مرگ مائو تسهتونگ
مرتضي ميرحسيني
مائو تسهتونگ ، كمونيست راسخي بود و در تاسيس حزب كمونيست چين هم نقش فعال و موثري داشت هرچند حداقل در آغاز كار، مرد اول آن نبود. نه از استالين خوشش ميآمد و نه به ديگر سران حزب كمونيست كشورش احترام ميگذاشت و فهمي متفاوت با آنان درباره انقلاب و نجات مردم چين داشت. آنها به خيزش كارگران صنعتي و فرودستان شهري چشم دوخته بودند اما مائو كه قحطي سالهاي پاياني دهه 1930 زادگاهش را به ياد ميآورد به قيام دهقانان و روستاييان اميد داشت؛ ميدانيم كه هم رقباي درون حزبياش را كنار زد، هم پيروزمندانه از جنگ داخلي گذشت و هم قدرت را از آن خود كرد. سال 1949 فاتحانه وارد پكن شد و تا چنين روزي از تابستان 1976كه از دنيا رفت در قدرت باقي ماند. استفاده از عنوان ديكتاتور براي تعريف حاكمي مثل مائو تسهتونگ كافي نيست و آنچه او بود كاملا توضيح نميدهد. به قول پل جانسون مائو نه رهبري خشك و بيهنر مثل استالين كه بيشتر «يك هيتلر شرقي» بود و همچون همتاي آلمانياش مهارت كمنظيري در برانگيختن و مجذوب كردن مردم كشور داشت. در 3 سال نخست حكومت او حداقل 2 ميليون نفر به جرم يا به اتهام مخالفت با انقلاب سر به نيست شدند و تازه اين عدد در مقايسه با قربانيان سالهاي بعد، عدد چندان بزرگي نيست. دوره سيطره او بر چين را معمولا با قحطي بزرگ اواخر دهه 1950 و اوايل 1960 كه منجر به مرگ چند ده ميليون نفر شد و نيز با انقلاب پرسروصداي فرهنگي كه بيشتر پاكسازي دولت از چهرههاي ميانهرو و حذف رقباي مائو بود، ميشناسند. ابتدا طرح جاهطلبانه و انصافا عجيب «جهش بزرگ» را پيش كشيد و به هدف توسعه صنايع چين عملا كشاورزي را در اين كشور نابود كرد. نه صنايع چنانكه انتظار داشتند، توسعه يافت و نه جهشي كه شعارش را ميدادند، ايجاد شد. نتيجه نهايي آن طرح، گرسنگي فراگير و مرگ حدود 30 ميليون نفر بود. پس از آن چون عدهاي از درون حزب حاكم كوشيدند تا با كاهش قدرت و اختيارات مائو، مانع خودسريهاي بعدي او و تكرار چنين فجايعي شوند او ماجراي انقلاب فرهنگي را به راه انداخت و همه آنهايي كه در وفاداريشان شبهه و ترديد بود، را كنار زد. ميگويند در اين انقلاب هم چند صد هزار تا چند ميليون چيني ديگر قرباني شدند.