كاري جز وزارت بلد نيستم!
نصرتالله تاجيك
اگر چيزي حتي بيارزش در زندگي يك فرد گم شود او همواره مترصد پيدا كردن آن است! از پاييز سال 1355 فقط برگريزان درختهاي چنار قطور و قديمي مقابل ساختمان شهرباني در ميدان مشق مقابل وزارت امور خارجه را به ياد دارم كه آخرين بار در اواخر شهريورماه وارد آن ساختمان شده و به كميته مشترك ضد خرابكاري منتقل شدم و تا زمستان در آنجا بودم و يك پاييز در زندگي من گم شد! زمستان هم رو به انتها بود و آرش بازجوي خشن من تا آخرين لحظاتي هم كه پرونده را بدون آنكه اطلاعات دندانگيري به دست آورده باشد، بسته بود و براي محاكمه عازم زندان قصر بودم، ول كن نبود! در غروبي آذر ماهي از آن پاييز گم شده از بازجويي برگشته بودم و وقتي وارد سلول شدم بعد از باز كردن چشمبند چون هنوز به دليل تاريكي و كور سوي ضعيف يك لامپ، تا چشمم به اطراف عادت كند ابتدا نتوانستم ببينم جواني استخواني و بلند اندام در گوشه سلول نشسته است! بعد از چند لحظه پس از ورودم متوجه وي شدم و سلام كردم و خيلي زود سر صحبت باز شد. سلول شماره ۶ بند ۶ بود كه تا چندي پيش مرحوم دكتر شريعتي در آن نگهداشته ميشد و همچنان آثار دود سيگارش بر ديوارها مانده بود! او نيز سيگار ميكشيد و آدم راحتي بود، خيلي سريع اعتماد كرد و بعد از معرفي خود شروع به ارايه توضيحاتي كرد و به سوالات بيشمارم پاسخ گفت.
حوادث حزب ملل اسلامي در سال 1344 و نحوه لو رفتن اعضاي حزب را قبلا خوانده بودم و توضيحاتش تاييدي بود بر آنچه در اين زمينه ميدانستم. از تشكيلات و فعاليت حزب قبل و بعد از دستگيري اعضا در زندان برايم گفت و اينكه در چهارده سالگي به سياست علاقهمند شده و در هفده سالگي در سال 1341 به اين حزب پيوسته و سه سال بعد در سال 1344 در كوههاي شمال تهران در منطقه شاهآباد مخفي شده، درگيري مسلحانه داشته، دستگير و ابتدا به حبس ابد و سپس با تخفيف به پانزده سال حبس محكوم شده و تا آن زمان يازده سال از دوران محكوميت خود را گذرانده بود. در پايان نيز شب هنگام براي بالا بردن روحيه من كه پايم مجروح و زير بازجويي بودم يك دهن آواز خواند!
در ميان صحبتها متوجه شدم منزل پدرياش در خيابان اسكندري جايي كه من متولد شده بودم و پدرم در دهه سي شمسي شاطر نانوايي سنگكي بود. حضور او در اين شرايط نعمتي خداداد براي من بود كه در طول سه ماه گذشته زير فشار شديد شكنجههاي آرش قرار داشتم و توانستم از صلابت و ايستادگي وي درس و روحيه بگيرم. البته يكي، دو هفته قبل هم وقتي از سلول انفرادي به اين اتاق آورده شدم حضور سعيد شاهسوندي از اعضاي مذهبي سازمان مجاهدين و وفادار به شهيد مجيد شريف واقفي كه چند روزي در آن اتاق بود كمك بزرگي به من بود تا هم روحيه خود را حفظ كنم و از تجربياتش استفاده كنم و هم روشي به من ياد داد تا بتوانم زخم پاي چپم كه بخشي از آن بر اثر شكنجه و ضربات كابل حسيني شكنجهگر معروف گنديده بود با استفاده از پودر درون كپسولهاي آنتيبيوتيك سريعتر درمان كنم! به هر صورت بر اثر تبادل اطلاعات طي چند روزي كه با ابوالقاسم بودم او را انساني مبارز، استوار و با صلابت و شخصيتي خودساخته يافتم.
او را از زندان قصر به كميته مشترك ضد خرابكاري آورده بودند تا اظهار ندامت كند و آزاد شود! اما مانند بعضي ديگر از زندانيان سياسي كه اتفاقا مذهبي هم بودند كه به شاه سپاس گفتند و آزاد شدند! با اين توطئه ساواك براي بد نام كردن مبارزان همراهي نكرد و آزاد نشد! سياست ساواك در آن زمان اين بود كه در پي تكميل استراتژي نفوذ و فروپاشي سازمانهاي مبارز و فراري دادن تقي شهرام از زندان ساري و وقوع كودتاي درون سازماني عليه نيروهاي اصيل و مبارزي كه خواهان فعاليت سازمان مجاهدين خلق ايران بر محور ايدئولوژي اسلامي بودند، جو يأس را ميان طرفداران اين سازمان اسلامي و زندانيان در درون جامعه بگستراند. لذا در تماس و مذاكره با زندانيان سياسي تلاش كرد جهت مبارزه را از رودررويي با رژيم شاه به سمت مبارزه ضد كمونيستي تغيير دهد!
اتفاقات دروني سازمان مجاهدين كه آمال مبارزاتي نيروها و مردم مسلمان براي رويارويي با رژيم شاه بود و فعاليتها و اقدامات نيروهاي مبارز و مسلمان اين سازمان مورد حمايت مردم مذهبي كشور بود، جامعه را با بهت، حيرت و شوك روبهرو كرده بود و ساواك از اين وضعيت كمال سوءاستفاده را كرد. يعني ساواك در كنار مبارزه مسلحانه با مبارزين و كشتن يا دستگيري و شكنجه و اعدام آنها درصدد برآمد تا زمينه مردمي اين سازمان را نيز از بين ببرد. اين اوضاع و تلاش فراوان ساواك موجب شد تعدادي از نيروهاي سياسي كه در ميان آنها روحانيوني نيز حضور داشتند به اين نتيجه برسند كه ماندنشان در زندان بيهوده بوده و بهتر است به جامعه برگردند تا مانع از ماركسيست شدن جوانان مبارز شوند!
با پيروزي انقلاب و پس از آزادي از زندان در سال 1357 نيز با وي در مشاغلي كه داشت ارتباط داشتم. اما ارتباط كاري در انتخابات مياندورهاي مجلس سوم كه براي تعيين چهار نماينده از تهران برگزار، بيشتر شد. از طرف مجمع روحانيون مبارز در ستاد انتخاباتي گروههاي سياسي خط امام كه بعدا اصلاحطلبان كشور را شكل دادند، فعاليت داشتم و آقايان محتشميپور، سرحديزاده، بهزاد نبوي و اكرمي نيز از سوي آن گروهها نامزد شده بودند و دو نفر اولي به مجلس راه يافتند. در اين زمان بود كه با ابوالقاسم بيشتر نزديك شدم و به ويژگيهاي انسانياش پي بردم. اما شايد يكي از معدود صحنههاي زيبا كه بيانگر عمق وجودي و شخصيت صريح، ساده، دوستداشتني و عميق ابوالقاسم است، فيلم مصاحبهاي است كه وقتي وي براي تحويل وزارت كار و امور اجتماعي به خلفش در سال 1368 در دولت آقاي هاشمي، در حالي كه يك كارتابل در يك دست و يك سيگار در دست ديگرش بود و از عرض خيابان آزادي عبور ميكرد تا به آن وزارت برود در پاسخ به خبرنگار صدا و سيما كه سوال كرد قصد داريد منبعد چه كار كنيد؟ با مزاح و ملاحت گفت: «كاري جز وزارت بلد نيستم!»
در اين دوران باز دست سرنوشت كار خود را كرد و هممحل شديم! و بارها ميديدم كه زماني با يك موتور تريل رفت و آمد ميكند يا زماني سوار يك فولكس قديمي مغز پستهاي ميشد و نشان ميداد كه انساني وارسته است كه وابسته به ظواهر دنيا نيست. اكنون دوستي آزاده، استوار، پاك، بيآلايش، زلال، مخلص و انقلابي با سابقه رفاقت ۴۳ ساله جانبهجانآفرين تسليم كرد و از دست رفت. ابوالقاسم سرحديزاده انساني با خلوص بود كه تا سه هفته پيش نيز تلفني در تماس بوديم و هيچگاه فراموشش نميكنم. در هفتمين روز درگذشت اين انسان والامقام نامش را گرامي ميدارم و اميدوارم خداوند به همسر، فرزندان و دوستانش صبر عنايت فرمايد و او را با اوليايش محشور گرداند. راهي است كه همه ميرويم انشاءالله مانند ابوالقاسم خوشنام برويم.