پايان گفتوگوهاي بيانتها
محمد خيرآبادي
قرار ميگذاشتيم سر چهارراهي كه روزنامهفروشي معتبر شهر همانجا بود.
تا يكي از ما برسد، آن ديگري ميتوانست تيتر روزنامهها و جلد مجلات را بخواند و چند تايي را هم ورق بزند. اهل نشستن در كافه، دود خوردن و چاي و نسكافه بالا دادن نبوديم. حرف زدن در راه كيف و حال بيشتري داشت. سوژههايي براي حرف و بحث هم در مسير بيشتر فراهم ميشد. در و ديوار شهر، آدمها و لوكيشنهاي خاطرهانگيز منبع تمامنشدني موضوع صحبت بودند. ديدارهايمان تقريبا هميشه اوپنتايم بود. پاياني نداشت و به عبارتي ته آن دست خودمان بود. كسي نبود كه احضارمان كند، موبايلي نبود كه پشت سر هم زنگ بخورد و جيبمان را سوراخ كند و حرفهايمان هم كه تمامي نداشت. از هر دري سخني. از اين شيوه و سبك رفاقت چيزي حدود ۱۵سال بيشتر نميگذرد. اما خيلي بيشتر از اين حرفها، دور از دسترس و ناممكن به نظر ميرسد. دوره، دوره بيوقتي است. براي هيچكاري وقت نيست، براي رفاقت هم. رفقا هر كدام يك گوشه از دنيا -حتي اگر در يك شهر باشند- سرشان را در گوشيهاي هوشمند فرو ميبرند. ولي رفاقت يعني گفتوگوهاي بيپايان. رفاقت يعني باهم كتاب خواندن، باهم فيلم ديدن و ساعتها درباره آنها حرف زدن. رفاقت يعني از سالن سينما بياييد بيرون و خيابانهاي خلوت آخر شب وسوسهتان كند كه قدمها را كند كنيد و ديروقت به خانه برسيد. رفاقت يعني زنگ در خانه همديگر را بزنيم و چند ساعت دم در، پاي حرف هم بايستيم. ميدانم كه كرونا هم با حضور خود قوزي بر بالاي اين قوز گذاشته است. اما اگر كرونا هم نبود نميشد كتمان كرد كه عصر، عصر پايان گپوگفتهاي بيانتهاست. عصر پيغام و پسغام با وُيس و عصر قطع و وصل شدن ارتباطهاي تصويري است. عصر پنهان كردن حرفهاي دلمان در گروه، به اين اميد كه بحث كش نيايد و بشود همچنان با استيكرهاي لبخند و قهقهه رفاقت را در حق دوستان بهجا آورد.