ايران در منطقه و جهان امروز
ساسان كريمي
يكي از نقاط افتراق صحنه سياست در سالهاي اخير نسبت به آنچه سنتا به اين نام شناخته ميشد حساسيت و نقشآفريني روزافزون توده مردم در معادلات سياسي است؛ بهطوري كه اين نقش ديگر به اظهارنظر پاي صندوق راي يا مطالبه در كف خيابان منحصر نيست و چه بسا توفانها در فضاي مجازي كه سرنوشت يك فرد، رويه، نهاد يا قانون را تغيير داده و معادلات كلان سياست را رقم ميزنند. علاوه اين چيدمان تازه و خروج سياست از يد واحد و قاهر دولتها كه به يمن رسانههاي جديد و شبكههاي اجتماعي به وجود آمدهاند البته امري است جهاني. اما در عين حال بايد اذعان كرد كه گرچه سياست در جامعه ما لااقل در چندين دهه اخير همواره امري همگاني بوده و جامعه نسبت به آن حساسيت ويژهاي از خود نشان ميداده است اما در دولتهاي يازدهم و دوازدهم سياست خارجي بهطور خاص بدل به كانون توجه توده مردم شده است. شايد از علل اين توجه ويژه بتوان به نقش گلوگاهي سياست خارجي در ايجاد و حل مسائل كلان كشور، موضوع تحريمها در هر دو دوره و تجربه برجام با تمام افت و خيزهايش بتوان اشاره كرد. اين تاثيرگذاري هر فرد بر موضوعات كلان بهطور كلي امري است مثبت و مبارك اما در هر حال با مخاطرات تازهاي نيز مواجه است: گرچه سياست در معناي عام خود از مقوله كليات بوده و به آحاد افراد بشري مربوط اما در جزييات خود امري متخصصانه و نخبگاني محسوب ميشود. به خصوص سياست خارجي با ظرايف خاص خود نوعا موضوع توجه و عمل متخصصان امر است. اما چه سياست بالاعم و چه سياست خارجي بالاخص موضوعي است كه اگر موضوع سوءاستفاده عوامگرايان و عوامفريبان قرار گيرد ميتواند خطرناكترين بازيها را آغاز كنند: انتخاب ترامپ در ايالات متحده و موضوع برگزيت در بريتانيا را شايد بتوان دو نتيجه اين دامن زدن به سياست عوامانه قلمداد كرد.
امروز نيز در سياست خارجي ايران، موضوعات داراي دو وجه هستند؛ آنچه مورد مداقه كارشناسان اين حوزه قرار گرفته و موضوع بحث واقع ميشود و آنچه در افواه مطرح شده و سياستمداران را نيازمند به پاسخگويي نسبت به جزيياتي ميكند كه لزوما هم دقيق و صحيح نيستند. موضوع قرارداد 25 ساله همكاري با چين، مساله امريكا و سرنوشت روابط با اين كشور و حضور منطقهاي ايران البته شماري از اين حوزهها هستند.
امريكا و چين - از اين ميان موضوع قرارداد با چين - كه البته هنوز در حد تفاهمنامه در باب كليات است و راهي طولاني تا رسيدن به جزييات يك قرارداد در پيش دارد - خود داراي وجوه مختلف است. براي چين، نه انرژي، كه «امنيت انرژي» بزرگترين انگيزه چنين قراردادي است. طبعا براي ايران در تأمين انرژي اين ابرقدرت نوظهور، انحصاري نيست و نخواهد بود اما برخلاف نظر كساني كه تعاملات حال حاضر چين را با امارات و به خصوص عربستان در خصوص تأمين انرژي موجب عدم انگيزه كافي چين در باب انرژي در اين قرارداد ميدانند، واقع امر آن است كه شير نفتي كه از اين كشورها به چين ميرسد در دست امريكاست و در نتيجه هر قدر هم كه اين مسير در حال حاضر گشوده باشد، كشوري با ابعاد چين هرگز نميتواند به آن به عنوان جرياني امن مطمئن باشد. بنابراين چشمانداز پيشيگرفتن اقتصادي چين از ايالات متحده در دهه پيش رو نيازمند امنيتي خللناپذير در خصوص تامين انرژي است و اين خود بزرگترين انگيزه اين كشور براي نزديكي بيشتر به ايران در درازمدت است. البته بايد دانست كه چين يك منبع نيمه مطمئن ديگر هم در تامين انرژي دارد و آن روسيه است كه از طرق مختلف از جمله خط لوله گاز ميتواند موثر باشد. اما در عين حال ابعاد مسائل فيمابين اين دو كشور و نيز محاسبات راهبردي، چين را از وابستگي انرژي به يك ابرقدرت ديگر كه ضمنا مسائل متنوعي را هم در سابقه روابط خود با او دارد بر حذر ميدارد.
ايران اما مسائل خود را در حوزه سياست خارجي به صورت يك بسته ميبيند؛ هزينههاي تحميل شده بر ايران كه در سالهاي اخير به صورت نامتناسبي هم افزايش يافتهاند، بر چند محور قرار دارند. مساله دوجانبه با ايالات متحده كه در قالب فضاي بياعتمادي پر مشكل است و هر توافق ضمني را در آن به غايت شكننده ميكند، رقابتهاي منطقهاي به خصوص با عربستان و اسراييل و نيز مساله همكاريهاي دوجانبه و چندجانبه به خصوص با روسيه، چين در سطح بينالمللي و كشورهايي نظير تركيه در سطح منطقه.
ميتوان اينطور تحليل كرد كه ايران با عقد قرارداد همكاري بلندمدت با چين، به دنبال گره زدن مساله خود به مسائل ديگر بينالمللي است بهطوري كه حالا كه ايران جزيي از توافقات بينالمللي نيست و اساسا فضاي بينالملل فضاي همكاري نيست، مشكلات خود را در صحنه بينالملل به مشكلات ديگران گره ميزند. بهطوري كه با عقد قرارداد بلندمدت و به خصوص گمانهزني در باب خريد تسليحات از چين، مساله فيمابين ايران و امريكا در حال بسته شدن به مسائل فيمابين امريكا و چين است. با توجه به سابقه تلاشها براي حل مساله بين ايران و امريكا كه بارها توسط ايالات متحده با تخريب مواجه شده، اين نزديكي به چين خود يكي از اهرمهاي بالا بردن هزينه امريكا در مواجهه از هر نوعي با ايران خواهد بود و اساسا ايران را براي خود چين هم به شريك و متحد ارزشمندتر و گرانتري تبديل ميكند. به طوري كه نه براي امريكا آنچنان ساده خواهد بود كه به مزاحمتهاي خود براي ايران ادامه دهد و نه براي چين انگيزه وجهالمصالحه قراردادن ايران وجود خواهد داشت و بنابراين اتفاقا شايد چنين تقربي با چين، بتواند به امر كاهش تنش با ايالات متحده نيز كمك كند.
البته بايد اذعان كرد كه چين اگر با نزديك شدن به چشمانداز خود به دنبال امنيت انرژي و نيز حضور راهبردي در خليج فارس است، ضمنا سياست هميشگي خود در دوري از تنشهاي پرهزينه را هم دنبال ميكند. بنابراين هرچند حضور منطقهاي ايران بهطور بالقوه از مزاياي نسبي آن به عنوان يك شريك راهبردي است اما بايد تلاش كرد با تن ندادن به بازي در زميني كه امريكا، عربستان و اسراييل در منطقه تدارك ميبينند از بالابردن هزينه اين حضور هم براي خود كشور و هم براي متحدان راهبردي حذر كرد.
منطقه - در باب موضوعات منطقه سياست ايران به طور هوشمندانه بالقوه سياستي كمهزينه طراحي شده است بهطوري كه نوعا ايران به جاي تلاش براي به وجود آوردن گروههاي پرخرج، مشي خود را براي حمايت از گرايشهاي موجود و داراي ريشه مردمي قرار داده و از همين روست كه بهرغم هزينههاي چندين برابري هيچگاه نفوذ كشورهايي نظير عربستان در منطقه نسبت به ايران توفيق نداشته است. اينك نيز لبنان به عنوان كانون هماوردهاي نيابتي بين قدرتهاي مختلفي نظير ايران، عربستان، فرانسه و ايالات متحده است. كشوري كه گرچه با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم ميكند، اما نه با توقيف سعد حريري توسط عربستان در سالهاي گذشته و نه امروز با بحران جاري، بر خلاف خواسته برخي طرفها كارش به جنگ داخلي نكشيده است. امري كه از خلال آن، گرايشي خاص به دنبال هدف اصلي يعني كاهش نفوذ ايران در اين كشور همجوار با اسراييل است. پس از انفجار در بيروت البته ابتكار عمل اصلي با سفر مكرون در دست فرانسه قرار گرفت، اما با مكالمه تلفني روحاني و مكرون و نيز سفر متعاقب ظريف به لبنان شايد بتوان منتظر سهمگيري بيشتر ايران در هرگونه چيدمان براي حل مساله لبنان بود.
در هر حال عمق استراتژيك وسيلهاي گرانبها براي پيش بردن منافع ملي هر كشور است. ايران نيز با كاستن از نفوذ خود در منطقه البته به هيچ روي نميتواند به حل مشكلات خود كمك كند، بلكه اتفاقا به بازيگري سهلتر بدل خواهد شد كه هر روز بيشتر در موضعي انفعالي قرارش خواهند داد. اما ضمنا براي پيشبرد منافع ملي واجب است كه اين حضور را در منطقه از طريق سهمگيريهاي بيشتر در مناسبات چندجانبه و بينالمللي دنبال كند.
جمع بندي:
بايد در نظر داشت كه ضمن تمام آنچه در باب رقابتهاي منطقهاي و بينالمللي، مسائل فيمابين و غيره ذكر شد، سياست بينالملل امروز اگرچه هنوز مبتني بر قدرت است اما بايد مراقب بود كه آن را در «فضاي جنگ سردي» تحليل نكرد. ترامپ و امثالش گرچه هنوز در نقاطي از دنيا بر سرير قدرتند اما تفكرات ايشان در فقره سياست بينالملل به واقع از حيز انتفاع ساقط شده و موضوعيت خود را از دست داده است. به همين علت است كه بهرغم قدرت برتر، توفيقات ايشان در موضوعات بينالمللي حداقلي بوده و اينك در آستانه انتخابات دست تمسك او را به سوي قرار ناقص و بيسرانجامي چون توافق امارات و اسراييل دراز كرده است. به طريق اولي تحليلهاي منقضي چون تفكرات جنگ سردي در كشورهاي متوسطالقامهتر ميتواند هزينههاي گزافتري را به منافع ملي و صلح و امنيت بينالمللي وارد آورد. ادامه بازي با حاصلجمع صفر در جهان امروز هم به تضييع حقوق كشوري چون ايران خواهد انجاميد و هم منافع. بنابراين سالمترين و به روزترين نوع نگرش به صحنه بينالمللي ابتكار عمل و دامن زدن به كنشهايي است كه بر اشتراكات تاكيد داشته و بتواند منافع مشترك را ولو با رقيب و حتي دشمن در قالب آن سامان داد. از اين منظر سياستهاي همكاري دوجانبه به سياق آنچه با چين در حال انجام است در حدود و سبكهاي مقتضي با ديگر قطبهاي جهان چون هند، اروپا و روسيه در كنار جاگيري در راهحلهاي چندجانبه و همكاريهاي روزآمدتر منطقهاي و بينالمللي نسخه مطلوبتري از سياستورزي در سطح بينالمللي است. هرچند بازيهاي برد - برد و برداشتن دست از روي ماشه در ذات خود «همزماني» را اقتضا ميكند اما ضمنا بايد سنجيد و در بازي كهنه و بيسرانجام امثال ترامپ نيفتاد.