از شهر صنعتي تا اطلاعاتي
ناصر فكوهي
ابتدا بگوييم كه شهر صنعتي يا مدرن كه از درون انقلابهاي سياسي و فناورانه قرن نوزدهمي بيرون آمد، خود در ابعاد يك تاريخ «درازمدت» (longue durée) به تعبير فرنان برودل، حاصل يك كشتار و يك اپيدمي بزرگ در ابعادي بود كه - هرچند به دلايلي هرگز دقيقا شناخته نخواهند شد - شايد كمتر از اپيدميهاي بزرگ تاريخ بشر نبوده باشند.
اين اپيدمي مجموعه اپيدميها، بيماريهاي واگيري بودند كه اروپاييان مهاجم به بوميان امريكا - كه به دليل جدايي از قاره اروپا و آسيا سيستم ايمني در برابر آن نداشتند - منتقل كردند. به باور تاريخدانان حدود 80 در صد از جمعيت بومي (شايد بيش از سي ميليون نفر) در امريكاي شمالي به ويژه در ايالات متحده در فاصله دو قرن، از نيمه قرن شانزده تا نيمه قرن هجده ميلادي، با نسلكشي و اپيدميهاي حاصل از ميكروبها و ويروسهاي تازهوارد (از جمله آبله) كشته شدند: همان بلايي كه احتمال دارد بر سر بوميان جنگلهاي آمازون با كرونا ويروس بيايد و در نوشتهاي ديگر به آن ميپردازيم. روستاييان اروپايي فقرزده و گرسنه از قرن هجدهم راهي امريكا ميشدند و براي زنده ماندن چارهاي نداشتند تا در اين قتل عام آرام و بيرحمانه، مستقيم و غيرمستقيم شركت كنند. بدين ترتيب نه فقط نطفه صدها شهر امريكايي بسته شد، بلكه پهنههاي بزرگ كشاورزي نيز در امريكا به ويژه در مناطق مركزي و غربياش شكل گرفتند اما اين كشور به زودي با چنان كمبود نيروي كاري روبهرو شد كه به ناچار به سوي تجارت گسترده برده رفت و بر جنايات پيشين خود، كشتار و شكنجه ميليونها برده سياهپوستي كه از قبايل دروني آفريقا دزديده شده و در بدترين شرايط به امريكا منتقل ميشدند تا در فقر و گرسنگي و با بيرحمي در معادن و كشتزارهاي جهنمي از آنها بيگاري كشيده شود، اضافه شد. بدين ترتيب بود كه موج ثروتي به ويژه در قالب طلا و نقره از امريكا به سوي اروپا روانه شد كه انباشت سرمايه ضروري كه كنار ساير عوامل راهي براي انقلاب صنعتي و پيدا شدن شهرهاي صنعتي فراهم كرد. اما اين شهرها خود از كثيفترين و آلودهترين مكانهايي بودند كه حتي به نسبت روستاهاي پيشين، به ويژه به مرگ و مير كودكان و بيماريهاي اپيدميك دامن ميزدند و قابل تصور بودند و از دلايل روشن اين امر، تراكم بسيار بالاي جمعيت و كمبود فاحش مسكن و همه وسايل بهداشتي بود: نبود فاضلاب، آب آلوده، خاك آلوده، بيماريهاي واگير، سل، آبله، وبا و... اما تصويري از اين شهرها كه يك سراب «طلايي» سرمايهداري براي روستاييان گرسنه مهاجر را ميساختند، از همان ابتدا به چالش كشيده و به خوبي در كتاب معروف فردريش انگلس «شرايط طبقه كارگر در انگلستان» كه در سال 1845 به انتشار رسيد، توصيف شد و اين شرايط بر خلاف تصور نه يك موقعيت موقت بلكه در طول 150 سال گذشته به جز دورههاي كوتاه چند ده ساله اصل بوده است و نه استثنا. به همين دليل نيز بود كه در فاصله نيمه قرن نوزده تا امروز تقريبا همواره جنبشهاي كارگري و فرودستان جزيي تفكيكناپذير از تاريخ سرمايهداري توسعهيافته غربي بودهاند: انقلابهاي 1848، كمون پاريس در 1871، انقلابهاي بين دو جنگ جهاني از جمله انقلاب روسيه در 1917 و انقلاب آلمان در 1919 و از دهه 1970 جنبشهاي اعتراض مدني كه تا امروز ادامه يافتهاند تنها برخي از اين شورشها را تشكيل ميدهند. فقط دو دوره بود كه اين جنبشها خاموش شدند يا بهرغم تحقق يافتن يا به تراژديهاي انساني رسيدند يا به بازگشت به شرايط پيش از خود: يكي ظهور فاشيسم و توتاليتاريسمهاي اروپايي بين 1930 تا 1945 بود و دومي تقريبا سه دهه 1950 تا 1980 كه وضعيت فرودستان به دليل تزريق سرمايه گسترده مالي امريكا در طرح مارشال، تا اندازهاي نسبت به قبل بهتر شده بود. اما در اين فاصله در شهري كه قرار بود به بهشتي دموكراتيك براي همه تبديل شود چه اتفاقي افتاد؟ هانري لوفبور انقلاب صنعتي را از انقلاب شهري جدا ميكند و در حالي كه نخستين مورد را يك دگرگوني بزرگ فناورانه ميداند كه معيشت انسانها را تغيير ميدهد، انقلاب شهري را دگرگوني بسيار مهمي ميداند كه بايد براي انطباق يافتن رويكرد انسان - محور و جامعهمحور انقلاب اول اتفاق ميافتاد، اما چنين نشد و به همين دليل ما به سوي فجايعي دايما بزرگتر پيش ميرويم. آنچه لوفبور در مفهوم «حق به شهر» مطرح ميكرد، حق به دمكراسي و آزادي ِ نه فقط سياسي بلكه اقتصادي و اجتماعي بود. اما شهر صنعتي آزادي سياسي را به مناسك سياسي ِ انتخاباتي و حزبي تقليل داد. در حالي كه از ابتدا براي تخريب سازمانيافتگي هرگونه ضد قدرت مثلا در قالب سنديكاها مبارزه و سرانجام توانست اين كار را بكند و از سوي ديگر آزاديهاي اقتصادي و اجتماعي را به موقعيتهاي بالقوهاي تقليل داد كه هرگز جز در خيال به واقعيت بدل نميشدند: شهر صنعتي مدرن، به محلي تبديل شد براي «انباشت» اما اين بار انباشت انسانها و «تودهواركردن» هرچه بيشتر آنها. آدمهايي كه در مجتمعهاي مسكوني هر چه بزرگتر و در فاصله اجتماعي هر چه كمتري زندگي ميكردند، در آپارتمانها و مدارس هرچه كوچكتر و درهم انباشتهتر؛ آدمهايي كه بايد اصل ارزش فزاينده زمين و تمركز فزاينده شهر را به مثابه اصولي مقدس ميپذيرفتند. بنابراين بايد هر چه بيشتر در نقاطي خاص براي كاركردهايي خاص و به صورتي انبوهتر در زمان و مكان «انباشت» ميشدند تا مارژ سود به بالاترين حد ممكن برسد. اتوبوسها، متروها، اتوموبيلها، پيادهروها، مغازهها و فروشگاهها، مدارس، مراكز خريد و تفريح، سينماها و تئاترها و حتي پاركهاي شهري و جنگلي، سواحل دريايي، كوهستانهايي كه بايد هر چه بيشتر «آكنده» از جمعيت ميشدند تا هم ميزان سود به دليل توليد انبوه فضاي يكدست شده و كالايي شده بالا برود، هم به گونهاي كه مبادله اسطورهاي شهر مدرن به وجود بياد: تجمع = آكندگي = باهم بودگي = خوشبختي و البته لازمه همه اينها توليد و مصرف انبوه در كلانشهرها يا شهرهاي بزرگ با تمركز بالا و تراكم بينهايت بود. مردماني كه در همه جاي دنيا به مك دانالدها هجوم ميآورند تا به بيشترين ميزان گوشت قرمزي را مصرف كنند كه بيشترين فشار را بر طبيعت و منابع آن به ويژه منابع آبي وارد ميكرد و با كشتار سالانه ميلياردها جانور بايد خوراك رشد سرطانوار گونه بشري را تامين ميكرد. امروز نگاه به كرونا ويروس، واكنش طبيعت به اين سبك زندگي صنعتي و مصرف انبوه كنوني ما را ميراث توليد انبوه صنعتي نشان ميدهد و كارخانههايي كه بايد 24 ساعته و هفت روز هفته با پرشتابترين ضربآهنگ كار كنند تا مصرف جنونآميز انسانها را تامين كنند، ميدهد. اما نه فقط با اين ويروس بلكه با تمام ويروسهاي قبلي و بعدي كه برايمان به ارمغان فرستاده يا خواهد فرستاد، با تمام بلاياي طبيعي كه به دليل هجوم وحشيانه انسانها به طبيعت و همه موجودات آن صورت گرفته در قالب زمينلرزه، بيابانزايي، نشست زمين، جنگلزدايي، بالا آمدن سطح آبها، تغييرات مرگبار اقليم و... انباشتگي شهر صنعتي و به حداقل رسيدن فواصل اجتماعي ميان انسانها و تشديد تواتر ديدارهاي فيريكي آنها در فضا و زمان، بدون شك حاصل يك سبك زندگي است، اما اين سبك زندگي لزوما بر اساس زيباترين، خلاقانهترين، مطبوعترين، پرآسايشترين، پايدارترين و كمدغدغهترين يا سالمترين موقعيتها براي اكثريت حتي نسبي انسانها تعيين نشده، بلكه برعكس اساس آن، سودآورترين، كمهزينهترين، سركوبگرانهترين، ضددموكراتيكترين و غيرخلاقانه و در يك كلام ضدانساني و ضد طبيعتترين اشكال توليد و بازتوليد قدرتهاي حاكم بوده است. اين وضعيت، وضعيت شهر صنعتي انباشته و آكندهاي است كه مردم در آن براي انباشتگي و شلوغي و ازدحام شهري دست و پا ميشكنند و امروز ميبينيم كه اين اسطوره، چنان قدرتي يافته است كه حاكمان خود را كنار كشيده و «مردم» را بهانهاي ميكنند براي آنكه بايد بهرغم همه خطرات به سوي بازگشايي اقتصادي رفت، ولو آنكه اين امر فرودستان را در سختترين و خطرناكترين وضعيت ممكن قرار خواهد داد. شهر اطلاعاتي كه امروز ما شروع به زندگي در آن كرده يا به زودي خواهيم كرد، آخرين مرحله از اين زيباسازي و مقرراتگذاري كردن «انباشتگي» (با طرد تفاوتها از جمله با طبقهبندي «بيماري»، «سن»، «سلامت» در قالب تفاوتهاي طردكننده) به مثابه تنها شيوه زيستن يا ارايه بديل (آلترناتيو)هايي براي آن در فضاي مجازي است كه در هر دو مورد تلاش دارند با اسطوره جديدي به نام «فاصلهگذاري اجتماعي هوشمند» خود را به تثبيت رسانده و در نتيجه بتوانند خود را عقلاني و در مسير انسانيت و طبيعت نشان دهند.