• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4814 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۳ آذر

روانشناسي حشمت خان و كاشته پروين

منصور رشيدي

قبل از جام ملت‌هاي آسيا ۱۹۷۶ اتفاقاتي بين من و حشمت خان مهاجراني رخ داد كه باعث بروز كدورت‌هايي شد. همان اتفاقات باعث شد من در ليست انتخابي تيم ملي قرار نگيرم. يادم هست يك شب در خانه بودم كه خدابيامرز مصطفي الهي ساعت 11 آمد در خانه. ايشان تداركات تيم ملي بود آن موقع. به من گفت ساكت را جمع كن كه جايي كارت دارند. پرسيدم ساعت 11 شب كجا برويم؟ چه كاري؟ جواب داد به من گفتند اگر شده تو را روي كولم بگذارم بايد ببرمت. فقط ساكت را بردار برويم. سوار ماشين شديم و رفتيم دم بيمارستان مهر. تعجب كردم كه در بيمارستان با من چه كار دارند! مصطفي گفت بيا بالا نگران نباش. رفتيم بالا. در طبقه دوم در يكي از اتاق‌هاي بخش را ديدم كه باز است و آنجا حشمت مهاجراني روي مبل نشسته و دارد روزنامه مي‌خواند. تا ديدمش سلام‌عليك كردم و مثل هميشه ايشان خنديد و شوخي كرد و بعد گفت نمي‌خواهي پشت سرت را ببيني كه چه كسي آنجاست؟ تا برگشتم ديدم خدابيامرز ناصر حجازي روي تخت خوابيده. تعجب كردم و رفتم جلو براي سلام و احوالپرسي و روبوسي. پرسيدم اينجا چه كار مي‌كني؟ گفت امروز توي تمرين آپانديسم پاره شده و بايد بستري مي‌شدم. من هيچ چيز از اين مساله نمي‌دانستم. آن موقع وسيله ارتباطي نبود كه بشود سريع خبردار شد. حشمت مهاجراني آنجا به من گفت ساكت را بردار و برو در اردو خودم مي‌آيم و با تو صحبت خواهم كرد. گفتم اردو براي چي؟ بالاخره اتفاقاتي بين ما افتاده كه ايشان گفت فعلا برو اردو. رفتم اردو و بعد حشمت خان آمد و صحبت كرديم و آن دلخوري‌ها با اينكه مقصرش هم خودم بودم، حل شد. ايشان با اينكه دو تا دروازه‌بان هم به اردو آورده بود مرا انتخاب كرد و شدم فيكس تيم ملي. يك هفته بعد مسابقات شروع شد. ما هر ۵ بازي را برديم و با ۱۳ گل زده قهرمان جام ملت‌هاي آسيا شديم. از رقابت‌هاي جام ملت‌هاي آسيا به خاطر جو عجيبش چيز زيادي به خاطر ندارم جز حضور حشمت خان مهاجراني و گل علي پروين. حشمت خان به عنوان يك مربي نقش دوست و رفيق را براي ما داشت. علاوه بر اين ايشان يك روانشناس قابل بود و مي‌دانست چطور با بچه‌ها ارتباط برقرار كند. خودش حس مي‌كرد ناراحتي بچه‌ها را. اگر كسي دلخور بود حشمت خان مي‌رفت جلو و با يك شوخي سرحالش مي‌آورد. مثلا گردنش را مي‌گرفت يا مشتي به سينه‌اش مي‌زد يا چيزي مي‌گفت تا فضا عوض شود تا كدورت‌ها از بين برود. با خودم چند بار از اين شوخي‌ها كرد و هر بار احساس مي‌كردم هيچ مشكلي بين ما وجود ندارد در حالي كه همان طور كه قبلا گفتم دلخوري‌هايي بين ما وجود داشت. از تمام بازي فينال و آن جو وحشتناكش هم دقيقا صحنه گل را يادم هست. كاملا به خاطر مي‌آورم كه از پشت داشتم نگاه مي‌كردم كه خطا شد و علي پروين پشت توپ قرار گرفت و زد زاويه سمت چپ دروازه‌بان و توپ گل شد. اين صحنه‌ها واضح در ذهنم باقي مانده است. با همه اين تفاسير آن بازي را يك هيچ برديم و قهرمان آسيا شديم. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون