گنـج خانوادگي
خانم جان گنجينههايش آنقدر زياد بود كه نميشد فهميد كدام گنج برايش با ارزشتر است. از استكانهاي كمر باريك داخل گنجه پنج دري بگير تا آن ظروف چيني كه دايي جان برايش از فرنگ آورده بود. اما يك چيزي براي خانم جان هميشه عزيزتر بود؛ يك آلبوم بزرگ چرمي كه گوشه صندوقچه چوبياش داخل يك ترمه خوشبو پيچيده بود. بارها و بارها عكسهاي داخل آلبوم را ديده بودم اما كم پيش آمده بود كه خود خانم جان برايم از قصه عكسها بگويد و راز هر عكس را در گوشم زمزمه كند تا اينكه يك روز دل به دريا زدم و آلبوم قديمي را بردم توي ايوان كنار خانم جان نشستم و گفتم برايم داستانهاي اين كتاب مصور خانوادگي را بگويد و خانم جان لب ورچيد كه جوان تو حوصله قصههاي من را نداري، برو كامپيوترت را بيار يك گل نراقي گوش كنيم، شايد صداي گل نراقي حالمان را خوب كند و سماجتم خانم جان را تسليم كرد و راضي شد كه گل نراقي را بگذارد براي وقتي ديگر.
قصه از عكس خاكستري رنگ يك آقا با لباس نظامي شروع شد؛ آقايي كه بزرگتر خانه بود و اقتدارش همه را مرعوب كرده بود. خانم جان آنقدر شيرين جزء به جزء شخصيت مرد مقتدر سبيلوي داخل عكس را ميگفت كه يك لحظه به رسم فيلمهاي تخيلي مرد را ديدم كه كنار پاشويه حوض ايستاده و سبيلش را تاب ميدهد.
هر عكس يك قصه داشت و خانم جان براي گفتن هر كدام نگاهش را ميدوخت به نوك درخت انجير توي حياط و انگار سفر ميكرد به آن روزها. عكسها به گذر زمان رنگ باخته بودند اما قصههايشان تازه و پر از رنگ بود. براي بعضي از عكسها خانم جان مكث ميكرد و دستش را روي تصوير صورت آدمها ميكشيد، نگاهش مهربانتر ميشد و شروع ميكرد به معرفي آدمها. هر كدام با من يك نسبت دور دارند، يك نسبت خانوادگي.
خانم جان هنوز قصهاش تمام نشده كه ميگويد برايش يك استكان چاي ببرم. گلويش كه تازه ميشود، قصهاش را با بستن آلبوم تمام ميكند. مينشينيم به بحث درباره آلبومها و او ميگويد و من ميگويم. ميگويد عكسها حرمت خانواده بودند، آلبوم عكس آبروي خانه بود، گنج خانواده، نبايد دست هركسي ميافتاد، مثل حالا نبود كه آدمها عكس شب عروسيشان را بين مهمانان پخش كنند و با افتخار يادگاري بدهند به ديگران. عكسها حرمت داشتند.
توي همين كوچه پاييني ما براي عكس ناموسي دعوا شده بود، ميگفتند عكس خواهر يكي از گندهلاتها را دست يك مرد غريبه ديدهاند. حالا تو ميآيي از قوري و قندان من عكس ميگيري ميبري براي دوستانت. ميخندم و جمله كليشهاي هميشه را ميگويم كه زمانه عوض شده. خانم جان با تشر ميگويد يعني چه كه زمانه عوض شده.
اما خانم جان عزيزم بايد قبول كنيم كه زمانه عوض شده، حالا آدمها حتي شبيه چهار سال قبلشان هم نيستند، چه رسد به 40 سال قبل. خانم جان فكر ميكند عكسها يك راز هستند و نبايد براي هر كسي بر ملاشان كرد. خانم جان ميگويد عكسها زندهاند و روح دارند، نبايد همه دستشان به روح عكسها برسد.
آلبوم را ورق ميزنم و دقيقتر نگاه ميكنم، انگار خانم جان راست ميگويد، نگاه آدمهاي عكسهاي قهوهاي و خاكستري يك جور ديگر است، چشمهايشان يك حالت ديگري دارد، نگاه زنان با نگاه مردان فرق دارد، آلبوم را ميبندم، خيالاتي شدهام انگار اما خيال آلبومها دست از سرم بر نميدارد.
تاريخ همين چند سال را مرور ميكنم، همين چند سال پيش بود كه ميگفتند «عكس لو رفته از...» حالا اين مفهوم آنقدر كهنه و
نخنما شده كه هيچكس از آن استفاده نميكند.
حالا همه خودشان با كمال ميل عكسشان را لو ميدهند. با توضيحات مكفي در زير آن كه متعلق به كجاست و چه تاريخي. در مورد احساسشان در آن لحظه مينويسند.
حالا حريمهايمان بزرگ شده، آلبومهاي خانوادگيمان را به اشتراك ميگذاريم و به اين اشتراك افتخار ميكنيم. اين چيزها در قاموس خانم جان كه هنوز هم از گنج خانوادگياش حفاظت ميكند، نميگنجد اما گنج خانوادگي خانم جان هم در قاموس مايي كه يك گالري عكس خانوادگي در حساب كاربريمان منتشر كردهايم نميگنجد.
خانم جان توجيحاتم را كه ميشنود، انگار كه بخواهد غائله را ختم كند، به سختي از جايش بلند ميشود، من را با گنجش تنها ميگذارد و ميرود انتهاي حيات و گلدانهايش را درمييابد.
جامعه نمايش
آزاده رهجو/ تا چند سال پيش شايد تنها دوستان و اقوام به آلبوم عكسهاي شخصي ما دسترسي داشتند اما امروز اين مخاطب بسيار گسترده شده است. تا جايي كه ميتواند در هر لحظه و اتفاق در زندگي با فرد شريك شود و اين مخاطبان بعضا اختصاص به آشنايان ندارند. علاوه بر اين تغييرات وسيعي در موضوع عكسها مشاهده ميشود. در آلبوم عكس بسياري از افراد، عكسي از كفش يا ست لباسهاي روزانه يا غذاها و اشياي زينتي كمتر ديده ميشود. اما امروز در شبكه اينستاگرام مخاطب سعي ميكند بيشتر كارهاي روزانه خود را در معرض نمايش بگذارد.
اين نمايش از رفتن به مهماني را دربرميگيرد تا مجالس و هياتهاي مذهبي. بنابراين اين شبكه اجتماعي را صرفا نميتوان آلبومي از عكسهاي شخصي خواند. افراد با گذاشتن عكسهاي گوناگون در تلاش هستند تا هويتيابي و هويت خود را با عكسها تعريف و از ديگر افراد متمايز كنند.
رقابت بر سر تمايز و خاص بودن از ويژگي اصلي اين شبكه اجتماعي است. گاهي آن تمايز سبب بهت و تعجب مخاطبان نيز ميشود. ميتوان به صفحه بچه پولدارهاي تهران اشاره كرد كه انبوه مخاطبان را با سبك زندگياي مواجه كرد كه تا پيش از اين تنها در فيلمهاي هاليوودي ديده بودند. سبكي از زندگي كه تنها به اقليتي از جامعه اختصاص دارد و وجه اصلي آن مصرف است؛ مصرفي كه بيشتر ما را وارد نظامي از نشانهها ميكند.
از برندهاي گوناگون تا اسم محلههايي كه يادآور طبقه خاصي از افراد است اما هر كدام از اين نشانهها مفهوم خاصي را در خود دارد و آن تلاش براي تمايز از طريق مصرف است.
مصرف را نميتوان از نشانه جدا كرد. در واقع هر فرد با خريد كالايي وارد نظامي از نشانهها شده است. انسان هنگامي كه مصرف ميكند، هرگز اين كار را به تنهايي انجام نميدهد بلكه وارد يك نظام عمومي مبادله و توليد ارزشهاي رمزگذاري شده ميشود. (بودريار، 108:1389) و امروزه از طريق شبكه اجتماعي اينستاگرام، اين نظام به ثبت ميرسد و با مخاطبان گستردهتري روبهرو ميشود؛ مخاطباني كه شايد به اين نشانهها دسترسي ندارند اما با فعاليت در اين شبكه تلاش ميكنند خود را به اين نظام بيشتر نزديك سازند تا آنكه عليه آن مبارزه كنند.
منبع: بودريار، ژان (1389)، جامعه مصرفي، ترجمه، پيروز، ايزدي، تهران: ثالث