روايت ساده و بيآلايش همينگوي
جمال ميرصادقي
داستاننويسي سخنپردازي نيست، بلكه ضبط كردن تجربه انساني است به سادهترين و زلالترين روايت ممكن. «ارنست همينگوي»
داستانهاي همينگوي، روايت ساده و بيآرايش از عمل داستاني است كه هنرمندانه ساخته و پرداخته شده. بنابراين از ويژگيهاي شيوه روايت همينگوي، سادگي عمدي ساختار جملههاست و به قول ويليام فاكنر هيچ نيازي نيست كه براي پيدا كردن معناي آنها به فرهنگ لغات مراجعه كنيم. نثر او، نثر گفتاري است با اغلب ويژگيهاي آن، جملهها كوتاه و رسا و بيهيچ پيچيدگي و ابهامي. شيوه روايت او، شيوهاي است همهفهم. در داستانهايش هيچ كلمهاي به كار نميبرد كه خواننده نداند. «همينگوي ميخواهد در نوشتهاش هيچ حيلهاي به كار نرفته باشد، كلماتي كه بار عاطفي قراردادي دارند، نيامده باشد، صفت و قيد به حداقل رسيده باشد، هر آنچه خود خواننده ميداند يا بايد بداند حذف شده باشد، بدين ترتيب ميخواهد نوشتهاش، باز به گفته خودش مانند كوه يخي باشد كه در دريا شناور است؛ وقار حركت كوه يخ به اين دليل است كه فقط يكهشتم آن روي آب ديده ميشود.» 1
« خوب نوشتن، به منزله واقعي نوشتن است. اگر كسي داستاني از خود ميسازد، متناسب با چيزي كه از زندگي آموخته و اينكه تاچه حد از آن آگاه است، واقعي به نظر ميآيد، آنچنان كه انگار آنچه خلق كرده به راستي از زندگي مايه گرفته است.»2
« در يك نوشته واقعا خوب، صرفنظر از اينكه چندبار آن را ميخوانيد، هرگز سر در نميآوريد كه چگونه نوشته شده است، به همين جهت است كه در همه نوشتههاي برجسته راز و رمزي است، راز و رمزي كه تجزيه و تحليل شدني نيست. به حيات خود ادامه ميدهد و هرگز از ارزش و اهميت آن كاسته نميشود. هر زمان كه دوباره آن را ميخوانيد، چيز تازهاي در آن ميبينيد يا از آن فرا ميگيريد...
همه كتابهاي خوب از اين نظر به هم شبيهاند كه واقعيترند از آنچه در واقع روي داده است و پس از خواندن يكي از آنها حس ميكنيد اين وقايع براي شما نيز روي داده، خوبيها و بديها، سرمستيها، ندامتها، غمها، مردم، مكان و زمانها و...»3
در داستانهاي همينگوي، حادثهها به ترتيبي كه روي ميدهد، با دقت روايت ميشود و براي فهم آنها فشاري به مغز وارد نميشود و منظور نويسنده بينياز به توضيح به خواننده انتقال مييابد و عينيت شديد وقايع داستان در ذهن خواننده تاثير ميگذارد. محتوا جدا از شيوه روايت و شيوه نگارش نيست و شيوه روايت و نگارش نيز محتوا را منتقل ميكنند و جزيي جداييناپذير از محتوا هستند. تاثير امپرسيونيستي شيوه نگارش همينگوي از همين امر سرچشمه ميگيرد. شيوه روايت، نمايشي است و متكي بر گفتوگو تصوير.
در واقع، برخلاف نويسندههايي چون آنتون چخوف و كاترين منسفيلد و جيمز جويس و ويرجينيا وولف كه ويژگي روانشناختي آثارشان مستقيم و آشكار است، در آثار همينگوي و سلينجر خصوصيت روانشناختي نوشتههايشان، غيرمستقيم و پنهان است. در آثار اين نوع نويسندهها تجربههاي شخصيتها را بايد از مظاهر و جلوهگريهايي در رفتار و گفتارشان استنباط كرد.
آثار همينگوي از دو پيرنگ سنتي (پيرنگ بسته و پيرنگ باز) و مدرن (پيرنگ روشنگر) بهره ميگيرد، يعني هم خواننده را وادار ميكند كه بخواهد بداند بعد چه اتفاقي خواهد افتاد و هم مثل آثار ويرجينيا وولف و جيمز جويس، خواننده ديگر به دنبال حادثهها كشيده نميشود، بلكه وضعيت و موقعيت و ويژگيهاي روحي و خلقي و بينشي شخصيتهاي داستان براي او بيشتر آشكار ميشود و دگرگونيهاي ذهني و بينشي او را بهتر درمييابد.
1.ارنست همينگوي: پيرمرد و دريا، ترجمه نجف دريابندري، تهران، خوارزمي، ص 13.
2 و 3. ارنست همينگوي: انديشههايي درباره نويسندگي، ترجمه حسن فياد، هوستون، مجله عاشقانه، جولاي 2010، ص 60-62.