كمتر مردم را آزار بدهيم
مهرداد احمديشيخاني
ديروز دوستي از آن سوي دنيا و با كمك امكاناتي كه هر روز جهان را كوچكتر ميكند، زنگ زده بود تا خبري بدهد. وقتي گفت كه خبري از ايران دارد، با خودم گفتم حتما در فضاي مجازي چيزي از اختلاس و رانتخواري و دزدي و سرنوشت پروندههاي نامعلوم و مدرك جعلي دانشگاهي براي رسيدن به ميز قدرت و غيره و غيره كه چون نقل و نبات هر روز بر سرمان ميريزد، خوانده و ميخواهد مرا هم از آن مطلع كند. بيدرنگ به آن دوست گفتم كه ديگر حوصله شنيدن اينگونه خبرها را ندارم و از بس اين مصيبتهاي پي در پي بر ما آوار شده، ديگر حسمان را از دست دادهايم و اگر روزي چنين اخباري نشنويم، حيرت ميكنيم كه مگر چه شده كه خبر تازهاي از فساد نشنيدهايم. آن دوست عزيز در جوابم گفت نه، خبر از نوعي ديگر است و اينكه سازمان بهزيستي كشور گفته است كه طي «چهار سال گذشته، پس از اصلاح قانون فرزندخواندگي مصوب سال ۱۳۵۳ و برداشته شدن موانع قانوني دست و پاگير براي فرزندخواندگي، خانوادههاي نيكوكار، ۶۰۲ كودك بيسرپرست معلول و ۷۹۷كودك داراي بيماري خاص را به فرزندي پذيرفتهاند». خبري بياندازه حيرتانگيز و در عين حال مسرتبخش بود. اينكه خانوادههايي نه تنها تلاش ميكنند كه براي همنوعانشان مفيد باشند، بلكه سختترين و دشوارترين راهها را براي اثربخشي مثبت در زندگي ديگران انتخاب كردهاند. اينكه به اراده خود براي كم كردن رنج كودكاني كه ممكن است زندگيشان، براي هميشه با رنج و درد همراه باشد، بكوشند و آگاهانه و با ارادهاي ستودني، دست به چنين كاري ميزنند. با نگراني از اينكه خبر درست نباشد، به سايت سازمان بهزيستي مراجعه كردم و ديدم كه حقيقت دارد و وقتي اصل خبر را خواندم، از خود شرمنده شدم كه چرا در صحت آن شك كردم. چرا شك كردم كه در بين مردمان ما، هستند كساني كه با شوق مهر ورزيدن روزشان را آغاز ميكنند و شب با رضايت سر به بالين ميگذارند. با خودم گفتم اين مردم كه از جنس آناني نيستند كه براي تصاحب مناصب قدرت، مدرك تحصيلي جعل ميكنند، يا همزمان با دفاع از طبابتهاي غريب، قبل از همه واكسن آنفلوآنزا ميگيرند و براي تصاحب خانه و خودرو داد و هوار ميكنند. اين مردم از جنس آناني نيستند كه لاف از رفيقاني بزنند كه لواسان را به نامشان ميزنند. يا از جنس آن تلاشگراني كه تمام فضاي مجازي را پر از نااميدي و يأس كردهاند. اينها از جنس كساني هستند كه به جاي نااميدي، اميد و به جاي غم، خواستار شادي ديگرانند و نه تنها اين را ميخواهند كه براي رساندن شادي به ديگران تلاش ميكنند.
اينها را كه با خود گفتم، ياد اين افتادم كه چه بسيارند اين مردمان و ما همه، بسياري از آنان را ميشناسيم، زنان و مردان و پير و جواناني كه در اين سالها بر تعدادشان هر روز افزوده شده و هر روزشان پر است از تلاش براي مردم ديگر. هر كدام به نحوي و بيوابستگي به مراجع قدرت و همه تلاششان اين است كه گره از كار فرو بسته ديگران بگشايند. با ياري ديگران اندوختهاي فراهم ميكنند، لوازمالتحرير ميخرند، كيف و كفش تهيه ميكنند و معتمداني در گوشهگوشه كشور پيدا ميكنند تا كالاهايي كه اين نيكوكاران فراهم كردهاند را به دست نيازمندان برسانند، آن هم در دوراني كه همه در سختي گرفتارند و كسي از كسي گله نميكند كه چرا كمك نكردي؟ همينطور كه اين افكار در ذهنم ميگذشت، سري به فضاي مجازي زدم. پر بود از غم و اندوه و نااميدي و رنج و البته هر چه افراد فرهيختهتر، كلامشان تلختر. با خودم گفتم اگر واقعا جامعهمان اين همه تلخ و سياه و پر از اندوه است، پس بايد هر روز در كوي و برزن، مردم همديگر را بدرند و پاره كنند، اما واقعا چقدر چنين است؟ نميگويم نيست. نميگويم كساني از همين مردم عادي، در حق ديگران جفا نميكنند، ميكنند؛ ولي واقعا چقدر چنين است؟ در اين بدترين دوران كه هم تحريميم، هم بيماري كرونا كشتار ميكند، هم سختي و دشواري و بيكار شدن جمع زيادي از كارگران و زحمتكشان، رخداد روزبهروز است و هم عدهاي براي رسيدن به ميز قدرت در صورت هم چنگ ميزنند، چقدر جامعه از هم گسيخته است؟ انصاف اين است كه بسيار كمتر از آن چيزي كه منطقا بايد باشد و اين نيست جز اينكه اين مردم از هم محافظت ميكنند در حالي كه ميتوانند چنين نكنند. قدر اين مردم مهربان را بدانيم و كمتر آزارشان بدهيم.