زير سايه بامداد
علي مسعودينيا
حالا دو دهه پس از درگذشت احمد شاملو (كه چه تازه است همچنان داغ رفتنش بر دل و روحمان) انگار شعر ايران در قبال او به نوعي بلوغ خوشايند دست يافته است. در ساليان حضورش و حتي تا سالها پس از درگذشتش، البته همگان بر اهميتش آگاه بودند و عزيزش ميداشتند و سايه اسطورهاياش روي سر شعر ايران به خوبي حس ميشد. اما اين آگاهي انگار با نوعي سوءتفاهم همراه بود؛ يعني هم جمع بزرگي از نوقلمان شعر و هم برخي از شاعراني كه همنسل او بودند يا با اختلاف نسلي اندك پس از او به عرصه شعر آمده بودند بر اين گمان بودند كه براي رسيدن به موقعيت شاملو بايد در بلاغت و زبان شعري نيز از او پيروي و- حتي با وسواسي شبيه به محاكات- تقليد كنند. اين بود كه نشريات و دفترهاي شعر پر بود از شعرهايي كه به تقليد از شاملو نوشته شده بود و البته اكثرا نه در روساخت و فرم و زبان استحكام شعرهاي شاملو را داشت و نه در جهانبيني و ارزش گفتماني به پاي شعر او ميرسيد. بحث رايج هم گذر از شعر شاملو بود؛ يافتن آلترناتيوي كه شعر ما را از سيطره تاثير او خارج كند. حالا اما هم در مرور شعرهاي ساليان اخير و هم در قرائت مداوم مطالبي كه هر سال در زادروز و سالمرگش در نشريات مختلف مينويسند، پيداست كه به راز ماندگاري و بزرگي بامداد پي بردهايم و به شيوه درست زيستن زير سايه او پي بردهايم. انگار عاقبت دانستهايم تقليد از زبان و بلاغت شاملو و تصنع و آركاييكنويسي، نه نسل نوين شعر را به مقام شامخ او ميرساند و نه موجب ادامه حيات و گسترش انديشه شعر او ميشود. مگر خودش نسروده كه «شعر رهايي است»؟ شعر بايد رها باشد و بيتصنع و تقليد. اما آنچه شاملو را بر صدر ادبيات معاصر ما نشانده گفتمانهاي شريف و انساني و آزاديخواهانهاش بوده كه آنها را هم نبايد صرفا تقليد، كه بايد درك و بازتعريف كرد و گسترش و رواج داد. بايد از او مجهز بودن به جهانبيني متعهد و نيكخواهانه نسبت به سرنوشت بشر را آموخت و با بيان جديد در شعر امروز به كار گرفت. البته باز هم رسيدن به جايگاه شاملو ناممكن مينمايد چون او انساني بوده چند وجهي و داراي شعور عميق اگزيستانسياليستي. اما قدم نهادن در راه او به خودي خود براي ايران امروز و فردا راهگشا و اميدبخش خواهد بود.