گرانترين چيپس و پفك جهان
سيد علي ميرفتاح
امروز نزديك مفتح و طالقاني كار داشتم از جلوي سفارت سابق امريكا، يعني لانه جاسوسي امريكا رد شدم. بخش جنوب شرقي سفارت، درست روبهروي خروجي متروي مفتح، بخشي از سفارت را به يك دكه زخمي بدل كردهاند و در آن پفك و چيپس و نوشابه و از اين قبيل ميفروشند. گوشه جنوب شرقي سفارت سابق را سوپر ماركت نكردهاند بلكه عين يك زيرپله به رهگذران خسته تنقلات و نوشيدنيهاي سرد ميفروشند. با تعجب نگاه كردم. خيلي به نظرم عجيب آمد. اما دور سفارت كه چرخيدم ديدم از تحقير و تخفيف به اين روش خبري نيست. روي ديوار شعار زياد نوشتهاند اما چيپس و پفك را فقط در همين جا عرضه ميكنند. آيا عامدانه اين كار را كردهاند؟ آيا درآمد حاصل از تنقلات به قدري است كه نميشود از آن چشم پوشيد؟ خيلي فكر كردم. زمين متري خداتومن كه هر وجبش هزينههاي عاطفي، سياسي، اقتصادي و عقيدتي بسياري دربرداشته، آيا مناسب است كه به دكه زخمي فروش چيپس و پفك تغيير كاربري دهند؟ اتفاقا اين منطقه، منطقه مهمي است و نصف توريستهاي فرنگي براي اينكه عاقبت امپرياليسم را به عينه ببينند حتما دور اين ساختمان چرخي ميزنند و عكسي هم ميگيرند. توريستها را گيج و گول نبينيد. اينها اتفاقا خيلي دقيقند و هر چيزي را نشانه يك چيز ديگر ميگيرند. نه فقط به ديوار نوشتهها و شعارها و عكسها دقت ميكنند، بلكه به اتفاقات فرهنگي، اجتماعي آن حول و حوش هم توجه ميكنند. يادم هست همين چند سال پيش يكي از توريستها گزارش مفصلي از اين منطقه نوشته بود و به جزيياتي توجه كرده بود كه از چشم اكثر گردانندگان ساختمان فعلي سفارت دور مانده بود. در ضلع جنوبي اين ملك مغازه كتابفروشياي هست كه كتابهاي مربوط به اسناد جاسوسي امريكا را هم ميفروشد. توريست سفرنامهنويس توي اين كتابفروشي چرخي زده بود و از روي خاكي كه روي كتابها نشسته بود نتيجه گرفته بود كه ديگر بازار امپرياليسمستيزي رونق ندارد و مشتري اين كتابها بهشدت كم شده است. حتي سفرنامهنويس با فروشنده حرف زده بود و بياطلاعياش از محتواي كتابها را دليل آن دانسته بود كه ايران امروز با ايران اول انقلاب فرق كرده. اين فرق را البته او از فراست خودش نفهميده بلكه ما با بيتوجهي به كتابفروشي و ايجاد دكه زخمي وادارش كرديم كه چنين دريابد. همان كتابفروشي را كه قرار بود عقيدتي، سياسي باشد، اين روزها از كنارش رد شويد تا ببينيد به فروشگاه لوازمالتحرير و اكسسوري تنزل مقام داده است. البته اشكال از ايدههاي درآمدزايي هم هست كه بعدا سر فرصت بايد به آن بپردازيم اما اينجا بايد همين قدر را بگويم كه كسي با مهمترين و سرنوشتسازترين ملك شهرش اين كار را نميكند كه ما. از هر منظري كه نگاه كنيد سفارت سابق امريكا مناسب چيپس و پفكفروشي نيست. از منظر انقلابي نگاه كنيم اينجا همان جايي است كه انقلاب دوم اتفاق افتاده و انقلاب اسلامي را به مسيري تازه انداخته. اما نه مانيومنتي، نه بناي يادبودي، نه معماري باشكوه و با عظمتي و نه حتي چيزي كه مفهوم ضد امپرياليسم بودن انقلاب را به توريستها و رهگذران منتقل كند. من چقدر خوشخيالم. ما مانيومنت جنگ كه مهمترين اتفاق اين سي و چند سال گذشته است نداريم. ما حتي ميدان انقلاب را نتوانستهايم درخور اين نام و اين مفهوم راست و ريسش كنيم. يك سفر به اهواز و آبادان و انديمشك برويد تا ببينيد ما چيزي جز ساختن اسبها و غزالها و مرغابيها و طاووسهاي سيماني بلد نيستيم. توي هر شهري پا بگذاريد يك كره زمين ميبينيد كه دستي شعلهور از آن بيرون آمده و ايرانش را روشن كرده. جز اين كره حتما چند اسب و شير و ساعت هم ميبينيد اما بناي انقلاب؟ نه. بناي جنگ؟ نه. بناي تسخير لانه جاسوسي؟ نه. من ناراحت اين هستم كه چرا گوشه سفارت سابق چيپس و پفك ميفروشند، مگر كنار شمسالعماره يا دارالفنون يا حتي بناهاي مذهبي چه ميفروشند؟ كنار حضرت عبدالعظيم مگر چه ميفروشند؟ اصلا ما يك جور بيمبالاتي نسبت به شهرمان و مراكز و معابر مهم شهرمان داريم. ساختمان ساختهاند در حد بنز. در حد تيم ملي. آن وقت فلان اداره با نئوپان پارتيشن كشيده و به زشتترين شكل ممكن در ورودياش را آزين بسته. من ديدهام بعضي ادارات را كه به در وروديشان لاستيك دوچرخه ميبندند تا اتوماتيكمان بسته شوند. بيرو دربايستي بگويم كه ما بد سليقهايم و هيچ ملاحظه بناها و ساختمانهاي مهم مان را نداريم. اين همه ميگوييم هستهاي. براي هستهاي جز يك طرح اسكناس چه كردهايم؟