بي بند نگيرد آدمي پند
محمد خيرآبادي
در ترجيعبند معروف سعدي با بيتِ ترجيعِ «بنشينم و صبر پيش گيرم / دنباله كار خويش گيرم»، كه عنوان اين ستون از آن گرفته شده، درد دلهاي عاشق خسته دلي را ميخوانيم كه روزگار بر وفق مرادش نبوده و به خاطر جفا و بدعهدي يار و بخت و اقبال بد به وصال معشوق نرسيده است. «در دهر وفا نبود هرگز / يا بود و به بخت ما كنون نيست». در چنين شرايطي او چاره ندارد جز اينكه بگويد «بنشينم و صبر پيش گيرم». اما داستان به همين جا ختم نميشود. سعدي شكايتها و درد دلهاي عاشق را بسيار زيبا و تاثيرگذار بيان ميكند، آن قدر كه از خواندن و شنيدنش سير نميشويم. بعد در پايانِ هر بند يك جمله جلوي آن ميگذارد «دنباله كار خويش گيرم» و ما را توجه ميدهد به جايي ديگر و كاري ديگر كه معلوم نيست كجاست و چيست. به نظر من تمام فضايي كه سعدي در اين شعر ترسيم ميكند، براي همين يك جمله و دلالت ما به «كار خويش» است. او ميخواهد اين جمله را چنان بسط دهد كه هر كسي در هر زمان و هر مكان چنانچه به مقصود نرسيد، بتواند از افتادن به چاه انفعال در امان بماند و دستاويز و راهنمايي داشته باشد براي اميدواري و كنشگري. نميخواهم تفسير خود را به سعدي تحميل كنم و بگويم لزوما اين شعر سعدي وجه اجتماعي و سياسي دارد. اما برداشت من اين است كه معشوق در اين ترجيع بند، نماد همه آرمانها و مطلوبهاي ماست كه در زندگي به دنبالشان هستيم. سعدي ميگويد همه ما در زندگي، عاشقاني هستيم كه در دام معشوق افتادهايم، جور او ميبريم و وصال او را به ما نميدهند. ما هم كاري نميتوانيم بكنيم جز صبر و البته كارِ خويش. به بندِ ترجيع در اين سروده زيبا و الهامبخش سعدي از دو منظر ميتوان نگاه كرد. يكي اينكه صبر كن، بيشتر از اين خودت را به آب و آتش نزن، دست بردار و برگرد به كاري كه كارِ توست. دو اينكه ديگران را رها كن، در كارِ خود باش و به خودت كار داشته باش. هر دو برداشت براي من دريچههايي مجذوبكننده است. چيزي در درون، من را وسوسه ميكند كه از جا بلند شوم و از اين پنجرهها به جهان نگاه كنم. اولي نااميدي را از من ميگيرد و به من ميگويد تو هنوز خيلي كارهاي نكرده داري. اگر تلاشهايت در راه معشوق به نتيجه نرسيده، برگرد و كار خودت را دنبال كن. كاري را كه دل در گرو آن داري و دستت تواني براي انجامش دارد. دومي هشدار ميدهد كه حواست باشد از درون غافل نشوي و مشكل را فقط در بيرون جستوجو نكني. اگر ميبيني دويدنها به جايي نميرسد، بنشين، درنگ كن و بيشتر از هر چيز و هر كس به خودت كار داشته باش. وقتي از دريچه اول به جهان نگاه ميكنم، براي رسيدن به نتيجه اضطراب ندارم. عجلهام از بين ميرود. از اينكه امروز تلاش كنم براي آيندهاي كه نميدانم چه زماني است ناراحت نخواهم بود. ميفهمم كه كارهاي بزرگ مثل دوي امدادي است و بايد دنباله آن را بگيري و بسپاري به بعدي. ميفهمم كه گاهي بايد به كار خود مشغول شوي و اميدوار باشي كه درجاتي از آرمانها به عنوان محصول فرعي تلاشهاي تو تحقق يابد. وقتي از دريچه دوم به جهان نگاه ميكنم دايره مقدوراتم را وسيعتر ميبينم. تا پيش از آن فكر ميكردم هيچ كاري از دستم ساخته نيست، دنيا و مردمانش همه ساز مخالف ميزنند و اينگونه هيچ كاري از پيش نخواهم برد. اما حالا ميدانم كه تغييرهاي بزرگ در بيرون نتيجه تغييرهاي كوچك در درون است. من ميتوانم بهجاي جستوجوگري در بيرون، خود را بكاوم و بهجاي تمناي تغيير جهان خارج، در كارِ تغيير خود باشم و آن وقت ببينم آيا دست كشيدن از آن همه تقلاي بيهوده و «دنباله كار خويش» را گرفتن سودمندتر نيست؟ سعدي ميگويد اگر چنين كني و بهجاي مديريت جهان در كار تدبير خانه خود باشي، كمتر مايوس خواهي شد و كمتر به در بسته خواهي خورد. ما همه عاشقان و آرمانخواهاني هستيم كه دنيا برايمان دام گذاشته و قصد ندارد وصال معشوق و تحقق آرمان را به ما هديه كند. سعدي ميگويد خردمند آن است كه در چنين روزگاري و دنيايي چنين، صبر كند و كارِ خود را بكند. اين جور كه ميبريم تا كي؟ / وين صبر كه ميكنيم تا چند؟ * چون مرغ به طمع دانه در دام / چون گرگ به بوي دنبه در بند * افتادم و مصلحت چنين بود / بي بند نگيرد آدمي پند * مستوجب اين و بيش از اينم / باشد كه چو مردم خردمند * بنشينم و صبر پيش گيرم / دنباله كار خويش گيرم