• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4641 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۸ ارديبهشت

گل سرخي براي اميلي غايب

اسدالله امرايي

كتاب «ميس جيني و زنان ديگر» از مجموعه ميراث فاكنر با ترجمه احمد اخوت در نشر افق منتشر شد. اين ‌كتاب پنجمين عنوان مجموعه «ميراث فاكنر» است. كارآگاه دهكده، جنگل بزرگ، گنج‌نامه داستان‌هاي گنج نمكي و اسب‌ها و آدم‌ها را در قالب اين‌ مجموعه به چاپ رسانده است. ميس جيني و زنان ديگر تعدادي از داستان‌هاي كوتاه فاكنر را در برمي‌گيرد. شخصيت محوري‌شان يك زن است و به تعبير اخوت، اين‌ كتاب را بايد مجموعه داستان‌هاي زنان فاكنر دانست. احمد اخوت در ابتداي كتاب نوشته كه جاي برخي زنان مهم داستان‌هاي فاكنر هم در كتاب خالي است؛ از جمله اميلي گريرسون شخصيت معروف «گل سرخي براي اميلي». اخوت با طنازي به ترجمه گل سرخي براي اميلي اشاره كه زنده‌ياد نجف دريابندري ترجمه كرده بود. البته چند زن غايب‌اند و جاي خالي‌شان نمايان است. اول از همه ميس اميلي گريرسون است كه وقتي از او دعوت كردم كه در اين كتاب حضور پيدا كند، گفت: «نه جانم اگر هوس بود همان يك دفعه بس بود. من نه يك بار كه چند مرتبه به كشور شما آمده‌ام. ديگر چه مي‌توانستم بگويم؟» زنان حاضر در قصه‌هاي اين‌ كتاب، در واقع زنان شخصيت‌هاي تاثيرگذار بر زندگي فاكنر هستند. از هشت زني كه در اين‌داستان‌ها حضور دارند، شش تن‌شان به قول فاكنر از دست‌رفته‌اند كه آدم‌هايي شجاع و باشرف بوده‌اند و در تلاش بودند تا هرطور شده حق‌شان را بگيرند و روي پاي خودشان بايستند. درگيري در سراي سارتوريس، مادربزرگم ميلارد، سپتامبر بي‌باران، آن‌ خورشيد دم غروب، ملكه‌اي بود، ميس زيلفيا گانت، سنجاق سينه، برف. رسيديم به كلبه‌اش. قبل از رسيدن خيلي تند راه رفتيم. ننسي در كلبه‌اش را باز كرد. آنجا بوي چراغ نفتي و خود ننسي هم بوي فتيله چراغ مي‌داد. درست مثل اينكه بوي ننسي و كلبه‌اش منتظر بودند تا با هم بلند شوند. چراغ را روشن كرد، در را بست و كلون در را انداخت. بعد ديگر بلندبلند حرف نزد. فقط نگاه‌مان كرد. كدي پرسيد: «چه كار مي‌خواهيم بكنيم؟» ننسي گفت: «شماها دلتون مي‌خواد چه كار كنيم؟» كدي گفت: «گفتي بهمون خوش مي‌گذره.» در فضاي كلبه ننسي چيز به ‌خصوصي بود. بويي كه با بوي ننسي و كلبه‌اش تفاوت داشت. حتي جيسن هم متوجه‌اش شده بود چون گفت: «نمي‌خوام بمونم ديگه اينجا. بريم خونه.» كدي گفت: «خب برو.» جيسن در جواب گفت: «نمي‌خوام تنها برم.» ننسي گفت: «بهمون خوش مي‌گذره.» كدي پرسيد: «چطوري؟» ننسي دم در ايستاد. داشت نگاه‌مان مي‌كرد. اما انگار چشم‌هايش را خالي كرده بودند و ديگر نمي‌خواست از آنها استفاده كند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون