خوشبيني دوستداشتني
حسن لطفي
در فيلم شواليه و روز ساخته جيمز منگولد (كارگردان و فيلمنامهنويس امريكايي خالق فيلمهاي سر به راه باش، قطار سه و ده به يوما، فورد در برابر فراري و...) صحنهاي هست كه مرد (تام كروز) رو به زن (كامرون دياز) ميكند و ميگويد: خوشبينيات را دوست دارم، همينطور بمان ! اين حرف را درحالي ميزند كه زن به ماموران سيا اعتماد كرده و با اين خيال كه به مرد مورد علاقهاش كاري ندارند جاي او را لو داده است. مرد با زن شوخي نميكند و به او طعنه نميزند. با آنكه ميداند نتيجه خوشبيني زن چيست باز هم اين خصلت او را ستايش ميكند. اتفاقي كه شايد براي خيليها باورش سخت باشد. البته فيلم بنا و اساسش بر اين گفته و حرف نيست. مرد خودش طور ديگري رفتار ميكند. با تمام اينها نميدانم چرا هنگام تماشاي اين فيلم (آن هم ده سال پس از ساخته شدنش) بيشتر از صحنههاي پرتحرك و به قولي نفسگيرش فقط اين ديالوگ فيلم به دلم مينشيند؛ ديالوگي كه اگرچه كمي خوشبينانه، شعاري و ظاهرفريب به نظر ميرسد، ميتواند آرزوي قشنگي براي تمام كساني باشد كه نگاهشان به دنيا همراه با خوشبيني است. خوشبيني كه انگار دنيا با اتفاقاتش و اصرار بعضي از آدمهاي بد بينش در پي گرفتن آن است. اتفاقاتي كه گاه همچون اتفاقي كه براي شخصيت فيلم دزد دوچرخه (ساخته بازيگر و كارگردان صاحبنام ايتاليايي ويتوريا دسيكا) ميافتد، ناشي از شرايط دشوار اقتصادي است. شرايطي كه باني اصلياش رفتار غلط و زيادهخواهي آدمهاي ديگري است؛ آدمهايي كه انگار بقا و حياتشان به جنگ، آشفتگي اقتصادي، ذلت ديگران و... وصل است. آدمهايي كه انگار تمايل عجيبي به بدبيني دارند. البته در سينما گاهي وقتها هم خود انسان يا رقيب كاري يا عشقياش در به وجود آمدن اين وضعيت نقشي اساسي دارد (نمونه يك چنين موقعيتهايي در سينما فراوان است). اگر سينما را بازتاب وقايع بيروني و دروني زندگي آدمها بدانيم، در دنياي واقعي هم با جذابيت كمتري شاهد اين خوشبيني و بدبيني هستيم. جذابيت كمترش هم به خاطر اين است كه در سينما به قول آلفرد هيچكاك تكههاي بيمزه زندگي را حذف ميكنيم. با اين حساب در دنياي واقعي هم آدمهايي شبيه زن فيلم شواليه و روز كم نداريم. آدمهايي كه خوشبينيشان دوستداشتني است. حتي اگر بعضي وقتها نتيجه اين خوشبيني نتيجه خوبي نداشته باشد. لطفا آدمها را به خاطر داشتن خصلت خوشبيني ملامت نكنيد.