ديگر تحصيل كنند و معلم مجبور بود بيشتر از ديگران به آنان توجه كند و- از وقت ديگران بزند- و وقت بيشتري براي‌شان بگذارد.
مشاهده اين تفاوت‌ها و مشكلات ناشي از آن، باغچه‌بان را به فكر راه‌اندازي مدرسه‌اي مختص بچه‌هاي ناشنوا انداخت. او اين فكر را سال 1305 در ساختمان كوچكي چسبيده با باغچه اطفال عملي كرد.
مخالفت‌هايي را كه از سوي مقام‌هاي بالادستي وجود داشت، ناديده گرفت و حتي بعد از قطع سرانه مدرسه و كودكستانش هم از تصميم خود عقب ننشست و كار را به قوت اراده و با هزينه شخصي پيش برد. عقيده داشت مهم‌ترين اولويت هر جامعه‌اي آموزش است و همه، بدون در نظر گرفتن جنسيت يا نقايص‌شان بايد بتوانند تحصيل كنند. اين حرف امروزه عادي و پيش‌پا افتاده به نظر مي‌رسد، اما در سال‌هاي حيات مرحوم باغچه‌بان بسياري آن را نمي‌پذيرفتند.
هم با تحصيل دختران، حتي در مدارس تك‌جنسيتي مخالف بودند و هم هزينه كردن و صرف وقت براي آموزش و توانمندسازي ناشنوايان يا ديگر معلولان را «آفتابه خرج لحيم» مي‌ديدند.
جمله يكي از چهره‌هاي مشهور عصر مشروطه- كه البته در نهايت در صف مخالفان انقلاب جاي گرفت- كه مي‌گفت: «همين مانده دختران ما هم تحصيل كنند» نه يك اظهارنظر شخصي و حاشيه‌اي كه نشان‌دهنده نوع نگاه بخشي از جامعه آن روز ايران بود.
باغچه‌بان آثار مكتوبي هم از خود به جاي گذاشت كه بيشترشان نمايشنامه‌هايي براي كودكانند و آموزه‌هايي مثل راستي و تلاش و اميد را روايت مي‌كنند. از ميان اين نمايشنامه‌ها، قصه بابابرفي از ساير آثار مشهورتر است.
باغچه‌بان آذرماه 1345 از دنيا رفت، اما نامش به بزرگي و احترام براي نسل‌هاي بعدي به يادگار ماند.
شبيه به آنچه راوي قصه بابابرفي مي‌گفت: «آدم اگر خودش هم از بين برود، يادش و كارهايي كه براي آدم‌هاي ديگر كرده، هيچ‌ وقت از بين نمي‌رود. هميشه آدم‌هاي ديگر از او ياد مي‌كنند. انگار كه هميشه زنده است.» جالب اينكه مردي چنين اثرگذار، هميشه اكراه داشت كه زحمات و كوشش‌هايش را «خدمت» بدانند و مي‌گفت وقتي با خودم خلوت مي‌كنم، مي‌بينم لايق عنواني مثل «خدمتگزار جامعه» نيستم.
او از سختي‌هاي زندگي به وارستگي رسيده بود و همين وارستگي را هم تا به آخر حفظ كرد. به قول يكي از كامنت‌هاي صفحه بابابرفي در سايت گودريدز: «خوش به حالت آقاي باغچه‌بان.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون