يلِ يمِ ترجمه
حميدرضا محمدي
از پريروز كه خبر عروجِ نجف رسيد، تا همين حالا، هرچه در اينستاگرام و توييتر، دربارهاش نوشته شده بود را ديدم. رشكبرانگيز بود اين گستره گسترده كساني كه آثارش را خوانده بودند. پس، درخصوصِ خودش و ترجمههاي ادبي و فلسفياش و سبك و سياقش بسيار گفته و نوشته شد.
اما آنچه براي من، در زندگي «نجف دريابندري»، ارج و اجري پايانناپذير دارد، دوبار ترجمهاش از «تاريخ فلسفه غرب» اثر برتراند راسل است.
او پاييزِ يك سال پس از كودتاي بيستوهشت مرداد، به سبب سمتوسوي چپياش در آن سالها، به زندان قصر افتاد و در آن چهار سال، اين كتاب را دوبار ترجمه كرد؛ برگردانِ نخست را جناب زندانبان گرفت كه بخواند اما پس نياورد و او اين كتابِ هزار صفحهاي را براي مرتبه دوم در محك ترجمه قرار داد و ظاهرا بهتر هم ميشود. او همتي ستودني داشت و در چارديواري محبس، كاري كرد كارستان و نتيجهاش هم شد آن.
اگرچه او خيلي پيشتر دست به قلم برده بود اما در آن برهه بود كه به مدد همان تجربه، ترجمه را آغاز كرد.
هرچند اگر نويسنده نبود و انقدر زيروبم و چموخمِ زبان فارسي را خوب نميدانست و نثري چنان محتشم نداشت، مترجمي قهار از آب درنميآمد. به همين سبب هم بود كه پهلوان اين عرصه شد و در عدادِ كساني قرار گرفت كه قلهنشين بودند ولي حالا نسلشان رو به انقراض است. چنانكه خودِ او پانزده سال پيش در جايي گفته بود «نسل مترجمان دارد ور ميافتد و جاي مترجماني مثل بنده، محمد قاضي، ابوالحسن نجفي و رضا سيدحسيني، پر نشده است.»
او حالا ديگر نيست و به «فهميمه»اش پيوسته است، اما مگر قرار نبود غولان رويينتن باشند...
آنچه «سيروس پرهام» - كه عمرش، به صحت دراز باد - دو سال پيش براي زادروز رفيق ساليانش نوشت، شاهدي است صادق بر اين مدعا كه او يلِ يمِ ترجمه بود و بس:
«نجف دريابندري يكي از دوستداشتنيترين و برجستهترين دوستان و همكاراني است كه در يك دوره پنجاهوچند ساله همواره مايه شادماني و سرافرازي من بوده است.
شادماني از اين لحاظ كه او بسيار نكتهسنج و طنزپرداز است و سرافرازي از اين حيث كه در سال 1387 كه دوره «سيري در هنر ايران» از پروفسور پوپ آماده چاپ بود، كتابخانه ملي نميتوانست نام هر 19 مترجم را در فهرست فيپا بياورد. رويه آن بود كه يكي از مترجمان و ديگران ذكر شود، گروهي از همكاران عقيده بر آوردن نام مترجمي كه بيشترين مقالات را ترجمه كرده بود داشتند و گروهي انتخاب به حكم قرعه را ميپسنديدند و برخي تقدم و تاخر الفبايي را و بعضي هم كسي را كه بيش از همه كتاب ترجمه كرده بود.
اما سرانجام كسي انتخاب شد كه ترجمه مقالههايش به نسبت كمتر ويرايش شده بود و او كسي جز نجف دريابندري نبود. درنتيجه در فهرست كتابخانه ملي در بخش شناسه ترجمه اين عبارت آمد: «مترجمان: نجف دريابندري [و ديگران]».