• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4830 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۱ دي

كاش دوباره، آسمان شهر، آبي شود

رضا قوي‌فكر

مي‌گويد مثل بادبادكي كه دست كودكي‌ام را‌ گم كرده باشد، رها مي‌شوم ‌در آسمانت ... كه اگر نبودي، زمين معنا نداشت. درست از وقتي كه دست‌هايم را گرفتي، پاهايم ديگر روي زمين نيست.
توي اين شب‌هاي خيال‌انگيز كه با همه شب‌هاي ديگر فرق دارد، ياد كودكي‌اش مي‌افتد، ياد آن روزها كه هنوز مدرسه ‌نمي‌رفت اما عاشق پوشيدن روپوش ارمك خوشرنگ مدرسه خواهر بزرگ‌ترش بود كه يقه سفيدرنگش را از همه بيشتر دوست داشت. دخترك چمباتمه طوري مي‌نشست توي حياط كه انگار با كف دستانش صورت ‌معصوم زيبايش را نگهداشته است كه نيفتد! بعد در خيالش مرا به ياد مي‌آورد كه يك سالي از او بزرگ‌تر بودم‌ و داشتم با كاغذ برش و چوب حصير پشت‌ پنجره و سريش، برايش بادبادك درست ‌مي‌كردم. دخترك عاشق بادبادك ‌بود، در خيالش مي‌توانست آرزوهايش را به بادبادك‌ها بگويد تا آنها وقتي به ستاره‌ها مي‌رسند، آرزوهاي دخترك را براي‌شان بازگو كنند تا برآورده شوند. آخر كار وقتي بادبادكش را درست مي‌كردم‌، بادبادكش را برمي‌داشت، مي‌برد توي اتاقش در گوشه‌اي پنهانش مي‌كرد كه مبادا كسي به آن دست بزند. آن وقت تا صبح از ذوق بادبادك خوابش نمي‌برد. چشم‌هايش را كه باز مي‌كرد هراسان سراغش مي‌رفت تا خيالش راحت شود كه بادبادك عزيزش سر جايش هست. حالا كه براي خودش سن و سالي دارد هنوز عاشق بادبادك‌هاست. مي‌گويد كاش اين شب‌ها مردم به جاي بادبادك كه سخت ‌پيدا‌ مي‌شود، يك روز همه با هم، بادكنك‌هاي رنگي زيبا را از پنجره‌هاي خانه‌هاي‌شان به هوا بفرستند تا آسمان شهر يكباره پر بشود از رنگ‌هاي چشم‌نواز. درست انگار دخترك قصه ما با مداد رنگي‌هايش، رنگين‌كماني از خوشحالي روي آسمان آبي نقاشي كرده است. او در حقيقت داشت ‌مردم را در اين شب‌هاي كرونايي به چالش هر شب يك بادكنك در آسمان شهر دعوت ‌مي‌كرد. دخترك كه حالا بر‌اي خودش مادري شده است مهربان و فداكار معتقد است كه وقتي آسمان شهر زيبا باشد حال همه خوب مي‌شود. حال آدم‌ها كه خوب بشود، اميد، در دل‌هاي‌شان جوانه بزند، زودتر و بهتر بر بيماري كرونا غلبه مي‌كنند! دخترك ديروز و بانوي نيكو‌كار امروز در حالي كه بر‌اي همه مردم ديارش آرزوي سلامتي مي‌كند، مي‌گويد: دلم‌ مي‌خواهد وقتي كه ديگر در اين جهان نيستم، هر كس كه مرا دوست دارد به يادم بادكنك‌هاي رنگي جورواجور به آسمان آبي شهر بفرستد و تا جايي كه چشم كار مي‌كند بادكنك‌ها را تعقيب كند تا محو شوند و ديگر ديده نشوند. او آرزو داشت آسمان شهرش مثل گذشته‌ها آبي‌آبي شود تا همه مردم قادر باشند به راحتي نفس  بكشند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون