روز هشتاد و سوم
شرمين نادري
شهر گاهي ناامن و تاريك ميشود، نه فقط وقتي كه خورشيدش رو به غروب ميرود كه وقتي بعضي آدمها ماسكهايشان را برميدارند و با چشمهاي غريبه نگاهت ميكنند. منظورم البته فقط اين ماسكهاي ضدويروس خودمان نيست كه آن ماسكهايي است كه بعضي از مردم به صورت زدهاند و چهره حقيقيشان را قايم كردهاند از اهالي شهر و خدا ميداند حالا چطور به لطف جوانترهايي كه از برادران شيردل شجاعترند، بادي آمده و صورتهايشان را نمايان كرده است. بادي خنك ميآيد توي كوچههاي شهر و من و دوستي راه افتادهايم كه به كوچهپسكوچههاي گلابدره سرك بكشيم، از كنار خانههاي قديمي در حال تخريب با دلي سوخته بگذريم و يواشكي از پنجره باز حسينيهاي لوسترهاي قديمي اتاق نمازخانه را نگاه كنيم و وقتي متولي ما را ميبيند، دوپا قرض كنيم و بگريزيم. پايينتر از ميدان امامزاده قاسم اما دوستم من را ميبرد به سمت كوچه درمان و ميگويد آن كوچه فرعي باريك و تاريكش را ديدهاي؟ دم غروب است و كوچهها به حد كافي تاريكند و تنها قدم زدن دلشير همان يوناتان شيردل را ميخواهد اما من ميگويم برويم و پاي بيقرارم من را دواندوان به آن باريكراهي ميبرد، درست كنار خانه بزرگ و بلندي با ديوارهاي آجري كه دوتا كوچه را به هم متصل كرده است. چند دقيقهاي در تاريكي و پيچپيچ كوچه گم ميشويم و دوستم ميگويد ما با اجنه دوستيم و من ميگويم كه اينجا جنها اصلا خطرناكتر از آدمها نيستند و ميروم به سمت خيابان اصلي و بعد نگهباني را ميبينم كه پشت درپشتي كوچكي نشسته. خانه البته يك در ندارد، مثل دژي باشكوه و مخوف است كه ديوارهاي بلند آجرياش باغ بزرگش را مخفي كرده باشد و اتفاقا اين ديوارها قديمي نيستند، هرچند با نگاهي به معماري روزگار گذشته بنا شدهاند. دوستم ميپرسد صاحب اين خانه كيست؟ و آقاي نگهبان مثل يك طوطي تكرار ميكند اين ملك شخصي است. لابد خيليها خواستهاند پشت ديوارها را ببينند و حتي خيال كردهاند به شهربازي قشنگ اما مخوفي قدم ميگذارند كه نگهبان بيچاره اين جمله را حفظ كرده است. بعد من ميپرسم يعني همه اين ديوارها ديوار يك خانه است؟ و دوستم ميپرسد اين قلعه وسط تهران چه ميكند و ميخندد و آقاي نگهبان هم ميخندد و روي برميگرداند و ميرود و در كوچك پشتي را روي ما ميبندد. به دوستم ميگويم اين ديوارها مثل پردهاي مالك را از مردم قايم كرده و دوستم ميگويد هر پردهاي دست آخر ميافتد و من ميگويم شايد و بعد از كوچه بيرون ميزنيم كه راه برويم و به خيابان اصلي برسيم و روبهروي گنبد امامزاده قاسم بايستيم و به صداي آشناي موذن پيرش گوش بدهيم.