فيلسوفان دوچرخهسوار
سيد حسن اسلامياردكاني
شانزده، هفده ساله بودم كه شرح سيوطي ميخواندم؛ كتابي در ادبيات عرب با شعرهايي گاه ناب. بخشي از سنت علمي حوزههاي علمي در جهان اسلام اينگونه بود كه متخصصان يك رشته، مباحث اصلي آن رشته را به صورت شعر درميآوردند تا اين شعرها راحتتر به خاطر سپرده شود و سررشته مباحث اصلي فراموش نشود. اين شعرها يا منظومههاي تعليمي تاثير ماندگاري در فراگيري مباحث داشت و عدهاي با اشتياق آنها را حفظ ميكردند. اديبي به نام ابن مالك، كل مباحث نحو زبان عربي را در هزار بيت چكاند كه معروف شد به الفيه ابن مالك. اشعار الفيه گاه آسان و غالبا دشوارياب و نيازمند شرح و تفسير بودند. بعدها ديگراني اين الفيه (هزاره) را شرح دادند و تفسير كردند كه يكي از آنها شرح معروف جلالالدين سيوطي بود كه از اقبال بيشتري برخوردار و محورتدريس نحو عربي شد. باري پس از آنكه شرح سيوطي را به تعبير طلبگي درس ميگرفتم، اشعار آن روز را بر كاغذي مينوشتم، سوار دوچرخه خوش فرمان كورسي كالخوف ميشدم و همزمان دوچرخهسواري و شعرهاي الفيه را حفظ ميكردم. اين شيوه را خودم با عقل «كل»ي كه داشتم، كشف كرده بودم. الان هم كه برخي اشعار الفيه يا منظومه سبزواري را از حفظ هستم به بركت همين شيوه بوده است. خلاصه آنكه براي من آموختن ادبيات عربي هم درس بود، هم لذت و هم ورزش. بعدها با همين شيوه، اشعار منظومه سبزواري در منطق و فلسفه را حفظ كردم. به دست گرفتن كتاب دوچرخهسواري: فلسفه براي همه
(Cycling – Philosophy for Everyone) اين خاطرات را در ذهنم زنده كرد به ويژه آنكه در مقدمه به گروهي از فيلسوفان دوچرخهسوار اشاره ميشود كه در حال ركاب زدن مشغول تاملات فيلسوفانه هم هستند. تازه متوجه شدم كه من از خيلي پيشتر هنگام دوچرخهسواري به شغل شريف فيلسوفي مشغول بودهام! اين كتاب كه در سال 2010 منتشر شده است و ويراستاران آن يسوس ايلونداين آگوروزا و مايكل دبليو استين هستند جزو مجموعه «فلسفه براي همه» است. از اين مجموعه پيشتر كتاب فلسفه و صخرهنوردي را گزارش كرده بودم(فلسفه و صخرهنوردي، فصلنامه نقد كتاب فلسفه و عرفان، شماره 5-6، بهار و تابستان 1394) و به فلسفه و دويدن اشارتي داشتم. در اين مجموعه خواندني شاهد مباحث متعددي هستيم، از مسائل انتزاعي گرفته تا مسائل كاملا ساده و روزانه اما در همه آنها فيلسوفاني كه خود درگير اين مباحث هستند، سخن ميگويند. در اين كتاب نيز 26 متخصص و دوچرخهسوار از زواياي مختلف اين مساله را در 25 مقاله بررسي ميكنند. براي مثال مايكل استين كه قبلا دونده بود و بر اثر ديسك كمر ناگزير ميشود به سوي دوچرخهسواري روي بياورد از اين دگرگوني به مثابه «تغيير كيش» نام ميبرد و ابعاد فلسفي اين فعاليت را در زندگي شخصي و حرفهاياش بازگو ميكند.
همچنين گرگوري بسشم در مقاله «لانس آرمسترانگ و موفقيت حقيقي» توضيح ميدهد كه چگونه اين قهرمان افسانهاي دوچرخهسواري كه هفت دور پياپي قهرمان تور فرانسه شد نماد موفقيت است. او با تحليل 5 تئوري درباره موفقيت از افلاطون تا اگوستين نتيجه ميگيرد كه هيچ كدام بر كساني مانند لانس آرمسترانگ منطبق نميشود. در مقابل تام موريس، فيلسوف معاصر امريكايي تئوري ديگري براي موفقيت عرضه ميكند كه با كساني چون آرمسترانگ جور درميآيد. ديدگاه او شامل هر كسي ميشود و رويكردي يگانهانگار نيست. موفقيت مستلزم 3 جنبه است: يافتن استعدادهاي خاص خود، گسترش اين استعدادها در مسيري درست و كارآمد و به كارگيري اين استعدادهاي تحقق يافته در جهت بهسازي خود و جهان. بدين ترتيب يك روايت واحد از موفقيت نداريم بلكه هر كس بايد استعدادهاي خاص خود را بشناسد، آنها را پرورش دهد و درست به كار گيرد. سرانجام راسل آربن فاكس در مقاله «دوچرخهسواري و زندگي ساده» با تحليل معناي سادگي در دنياي امروز نشان ميدهد كه سادهزيستي چندان هم ساده نيست. او ميكوشد هم اهميت سادهزيستي را در دوران معاصر نشان بدهد و هم دشواري آن را. سادهزيستي كه بخشي از آن استفاده از دوچرخه به جاي ماشين است در زمانه حاكميت خدايان نفتي،كاري است سخت و در عين حال ضروري و لازمه آزاد و بهتر زيستن است.